هستی نبود سزای کس غیر خدا
او هستی محض و ما سوا هست نما
در هستی ما شروط هستی نایاب
در هستی حق کمال هستی پیدا
ای انکه خدای خویش خوانیم تو را
طاعت به سزا کجا توانیم تو را
گویند خدای را به حاجات بخوان
حاضرتر از آنی که بخوانیم تو را
به نام خدا برای خدا
آسمان اگر آبی ست به دستان تواست
شب اگر مهتابی ست به دستان تواست
صدایم را میدانم میشنوی ولی گمان نمیبرم دیگر به چهره ام بنگری.
اینجادلم غروبی غم انگیز را تجربه کرده است.
سختی سخن گفتنم بغض گلویم را فریاد میزند
وسرافکندگی ام بزرگواری تورا
وشرمندگی ام ...
نمی دانم چه کنم
نمی دانم کجا بروم
نمی دانم به که روی بیاندازم
به راستی که جز تو کسی را ندارم ونخواهم داشت
خودت میدانی چه خبر است
آنقدر گرم است بازار مکافات عمل /دیده گر بینا بود هرروز روز محشر است
چقدر جسور وپررو شده ام .
میگویم کرده هایم رابیاندازم به گردن شیطان
چگونه درکاری که خود کرده ام شیطان را مقصر بدانم
دیگر حتی دستانم خجالت میکشند به سوی تو دراز شوند
چقدر سرم را درآغوش گرفتی و من دوباره رفتم
چقدر دستانم را گرفتی ومن دوباره رها کردم
چقدر بزرگواری
چه میکنی با این بنده ناخلف
بهار که آمد یاد حرفت افتادم که گفتی بادیدن بهار یاد قیامت بیافتید
ناگهان تمام بدنم سرد شد.تمام دنیا پیش چشمانم سیاه وتار شد.
گفتی بهار جلوه ای از قیامت است.
گفتی در قیامت همه چیز دوباره زنده میشود
پیش رویت حاضر میشود
با چه رویی در محضرت حضور پیدا کنم
گیرم به فضلت همه کرده هایم را بخشیدی
بادرد اینکه دیده ای چه کرده ام وشاهد اعمالم بودی چه کنم.
یک عمر در محضرت بودم وچشمانم را به رویت بستم
همچونی کبکی که معروف شده است ،سرم رابردم زیر برف
غافل از اینکه در همه حال نظلره گر اعمالم بودی.
بهارت آمد.من را به یاد قیامتت انداخت
به یاد صحرای محشرت
به یاد زمانی که پدر ها فرزندانشان رانمیشناسند
به یاد زمانی که مادر ها نوزاد هایشان را رها میکنند
به یاد روز حساب وکتاب...
به یاد روزی که هیچ چیزی برای انسان جز قلبی سلیم کارگشا نیست
به یاد روزی که هرکسی با چهره واقعیش ظاهر میشود
یا ستارالعوب...
حتی فکرکردن به اینکه در پیشگاهت باروی سیاه حاضر شوم همچون آتش جهنم به جانم شعله میکشد
این بیچاره را دیگر چه نیازی به جهنم است .شرمندگی از رویت خود جهنمی ست برای من...
خدایا میترسم از لحظاتی که نترسم
میترسم از لحظاتی که چشمانم باز باشدولی تورا نبیند
میترسم از لحظاتی که تو باشی ومن تورا نیست انگارم
من هرکجا بروم باز دربه درو دیوانه توام
هرچقدر دورشوم باز به در فضل تو نشسته باشم
با اینکه هستی نمی دانم چرا گاهی دلم بد جور برایت تنگ میشود.نکند من نیستم؟...
گاهی شکایت می کنم از آلودگی دنیا
غافل از اینکه تو پاک آفریده ای وما آلوده کرده ایم
مولای من تو پروردگار منی ومن بنده ات
چه کسی به بنده رحم میکند جز پروردگار
خدایا تو قدرتمندی ومن ضعیف
چه کسی به ضعیف رحم میکند جز قدرتمند
خدایا تاتو لبیک نگویی من کجا الهی گویم
خدایا من دیوانه توام .فرزانه تر از دیوانه تو کیست؟
خدایا من عادت کرده احسان توام وخوگرفته رحمت هایت.
من را از در خودمران ونا امید مگردان.
خدایا خطاهایم به گردن من است وبه امید بخشش وبزرگواریت
خدایا مپسند روز قیامت سر افکنده وشرمگین ورو سیاه در پیشگاهت حضوریابم.