خوب خوب متوجه شدم چی میگین...بنظرم نمیدونم...
منم خوب لحظه هایی هست که انقدر دلم میگیره با گریه صداش میکنم...میگم خدایا منو تو اغوشت بگیر شاید خیلیها متوجه حرفم نشن اما وقتی اینو ازش میخوام برای خودمم عجیبه یه حس عجیبی میاد سراغم انگار واقعا تو اغوششم دیگه همه غمام یادم میره حس خاصی مثل سبکی یا نمیدونم بی حسی که فقط ارامش توشه بهم دست میده من واقعا اون لحظه خودمو تو بغل خدام میبینم........بنظرم اینکه هرکسی از خدا چه تصوری داره عب نداره..مگه زمانی که چوپان واسه خدا شعر میگفتو توش میگفت موهاتو شونه کنمو از این حرفا بعد حضرت موسی اومد گفت کفر نگو خدا از حضرت موسی ناراحت شدو گفت تو برای وصل امدی .....
منم تو تصورات گاهی خدارو پر از شادی گاهی اعصبانی تصور میکنم...و گاهی که غمگینم احساس میکنم خدا از غم من و از اینکه من راهمو اشتباه میرم ناراحت میشه.....گاهیم که اشکام گوله گوله میریزه و با گریه و بغض باهاش حرف میزنم حس میکنم اشکامو پاک میکنه.....
بعضی وقتا انقدر اونو به خودم نزدیک میبینم حتی نزدیکتر از کسی که کنارم نشسته...بعد راحت باهاش حرف میزنم مثل یه دوست ..دوست نه فراتر از یه دوست چون اون هر لحظه هست و گوش میکنه و جوابمم به سرعت میده..........
گاهی وقتا حس میکنم داره با لبخند نگاهم میکنه...اون لحظه انقدر خوشحال میشم قند تو دلم اب میشه نمیتونم به اسمون نگاه کنم چون یه جورایی خجالت میکشم....
و خیلی حسهاای دیگه....ولی اینا حس من هیچوقت برا خدا شکل خاصی نذاشتم تو ذهنم ولی اینا حالتهارو حس کردم.....
نگاه ادمو به چه حرفایی وا میدارین الان یکی اینارو بخونه میگه دختره خل شده رفت
....ولی عب نداره خدای من میدونه که من غیر اون کسیو ندارمو منم میدونم که اون چقدررررررر عاشق بنده هاشه........و چقدر دوسشوندارهو مهربونه......
خداجونم منو بخاطر لحظه لحظه هایی که تو رو از یاد میبرم ببخشو از اینکه نعمت زندگیو حس غم و شادیو دردو عشقو غیره و بهم هدیه دادای ممنوتممممممممممممممممممممممممممممم چون واقعا زندگی زیباست در کنار تو ..........