خدا چه شکلیه؟

nafas_e_khoda

عضو جدید
سلام بچه ها

به نظر شما خدا چه شکلیه؟ جدا از اینکه همه ی کائنات ما رو یاد خدا میندازه و اینکه خدا بعد جسمانی نداره و ...

یه جایی خوندم یکی از امتیازاتی که شهید داره دیدن خداس( شهید نظر میکند به وجه الله)

.
.
.
یعنی واقعا خدا چه شکلیه؟
 

shabnam...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو یکی از کتابامون نوشته بود
نباید خدارو به شکله چیزه خاصی تشبیه کرد..چون یه نوع شرکه و هر چیزی نیازمنده...
اما اولین چیزی که تو ذهنه هررکس میاد اینه که خدا مثه نوره ...نور وجودش از خودشه عامله دیدنه چیزایه دیگه هم میشه....
حالا خدا چه شکلی هستو نمیدونم...من نمیتونم تصورش کنم..هرگز
 

samira.nanas

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم خدارو مثل نور تصور میکنم..ولی درکل بعد جسمانی برای خدا قائل نمیشم...میدونی بیشتر خدارو تو همه چی میبینم وقتی تو اینه که خودمو میبینم انگار خدا تو وجودمه تو قلبمه ...وقتی به طبیعت نگاه میکنمو زیبای هاش بازم خدارو میبینم..وقتی به موجوداتی که افریده........کلا وقتی به اسمونو ستاره ها و در کل به همه چی این دنیا نگاه میکنم خدارو میبینم...........بنظرم ما هر روز و هر لحظه داریم خدارو میبینم ولی بازم غافلیمو طوری رفتار میکنیم که انگار نمیبینیمش....این نظر منه:redface:....
اها گفتی جدای اینا.................................نمیدونم ولی میدونم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی باید زیباو مهربونه که با دیدنش اینو احساس کرد.....
 
آخرین ویرایش:

nafas_e_khoda

عضو جدید
تو یکی از کتابامون نوشته بود
نباید خدارو به شکله چیزه خاصی تشبیه کرد..چون یه نوع شرکه و هر چیزی نیازمنده...
اما اولین چیزی که تو ذهنه هررکس میاد اینه که خدا مثه نوره ...نور وجودش از خودشه عامله دیدنه چیزایه دیگه هم میشه....
حالا خدا چه شکلی هستو نمیدونم...من نمیتونم تصورش کنم..هرگز



حرف شما درسته که نباید برای خدا شکلی در نظر گرفت

ولی خب من دوس دارم تو خیالاتم خدایی که باهاش حرف میزنم یه شکلی داشته باشه, مثلا بعضی وقتا که کار بد میکنم حس میکنم بهم اخم کرده

یا اینکه یکی از دوستام میگفت تو خیالش خدا تصویرهای مختلفی داره بعضی وفتا مثل نور,بعضی وفتا مثل یه نگاه لطیف و مهربون, بعضی وقتا شکل یه مرد پرابهت مقتدر ....

نمیدونم ججوری منظورمو, حسمو بگم ,تو هیچ کلمه ای نمیگنجه...
 

shabnam...

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرف شما درسته که نباید برای خدا شکلی در نظر گرفت

ولی خب من دوس دارم تو خیالاتم خدایی که باهاش حرف میزنم یه شکلی داشته باشه, مثلا بعضی وقتا که کار بد میکنم حس میکنم بهم اخم کرده

یا اینکه یکی از دوستام میگفت تو خیالش خدا تصویرهای مختلفی داره بعضی وفتا مثل نور,بعضی وفتا مثل یه نگاه لطیف و مهربون, بعضی وقتا شکل یه مرد پرابهت مقتدر ....

نمیدونم ججوری منظورمو, حسمو بگم ,تو هیچ کلمه ای نمیگنجه...

فک کنم بدونم چی میگی
درست میگی خیلی از ما اینجوری هستیم
تو این جالت معمولا ادم خودش نسبت به خودش عکس العمل نشون میده
با خودت داری حرف میزنی در عینه حال خودت داری به خودت جواب میدی
میدونی که خودتی و درونت اما بازم مثه یه شخصه دیگه باهاش برخورد میکنی و بعضی وقتا هم ارومت میکنه
ولی نمیدونم چجوری تصور میکنی!
 

samira.nanas

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرف شما درسته که نباید برای خدا شکلی در نظر گرفت

ولی خب من دوس دارم تو خیالاتم خدایی که باهاش حرف میزنم یه شکلی داشته باشه, مثلا بعضی وقتا که کار بد میکنم حس میکنم بهم اخم کرده

یا اینکه یکی از دوستام میگفت تو خیالش خدا تصویرهای مختلفی داره بعضی وفتا مثل نور,بعضی وفتا مثل یه نگاه لطیف و مهربون, بعضی وقتا شکل یه مرد پرابهت مقتدر ....

نمیدونم ججوری منظورمو, حسمو بگم ,تو هیچ کلمه ای نمیگنجه...
خوب خوب متوجه شدم چی میگین...بنظرم نمیدونم...
منم خوب لحظه هایی هست که انقدر دلم میگیره با گریه صداش میکنم...میگم خدایا منو تو اغوشت بگیر شاید خیلیها متوجه حرفم نشن اما وقتی اینو ازش میخوام برای خودمم عجیبه یه حس عجیبی میاد سراغم انگار واقعا تو اغوششم دیگه همه غمام یادم میره حس خاصی مثل سبکی یا نمیدونم بی حسی که فقط ارامش توشه بهم دست میده من واقعا اون لحظه خودمو تو بغل خدام میبینم........بنظرم اینکه هرکسی از خدا چه تصوری داره عب نداره..مگه زمانی که چوپان واسه خدا شعر میگفتو توش میگفت موهاتو شونه کنمو از این حرفا بعد حضرت موسی اومد گفت کفر نگو خدا از حضرت موسی ناراحت شدو گفت تو برای وصل امدی .....
منم تو تصورات گاهی خدارو پر از شادی گاهی اعصبانی تصور میکنم...و گاهی که غمگینم احساس میکنم خدا از غم من و از اینکه من راهمو اشتباه میرم ناراحت میشه.....گاهیم که اشکام گوله گوله میریزه و با گریه و بغض باهاش حرف میزنم حس میکنم اشکامو پاک میکنه.....
بعضی وقتا انقدر اونو به خودم نزدیک میبینم حتی نزدیکتر از کسی که کنارم نشسته...بعد راحت باهاش حرف میزنم مثل یه دوست ..دوست نه فراتر از یه دوست چون اون هر لحظه هست و گوش میکنه و جوابمم به سرعت میده..........
گاهی وقتا حس میکنم داره با لبخند نگاهم میکنه...اون لحظه انقدر خوشحال میشم قند تو دلم اب میشه نمیتونم به اسمون نگاه کنم چون یه جورایی خجالت میکشم....
و خیلی حسهاای دیگه....ولی اینا حس من هیچوقت برا خدا شکل خاصی نذاشتم تو ذهنم ولی اینا حالتهارو حس کردم.....
نگاه ادمو به چه حرفایی وا میدارین الان یکی اینارو بخونه میگه دختره خل شده رفت:biggrin:....ولی عب نداره خدای من میدونه که من غیر اون کسیو ندارمو منم میدونم که اون چقدررررررر عاشق بنده هاشه........و چقدر دوسشوندارهو مهربونه......
خداجونم منو بخاطر لحظه لحظه هایی که تو رو از یاد میبرم ببخشو از اینکه نعمت زندگیو حس غم و شادیو دردو عشقو غیره و بهم هدیه دادای ممنوتممممممممممممممممممممممممممممم چون واقعا زندگی زیباست در کنار تو ..........
 

asaly

عضو جدید
کاربر ممتاز
دقیقا حرفای سمیرا جونیمو تایید میکنم.
هر کسی باید واسه خودش این چیزا رو مشخص کنه.اصلا یه مسئله کلی نیس.واسه هر شخصی فرق داره قضیه ی همون موسی و شبان.که موسی چطور تصوری نسبت به خدا داشت و شبان چطور تصوری. و وقتی موسی شبانو نصیحت کرد خدا از دست موسی ناراحت شد.
 

nafas_e_khoda

عضو جدید
خوب خوب متوجه شدم چی میگین...بنظرم نمیدونم...
منم خوب لحظه هایی هست که انقدر دلم میگیره با گریه صداش میکنم...میگم خدایا منو تو اغوشت بگیر شاید خیلیها متوجه حرفم نشن اما وقتی اینو ازش میخوام برای خودمم عجیبه یه حس عجیبی میاد سراغم انگار واقعا تو اغوششم دیگه همه غمام یادم میره حس خاصی مثل سبکی یا نمیدونم بی حسی که فقط ارامش توشه بهم دست میده من واقعا اون لحظه خودمو تو بغل خدام میبینم........بنظرم اینکه هرکسی از خدا چه تصوری داره عب نداره..مگه زمانی که چوپان واسه خدا شعر میگفتو توش میگفت موهاتو شونه کنمو از این حرفا بعد حضرت موسی اومد گفت کفر نگو خدا از حضرت موسی ناراحت شدو گفت تو برای وصل امدی .....
منم تو تصورات گاهی خدارو پر از شادی گاهی اعصبانی تصور میکنم...و گاهی که غمگینم احساس میکنم خدا از غم من و از اینکه من راهمو اشتباه میرم ناراحت میشه.....گاهیم که اشکام گوله گوله میریزه و با گریه و بغض باهاش حرف میزنم حس میکنم اشکامو پاک میکنه.....
بعضی وقتا انقدر اونو به خودم نزدیک میبینم حتی نزدیکتر از کسی که کنارم نشسته...بعد راحت باهاش حرف میزنم مثل یه دوست ..دوست نه فراتر از یه دوست چون اون هر لحظه هست و گوش میکنه و جوابمم به سرعت میده..........
گاهی وقتا حس میکنم داره با لبخند نگاهم میکنه...اون لحظه انقدر خوشحال میشم قند تو دلم اب میشه نمیتونم به اسمون نگاه کنم چون یه جورایی خجالت میکشم....
و خیلی حسهاای دیگه....ولی اینا حس من هیچوقت برا خدا شکل خاصی نذاشتم تو ذهنم ولی اینا حالتهارو حس کردم.....
نگاه ادمو به چه حرفایی وا میدارین الان یکی اینارو بخونه میگه دختره خل شده رفت:biggrin:....ولی عب نداره خدای من میدونه که من غیر اون کسیو ندارمو منم میدونم که اون چقدررررررر عاشق بنده هاشه........و چقدر دوسشوندارهو مهربونه......
خداجونم منو بخاطر لحظه لحظه هایی که تو رو از یاد میبرم ببخشو از اینکه نعمت زندگیو حس غم و شادیو دردو عشقو غیره و بهم هدیه دادای ممنوتممممممممممممممممممممممممممممم چون واقعا زندگی زیباست در کنار تو ..........



خیلی حرفاتو دوس داشتم ,یجورایی حرفای خودمم بود(آغوش خدا ,لبخندش و و و)
اصلا هم نگفتم دختره خل شده
اگه این خل شدنه ,بذار خل ترین آدم دنیا باشیم:smile:
 

nafas_e_khoda

عضو جدید
من همان شبان ِ عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بی تکلّف و رها
در خراب ِ دشتهای دور
در پی تو میدوم
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پُر آب
دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب
یک رَدا برای شانه های مهربان تو!
در شبان ِ سرد

چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو
در هجوم درد...
من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان
وای از این عتاب! آه....



 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به همه/به نظره من هرکس خدا رو یه جور می بینه و هرکس از از دیده خودش خدا اونجوریه
 

Similar threads

بالا