از نخستين روزهاي تاريخ هر گاه انسان از انبوه تلاشهاي حيات خود را به گوشه انزوايي مي کشاند به « خويش » و به « جهان » مي انديشد.
اخمي از بدبيني بر نگاهش نقش مي بست و موجي از اضطراب بر سيما يش مي نشت زيرا وي همواره خود را از اين عالم « بيشتر » ميافته و در ميافته است که « آنچه هست » او را بس نيست.
احساسش از مرز اين هستي مي گذرد و آنجا که « هر چه هست » پايان مي گيرد ، او ادامه ميابد تا « بي نهايت » و دامن مي گسترد.
احساس غربت در اين عالم و بيزاري از بيگانگي با خود « وطن » را و « خويشاوندي » فرا ياد او مي آورد.
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟ کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟ چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود دکتر علی شریعتی
هم نشین نیک از تنهایی بهتر است و تنهایی از هم نشین بد بهتر ، مالی را به امانت بسپاری بهتر از آن است که مهر و موم کنی و مهر و موم کنی بهتر از آن است که کسی را متهم سازیم .
دكتر علي شريعتي
کسی را که دوست داری ٬ دوستت ندارد ،کسی که تو را دوست دارد٬تو دوستش نداری اما کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد ٬ به رسم و آیین زندگانی به هم نمی رسند .و این رنج است، زندگی یعنی این. دكتر علی شریعتی
رفتنمان اجباریست و اختیارماندنمان با ما نیست... حال تا وقتی که باید بمانیم، چه بهتر که رنگی زیبا به خود بگیریم، رنگی که هر بار یادش خاطری را رنگین کند ...