** خاطرات دوران مدرسه**

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
از اونجاییکه دیدم دوستان خاطرات بسیار جالب و مهیجی از دوران مدرسه خودشون دارم .گفتم بیایم و یه تاپیک جدا بزنیم .. به یاد اون روزا یکم از خاطراتمون بگیم و شاد بشیم .
بسم الله ...
 

spow

اخراجی موقت
سلام فریبا جان
من قبلا خاطرمو اینجا گذاشتم
شرمنده که تشکری ندارم تا برای یاداوری روزهای خوب وبد سپاسگزارت باشم
ممنون عزیز
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
والا سال سوم دبستان بودیم ... اون موقع از این شوخیا زیاد میکردیم ولی ایندفه فرق داشت ... : دی
اگه یادتون باشه تو دوران دبستان همه زیر دوستاشون مداد میزارن ...
یه روز که میخواستم از همین شوخیا با بغل دستیم بکنم یه خرده سحل انگاری شد : دی
بغل دستیم رفت پیش معلم تا ازش یه سوال بکنه بعدم عقب عقب داشت میومد که بشینه منم مداد رو از طرف نوکش گذاشتم در محل مورد نظر البته تصمیم داشتم اونوریش کنم . اون موقع فقط محظ خنده با بقیه اینوری گذاشته بودم که یهو ... بغل دستیه اینوریم ای میز بغلی صدام کرد و حواسم پرت شد بعد از لحظاتی احساس کردم یه چریزی اومد رو مداد ... حالا خرو بیار باقالی بار ... دوستم قرمز شده بود عینه لبو عینه تامو جری هست به هم سوزن میزنن عینه همون... داشت منفجر میشد ... خلاصه 3-4 نفری جلو دهنشو گرفته بودیم داد نزنه که خدایی هم خوب تحمل کرد ... داد نزد ولی همینطور اشکش بود که جاری بود .
خدا به خیر گذروند : دی
 

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا یبار معلممون سر کلاس یه حرف نامربوط بد به یکی از بچه ها زد!!

چند نفر در اومدیم که زشته مرد مومن!!ای بابا...

ما هارو انداخت بیرون....

من گفتم بریم چرخ ماشینشو پنچر کنیم!!

آقا ما ترتیب سه تارو دادیم رفتیم رو چهارمی که ناگهان دیدم آسمون رو سرم خراب شد!!!

یک صدای وحشتناکی اومد که من یه قد پریدم!!!

سرمو آوردم بالا دیدم رفیقمون فرنوش(یکم کله خراب بود) یه اجرو برداشته و ذارت کوبونده وسطه کابوت معلم بدبخت!!!

آقا صدای دزدگیره ماشین!!
مدیر و معاون و....ریخن بیرون...

ما هم جیم زدیم و بعد مثل افراد معمولی اومدیم کنار وایسادیم!!

معاونا داد میزدن کار کدوم احمقی بود و .......

آقا قیامتی بود!!!

قیافه استاده دیدینی بود!!مات بوده بود!!!(حقش بود تا اون باشه حرف زشت نزنه)

البته بعد مارو گرفتن و تنبیه شدیم....

فرنوشمدهنش سرویش شد...


اما کار، کاری ارزشی بود.....
 

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنگ کلاس خورده بود و منتظر اومدن معلم بودیم!!

من داشتم فکر می کردم که ناگهان یه فکر خبیثانه به ذهنم رسید....

تو کلاس ما یه صندلی ابری پلاستیکی(ابری که روش چرم مشکی کشیدن) بود که مخصوص معلم بود....

اول با سوزن تمام صندلی رو سوراخ سوراخ کردیم، بعد رفتیم تخته پاک کن رو از آب اشباع کردیم و آوردیم قشنگ رو صندلی چلوندیم.....

آقا ابر داخل صندلی شد خیس آب.....بعد هم با دسمال قشنگ سطح چرم صندلی رو خشک کردیم . ساکت نشستیم سر جامون....


لحظه حساس رسید.....

معلم اومد تو.....یه نگاه به بچه ها کرد...همه پاشدن و جیک نزدن....

به ما اشاره کرد بشینید و روی صندلی نشست.....


آقا ناگهان رنگ و روی معلممون برگشت.....صورت و میبینی؟شد گل بهی!!!

آقا کارد می زدی خون نمی یومد


اما دم نزد.....

حضور غیاب کرد و یکم با کیفش ور رفت و گفت: من الان بر می گردم.....

و بدون اینکه پشت به ما کنه همونطور کجکی رفت بیرون....دیگه نیومد....

اما یه ربع بعد.....معاون دبیرستان اومد......


دیگه بقیش صحنه های خشن داره...مناسب این سایت نیست.....
 

spow

اخراجی موقت
حاجی مدرسه رو جبهه کردین که شما
راستی دومین کنفرانس نیروگاهها تو طرشته واسه رلیاژ مقاله میخوان
بدو برو سر درس ومشق
 

saraaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
من که کلا بسیار بسیار آروم بودم!!!!!!!! :redface:

اما کلاس دوم ابتدای بودم.ما سه تا دوست صمیمی بودم...یه بار منو یکی از اون دوستام با هم قهر بودیم،خیلی هم شدید! اصلا همدیگرو نگاه هم نمیکردیم...از کنار هم حتی رد نمیشدیم:lol:((اما همدیگرو زیر نظر داشتیم)):w01:
یه روز سر کلاس که خانم معلم داشت درس هم میداد،اونیکی دوستمون ،یه نامه نوشت یکی واسه من،یکی واسه اونی که باهاش قهر بودم.
توش نوشته بود با هم آشتی کنید و از این حرفا ..بعد گفت اگه منو دوست دارین،باید همدیگه رو بغل کنین و روی همو ببوسین .:heart:
آقا ما هم حسااااااااااااااس..جوگیر شدیم چه جوووور....اصلا انگار نه انگار که معلمی هست و داره درس می ده!همون لحظه بلند شدیم و وسط کلاس همدیگه رو بغل کردیم و دیگه ول هم نمیکردیم!!!!!
خانوم معلم هم در مقابل چشمان از حدقه بیرون زده بچه ها :surprised: ، به ما گفت برید بیرون ببینم!!!:w43:
بعد منو این دوستم که تازه آشتی کرده بودیم،با اون بیچاره قهر کردیم و میگفتیم تو باعث شدی ما رو از کلاس بندازه بیرون :surprised:
اون هم گفت بابا آخه خنگا من نگفتم الان همون بغل کنین که :w15::w15:
خلاصه ما باهاش تا مدتها قهر بودیم....:w07::w02:
 

amirhossein65

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا یه دونشو علی الحساب میزارم!!
آقا ما تو تیزهوشان درس میخوندیم،راهنمایی و دبیرستان! اونجا هم همه بچه مثبت ما هم بچه پایین شهر و شر به پا کن!! خلاصه ما شده بودیم رهبره شورشی ها!!

فکر کنین بابای من رئیس انجمن اولیا مربیان مدرسه بود!!! همه هم تو آموزش پرورش میشناختنش!! ضمنا منم حسابی از پدر گرامی حساب میبردم(مثه ... :biggrin:)

معمولا ما کلاسامون که ناگهانی تعطیل میشد من میرفتم یه توپ از تو دفتر برمیداشتم میومدیم با بچه ها به فوتبال بازی کردن!! اونروز آقا به ما توپ ندادن،حسابی کنف شدیم!! گفتیم حالا که اینجوره یه اعتراضی کنیم، خلاصه من همه بچه ها رو جمع کردم وسط حیاط،خودمم رفتم بالای تریبون شروع کردم نوحه خوندن وبچه ها هم سینه زدن!!! :biggrin:
فکر کنید 20تاکلاس همه اومده بودن از کلاس بیرون و یااز پنجره مارو داشتن نگاه میکردن!!!
خلاصه کل مدرسه به گند کشیده شد تا ناظم ومدیر اومدن جمعمون کردن!!!! منم........:cry:
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه معلم آمار داشتیم بیچاره کلی اذیتش کردم ..
همیشه سر کلاسش رو صندلی وول میخوردم ... هی میگفت چته ... میگفتم خاونم دست خودمون نیست ... بعضی وقتا دلشوره میگیریم اینجوری میشیم .. بچه ها هم طرفداری میکردن که آره خانوم راست میگه ... کللی راهنماییم میکرد که برو پیش مشاور مدرسه ..
همیشه میومد آخر کلاس روبروی من میشست که منو زیر نظر بگیره ..منم چنان نقش یه آدم افسرده رو بازی میکردم ...مثلا یه کاغذ سفید میذاشتم جلوم با مداد سیاه خط خطی میکردم ..بعدش با یه نگاه مظلومانه میگفتم ...خانوم من برم بیرون ؟
بیچاره میگفت : برو جانم ..برو حالت بهتر شد برگرد ...
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
خوب یادمه پنجم دبستان بودیم و یه سری ترقه اومده بود به اسم روم به دیوار گلاب به روتون گوززززززز : دی
یه بار خانوممون میخواست امتحان بگیره و هیشکی دوست نداشت امتحان بده با بروبچ قرار گذاشتیم که یکی از اون ... بگیریم و تو کلاس منفجر کنیم ( خانوما معمولا خیلی حساسن : دی )
خلاصه یکی گرفتیم و اوردیم تو کلاس قبل از ورود معلم گذاشته بودیمش رو میز معلم داشتیم فک میکردیم که باید با این چی کار کرد ( هیشکی بلد نبود فعالش کنه : دی )
خلاصه داشتیم نا امید میشدیم که من گفتم اه بعد محکم زدم روش یهو دیدیم داره باد میکنه : دی
20 ثانیه ای داشت باد میکرد و کم کم داشت ترسناک میشد : دی
که یهو ( شترق ) ترکید و چشمتون روز بد نبینه بوش اینقد بد بود که تقریبا تنفس رو مختل میکرد .... ( اونم رو میز معلم )
جونم براتون بگه تا دوتا کلاس اینور و اونور اون زنگ تعطیل شدن : دی
معلم که اومد سر کلاس باید قیافشو میدیدن ( یه ربع رفته بود تو دسشویی یه صداهایی در میاورد : دی )
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
عرضم به حضورتون سوم راهنمایی بودیم ..کلاسمون سه ردیف 10 تایی بود ..دو ردیف دستمون تو دست هم بود ..یه ردیف هم شیرین عسلا بودن ..
امتحان ادبیات ترم اول داشتیم ... فهمیدیم که برگه های امتحان کجاست ..خلاصه با دو تا از بچه های کلاس طی یک عملیان انتحاری یکی از برگه های سوال رو از تو کمد دفتر دار کش رفتیم ...20 نفری ریختیم سر برگه یکی سوالا رو میخوند ..یکی از تو کتاب جواب میداد بقیه حفظ میکردن ..
زنگ امتحان شد برگه ها رو پخش کردن یکی کم بود ..بیچاره معلا ادبیاتمون چند بار همه رو شمرد ..اما یکی کم بود ... معلممون چون ما ها رو میشناخت کلی زرنگ بازی در آورد و جاهامون رو عوض کرد انداخت قاطی شیرین عسلا ..غافل از همه جا ...
10 دقیقه نشده بود که هممون شاد و خنودن برگه هامون رو دادیم به امید نمره 20 ..اما عین 20 نفرمون شدیم 19.75 .. به این خاطر که تو یکی از سوالا قرن زندگی یه شاعر رو میخواست ..م اهم اون موقع ندیده بودیم ...
به خاطر اون .25 اون کسی که سوالا رو میخوند بقیه رو بستنی مهمون کرد ...
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
اولین خاطره م از مدرسه شاید برگرده به پیش دبستانی..چون مامانم توی اولیا مربیان بود منم با بچه های معلم ها و پرسنل توی مهدکودک بودم...یادمه یه بار بچه ی حسابدار نمیدونم یه اسباب بازی رو که باید دور میگردوند نداد اینا...یادم نیست دقیقا چه کار بدی کرد..بعد که اومدم از دستش بگیرم اومد به من مشت بزنه..بنده خدا حالا فکر نکنم خیلی هم جدی میخواست بزنه..ولی خب صورت که شوخی نبود!!منم آدم شوخی نبودم:whistle: تا به خودم بجنبم دیدم با کف دستم مشتش رو خنثی کرده م و با دست دیگه م یه بادمجون دقیقا پای چشمش کاشتم!!!بهترین بادمجونی رو که توی عمرتون میتونید نصور کنید تصور کنید خدا فکر کنم خیلی رحم کرد بهش..هرکی میدید توی حیرت میموند من چطور انقدر دقیق زده م :whistle: البته من فقط کاری که خودش میخواست با من بکنه رو با خودش کردم..هیچ عذاب وجدانی هم نداشته و ندارم:lol:
 

foodtechnology

عضو جدید
کاربر ممتاز
اولین خاطره م از مدرسه شاید برگرده به پیش دبستانی..چون مامانم توی اولیا مربیان بود منم با بچه های معلم ها و پرسنل توی مهدکودک بودم...یادمه یه بار بچه ی حسابدار نمیدونم یه اسباب بازی رو که باید دور میگردوند نداد اینا...یادم نیست دقیقا چه کار بدی کرد..بعد که اومدم از دستش بگیرم اومد به من مشت بزنه..بنده خدا حالا فکر نکنم خیلی هم جدی میخواست بزنه..ولی خب صورت که شوخی نبود!!منم آدم شوخی نبودم:whistle: تا به خودم بجنبم دیدم با کف دستم مشتش رو خنثی کرده م و با دست دیگه م یه بادمجون دقیقا پای چشمش کاشتم!!!بهترین بادمجونی رو که توی عمرتون میتونید نصور کنید تصور کنید خدا فکر کنم خیلی رحم کرد بهش..هرکی میدید توی حیرت میموند من چطور انقدر دقیق زده م :whistle: البته من فقط کاری که خودش میخواست با من بکنه رو با خودش کردم..هیچ عذاب وجدانی هم نداشته و ندارم:lol:

ولی این کار اصلا به نام کاربریتون نمیادآ.:w41:
 

haj morteza

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا اسم تاپیکو بذارید خاطرات تحصیل!!

برین سر خاطره!!!


آقا تو دانشگاه سر کلاس الکترونیک بود(ما قدرتی ها هم با الکترونیک میونمون خوب نیست) حسابی پنچر شده بودیم....

قبلش بگم که تو کلاس ما حداقل 12 نفر گیلانی بودیم!!!(5 دختر و 7 پسر)

بچه ها منت میکردن که استاد خسته نباشید،استاد خسته نباشید.....

اما استاد اصلا محل نمیداد...این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه رامین (رفیق بغل دستم) دستشو بالا برد و جمله ای گفت که همه رو متوجه خودش کرد!!

دستشو بلند کرد و با کمال خونسردی:cool: گفت: استاد ببخشید شما میدونید کردخاله(در زبان گیلکی به چوبی میگن که سرش بصورت نیم دایره خمه) چیه؟؟؟؟:surprised:

آقا تا اینو گفت بچه های گیلان شاخکاشون تیز شد!!!(راستش فکر نمیکردیم درجه خلاصیه بچه ها اینقدر باشه):D

چند تا دختر گیلانی که جلو نشسته بودند که یهو ترکیدن از خنده!!!استاد هم یه چشم غره به اون بیچاره ها رفت!!فکر کرد الکی میخندن!!

بعد رو کرد به ما و گفت کردخاله؟؟؟توضیح میدی؟؟؟

رفیقمون باز هم کم نیاورد!!!خیلی خونسرد و بدون هیچ تغییری تو چهره و کاملا جدی گفت: باهاش هواپیما ها رو میندازن!!!(بچه های شمال ماجراشو میدونن)


یکی از این دختر تهرانی های:mad:(مثبت و...) که احتمالا" از طریق دوستای گیلانیش ماجرارو فهمیده بود، برگشت و گفت: آقایون کلاسه ها!!!

همینجا یکی دیگه از بچه ها از اونور کلاس گفت: یک سبد گل یاس عروس ما چه زیباست!!!

آقا منم سریع ایهام رو گرفتم و چند ثانیه بعد گفتم: گمج گمج ترشه تره امی داماد قشنگتره!!! (یعنی گمج گمج خورشت تره داماد ما قشنگتره!!)


آقادر تمام طول این مدت استاد مات و مبهوت به کنتاکت ما نگاه میکرد!!!:eek:

بعد از جمله من چند ثانیه نگذشت که استاد به آرامی در ماژیک رو بست و گفت: برای امروز کافیه و با بهت که همراه ترس بود از کلاس رفت:biggrin:



اینم تعطیل کردن کلاس به سبک گیلانی!!!
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای وای تا الان چه قد خنده دار بود مردم از خنده :w15::w15::w15:

الان نوبت من:
اول دبستان بودم یه دخترخیلی ساکت و خجالتی که با هیچ کس حرف نمی زد اینقدر که معلما فکر می کردن من مریضم..:D:D
داداشم تازه به دنیا اومده بود منم اینقدر عاطفی که اصلا نمی خواستم برم مدرسه (نه اینکه خیلی هم بهم خوش می گذشت؟!) مامانم منو با کتک می فرستاد. یه بار اینقدر عاصی شده بودم که یهو تصمیم گرفتم فرار کنم:eek: کنار در مدرسه بوفه بود و یک خادم بسیار بسیار عصبانی و تا دلتون بخواد خشن :cry: یهو پریدم درو باز کردم د دررو خادم هم تا فهمید پشت سر من دوید اونم په دویدنیییییییییی چشمتون روز بد نبینه من بدو اون بدو آخر سر منو گرفت گفتم الان یه کتک مفصل خوردم دستمو محکم گرفت و برد خونمون بابام درو باز کرد منم بدون اینکه عکس العمل بابارو ببینم دویدم خونه نمی دونم خادم به بابام چی گفت ولی وقتی اومد یه چک آبدار بهم زد که تا عمر دارم یادم نره.

از شانس گند من وقتی داشتم می دویدم خاله م اینا منو دیدن آخه داشتن میومدن خونه ما از اون موقع همیشه اینو می گنو میخندن آخه نه اینکه فکر می کردن من بچه مثبتم براشون عجیب میاد دیگه بنده خداها چی کار کنن؟:biggrin:
 

sharlin

عضو جدید
کاربر ممتاز
عااااااااالی بود...:biggrin::biggrin:

چه خاطره هایی...
من خاطره هام دعوایی و خون و خونریزی توش داره.. خوب نیست تعریف کنم..

ولی یه سوتی توپ از معلم ریاضی مون...
این معلم ما خودم یکم شیرین می زد.. یعنی ذهنن مشکل داشت نمی دونم چطوری لیسانس گرفته بود..
سرتون و درد نیارم داشت حد مثبت و منفی توضیح می داد.. یه هو رسید به جواب 2+ مام داشیم حرف می زدیم من و صدا کرد آی صفرو!! :biggrin:(تیکش صفرو بود..:biggrin:) 2+ منفیه یا مثبت؟؟؟:eek::eek::eek:
جاتون خالیییی... تا آخر ساعت فقط خندیدیم... ترکیدم دیگه... بیچاره خودشم نفهمید چه سوتی داد ولی تا آخر سال دیگه ولش نکردیم...:biggrin::biggrin::biggrin:
هروقت مسئله ریاضی حل می کنم یادش می افتم...
 

salahshur

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست عزیز به تالار ادبیات برید در این زمینه هست
یکیش اینه

http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=88921

در مورد دبستان و دوران دانشجویی هم هست

این کار رو بکنید که خاطرات قدیمی بچه های قدیمی هم زنده بشه موفق باشید
 

sara-afshar777

عضو جدید
منم خاطره زیاد دارم تو مدرسه هم اصلا بچه مثبت نبودم اما تو دانشگاه چرا
یکی از خاطراتم اینکه کلاس دوم راهنمایی وقتی که از معلم علوم به اصرار خواستیم تا کلید اتاق آزمایش ( آزمایشگاه ) رو در اختیار ما بزاره تا ما یه کار علمی کنیم من و دوتا دوستم ( به ما می گفتن سه تفنگدار )
کل آزمایشگاه رو به آتیش کشوندیم ..
راستش من خواستم ببینم اگه الکل سفید رو با الکل معمولی قاطی کنم چطوری میشه که نمی دونم چطور شدکه چراغ الکلی آتیش گرفت و ترکید و آتیش به سرعت به کارتون هایی که اونجا بود سرایت کرد
خلاصه با واسطه و خواهش ما سه تفنگدار رو گذاشتن برگردیم مدرسه
البته جالبش اینجا بود که موقع تعهد گرفتن از ما .. گفتن باید تعهد بدیم که دیگه از طریق پنجره رفت آمد نکنیم و مثل پسرا فوتبال بازی نکنیم ( چون قبل از آتیش زدن آزمایشگاه شیشه اتاق دفتر رو شکونده بودیم و البته یه بارم دوستم توپ رو شوت کرده بود که خورده بود به سر معلم فارسی مون )
یه بارم تو کلاس عربی ( اصلا این درس رو دوس نداشتم ) تو دبیرستان می خواستیم گردو بشکنیم و نوش جون کنیم گردو از زیر پام در رفت و رفت وسط کلاس جلو پای معلم عربی مون و خب دوباره اخراج از کلاس
اصلا هم بهمون بد نگذشت چون اصلا این درس رو دوس نداشتیم و اخراج برامون حکم زنگ تفریح داشت ....
کلا همیشه جزو اخراجی ها بودیم
یادش بخیر ....
 

بارسلون

اخراجی موقت
ای بابا یه لحظه رفتم به قدیما ... مرسی فریبا خانوم...
یادمه کلاس سوم ابتدایی بودم ما چهار نفر بودیم که با هم بچه محل و همکلاسی بودیم سر زنگ ورزش بود مدرسه هم اون طرف خیابون خونمون بود با هم گفتیم کی به کیه بریم خونه ...
آقا از مدرسه فرار کردیم رفتیم خونه با خیال راحت...
فرداش که اومدیم دیدیم معلم کلاسمون قضیه رو فهمیده ...
سر کلاس ما چهارتارو بیرون کشید گفت بغل هم تو یه ردیف واستید بعدش به نفر سمت راستی گفت که باید بزنی پس گردن بغلیت بعد اون بغلیه که نفر دوم باشه بزنه پس گردن نفر سومی و نفر سومی بزن پس گردن نفر چهارمی بعد حالا از نفر چهارم شروع کنین بیاین به نفر اولی یعنی هی باس میزدیم پس گردن هم ...
آقا ما هم بچه محل پیش خودمون گفتیم آروم میزنیم ...
معلم استارتو زدو پس گردنی زدن به همدیگه شروع شد ...
ماجرا داشت خوب پیش میرفت که یهو یکی از بچه ها ناخواسته یه ذره محکم زد پس گردن بغلیش او بغلیه هم دید اینطوریه محکم زد به بعدی و همینطور رسید به من منم محکم زدم که نفر بعدی که آقا یهو دعوا شد بزن بزن بینمون که معلم از ته کلاس اومد مارو جدا کرد یادش بخیر تنبیه فراموش نشدنی بود...

راستی بچه ها یکی از همین چهارتامون تقریبا 2 سال پیش تو یه تصادف فوت شد با این خاطره یاد اون افتادم ...
الانم که اینو مینویسم خیلی حالم گرفتس چون یادش افتادم...
روحش شاد...
 

معمار67سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه خاطره می گم از آخوند مدرسه مون:
سوم دبیرستان بودیم کلاس ما زیرزمین بود کنار نمازخونه. یه روز یکی از بچه ها با سرعت نور درو باز کرد پرید تو کلاس درو محکم کوبید قرمز قرمز شده بود و فقط داشت می خندید رفتیم پرسیدیم چته دختر چی شده ؟ با کلی زور گفت که کفش آخوندو برداشته قایم کرده :eek::eek::eek: همه خشکمون زد چی کار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همه منتظر بودیم ببینیم حاج آقا وقتی میاد بیرون چه عکس العملی نشون می ده....................
حاج آقا اومد...اینور نگا کرد دید کفشش نیست اونور بازم نیست کفشای من کووووو..............
بچه هایی که تو نماز بودن دیدن اوضاع خیطه تمام زیرزمینو زیر رو کردن کفش حاج آقا رو پیدا کنن بنده خدا حاجی فکر کنم بدترین روز زندگیش بود داد می زد می گفت من دیگه پامو تو این مدرسه نمی زارم یعنی چی این کارا:mad:
ما هم فقط داشتیم نظاره می کردیم ریسه می رفتیم خلاصه کفش حاج آقارو از پشت یکی از جاکفشیا پیدا کردن کفششو پوشیدو با سرعت نور رفت گفتیم دیگه محاله برگرده....
فردا دیدیم بازم اومد همون کفشم پاشه :D چقدر خندیده بودیم بیچاره فکر کنم از اون به بعد تموم هوش و حواسش پیش کفشش بود.
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
خوب یه خاطره هم از شیطون ترین دوران زندگیم بگم : دوران راهنمایی : دی
تو راهنمایی قیافم خیلی مثبت میزد درسمم خیلی خوب بود برا همین ناظممون خیلی دوسم داشت ( همیشه مبسرم میکرد ) ولی خوب همیشه از رو ظاهر آدما نمیشه قضاوت کرد : دی
من اون سالا از این اخلاق ناظممون خیلی سوئ استفاده کردم : میگم حالا
والا یه روز ورزش داشتیم و فقط هم ما تو حیاط بودیم و نزدیکیای 4 شنبه سوری بود و دسته همه پر از مواد منفجره : دی
ما با دو تا از دوستام تصمیم گرفتیم که تو چنتا از کلاسا که معلم سرشون بود سیگارت بندازیم ( قافل از اینکه فقط کلاس ما تو حیاطه )
خلاصه شروع کردیم و از یه طرف تو هر کلاسی که سیگارت سر اون کلاس میگرفت یکی انداختیم ... ما همینجوری میرفتیم جلو هی از عقبمو صدای جیغ و داد و هوار میومد ( خیلی حال میداد ) ... خلاصه 2 دیقه ای گذشت و ناظم با صورتی برافروخته اومد تو حیاط (قلبمون افتاد تو ... آخه تازه متوجه سوتیه تابلمون شده بودیم ) ولی گوشه 4 تا از بچه های شرره کلاسمونو گرفت و برد تا ادبشون کنه ( اصلا هم نپرسید کار کی بود : دی ) ... دو روز بعد چنتا از بچه ها که با بروبچ ما مشکل داشتن تو کلاس رفتن به ناظم لو دادن که کار ما بوده ... فک میکنین چی شد ؟ نه جونه من چی فکر میکنین ؟ ... به هر کدومشون 200 تا بشین پاشو داد تا این طبع زعارت از خلقشون پاک بشه و دیگه از این حوسا به سرشون نزنه ... اقا منم داشتم نگا میکردم دمه دفترو .. دوستامو صدا کردیم قاح قاح میخندیدیم ....
 

hamidsafa

اخراجی موقت
خاطره که زیاد هست.اما فکر کنم من تو یه چسز رکورد دار باشم.اخراج از کلاس و فرار از مدرسه.

کودکستان هر روز فرار میکردم.نزدیک محل کار بابام بود.یعنی بین کودکستان و مجل کار بابام دیوار نبود.یه حالت تپه ی کوچیک بود که فضای سبز کرده بودن.منم میرفتم تو اتاق کار دوست بابام قایم میشدم.بعضی وقتا هم بابام میدیدم یا نگهبان منو برمیگردوند.بعدم دیگه نرفتم کودکستان;)

اولین روز کلاس اول دبستان هم با یکی از دوستام از کلاس اخراج شدم.البته بعدش یه مدیری داشتیم که دستاش اندازه دست گوریل بود به هر دوتامون سیلی زد که تا عمر دارم یادم نمیره:gol:

راهنمایی هم که خوره فرار و اخراج بودیم.از در مدرسه میرفتیم بالا فرار میکردیم.آخ آخ یه بار مدیرمون دیدمون.فکر کنید 3 یا 4 نفری بالای در بودیم اونم همون لحظه اومد:cry:.

دبیرستان هم که یا خودم نمیرفتم یا سه روز اخراج بودیم.اونم کل کلاس.اما پیش دانشگاهی دیگه بزرگ شدیم و دست از این نوع فضولی ها برداشتیم و نوع جدیدی رو شروع کردیم که در دانشگاه هم دارم ادامه میدم هنوز;)
 

Similar threads

بالا