دو تا مرده شور بودن که عادت داشتن غذاها و محتویات باقیمانده تو روده و معدهی مرده هایی رو که بهشون میدادن تا بشورن رو بخورن. از قضا یه روز که شکم یه جسد رو باز
میکنند تا غذای تو شیکمشو بخورن میبینن تو شکمش ماکارونی هست.
مرده شور اولی میگه : ای بابا من ماکارونی دوست ندارم.
مرده شور دومی شروع میکنه به خوردن ماکارونی های تو شکم جسد.
در حالیکه دیگه چیزی از ماکارونی باقی نمونده بود مرده شور دومی به مرده شور اولی میگه : اه اه, حالم بهم خورد.
مرده شور اولی میگه چرا؟
مرده شور دومیه میگه آخه تو ماکارونیش مو بود
میکنند تا غذای تو شیکمشو بخورن میبینن تو شکمش ماکارونی هست.
مرده شور اولی میگه : ای بابا من ماکارونی دوست ندارم.
مرده شور دومی شروع میکنه به خوردن ماکارونی های تو شکم جسد.
در حالیکه دیگه چیزی از ماکارونی باقی نمونده بود مرده شور دومی به مرده شور اولی میگه : اه اه, حالم بهم خورد.
مرده شور اولی میگه چرا؟
مرده شور دومیه میگه آخه تو ماکارونیش مو بود