جملات عاشقانه

جملات عاشقانه

  • نخیر، اصلا عاشق نشدم

    رای: 8 11.0%
  • بله، عاشق یکی بودم ولی حالا نه

    رای: 15 20.5%
  • بله، عاشقم

    رای: 37 50.7%
  • نمیدانم عاشقم یا نه

    رای: 13 17.8%

  • مجموع رای دهندگان
    73

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:اگه یه روز رسید که تونستی غرورت رو زیر پا له کنی اگه تونستی از آبروت بگذری اگه تونستی ازجونت بگذری .
اون روز می تونی عاشق بشی.اخه عاشقی کار هر کسی نیست.:gol:
 

computrenginneer

عضو جدید
عشق با غرور زيباست ولي اگر عشق را به قيمت فرو ريختن ديوار غرور گدايي
كني... آن وقت است كه ديگر عشق نيست... صدقه است
 

computrenginneer

عضو جدید
کلاس عشق ما دفتر ندارد شراب عاشقي ساغر ندارد بدو گفتم که مجنون تو
هستم هنوز آن بي وفا باور ندارد
 

computrenginneer

عضو جدید
می خواستم برایت هدیه ای بفرستم گل گفت: مرا بفرست تا با بوی خوشم عشق تو را به او برسانم، خار گفت: مرا بفرست تا در چشم دشمنانش فرو روم، کاغذ گفت مرا بفرست تا بر روی قلب سفیدم کلمات عشقت را بنویسی و برایش بفرستی ، ولی من تصمیم دارم مانند کبوتری سفید خودم را به تو هدیه کنم.
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل ادم مثل یه جزیره دور افتاده می مونه...مهم نیست چه کسی برای اولین بار بهاون پا میزاره..مهم اینه چه کسی تا ابد توی اون می مونه.
 

computrenginneer

عضو جدید
همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند...به جز مداد سفيد...هيچ کسي به او کار نمي داد...همه مي گفتند:{تو به هيچ دردي نمي خوري}...يک شب که مداد رنگي ها...توي سياهي کاغذ گم شده بودند...مداد سفيد تا صبح کار کرد...ماه کشيد...مهتاب کشيد...و آنقدر ستاره کشيد که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توي جعبه ي مداد رنگي...جاي خالي او...با هيچ رنگي پر نشد
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:فقط کسی معنی دلتنگی رو می فهمه که طعم وابستگی رو چشیده باشه. حالا من دلتنگتم.:gol:
 

noosh_l

عضو جدید
گفتن عشق یه بازی تئاتره. برای هر کسی یه نقشی دادن.سخت ترین نقش نصیب من شد. گفتن عاشق شو بعد فراموش کن. من نقشم رو خوب بازی نکردم.دوستت دارم اما فراموشت نکردم.
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب است ماه می تابد ستاره نقره می پاشد شقایق ز لبهای هوس الود زنبق بوسه می خواهد ولی من در این ماتمکده خود تنهای تنهایم. نه می خندم نه می گریم.
 

computrenginneer

عضو جدید
برات مي نويسم دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي
برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن
يک قلب هم ساده تره ولي من مي نويسم .. ...من ... مي نويسم دوست دارم:gol:
 

computrenginneer

عضو جدید
نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم: درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار! خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو! کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام! درکلبه
را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو! حرير غمش را کنار بزن!
مرا مي يابي
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شمع می سوزد و پروانه به دورش نگران

من که می سوزم و پروانه ندارم چه کنم
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق جنون است و جنون چیزی جر خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست. اما دوست داشتن در اوج معراجش، از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق تنها یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق در دریا غرق شده است و دوست داشتن در دریا شناکردن.
عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد.
عشق خشن است و شدید و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان.
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر. از عشق هرچه بیشتر بنوشیم، سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر. عشق هرچه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر.
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق نیرویی است در عاشق که او را به سوی معشوق می کشاند و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که دوست را به دوست می برد. عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق رو به جانب خود دارد، خودخواه است و خودپا و حسود، و معشوق را برای خویش می پرستد و می ستاید اما دوست داشتن رو به جانب دوست دارد، دوست خواه است و دوست پا و خود ر ا برای دوست می خواهد و او را برای او دوست می دارد و خود در میانه نیست
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زندگي دفتري از خاطرهاست ... يک نفر در دل شب ، يک نفر در دل خاک ... يک نفر همدم خوشبختي هاست ، يک نفر همسفر سختي هاست ، چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد... ما همه همسفريم
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زندگي مثل پيانو است ، دكمه هاي سياه براي غم ها و دكمه هاي سفيد براي شادي ها . اما زماني ميتوان آهنگ زيبايي نواخت كه دكمه هاي سفيد و سياه را با هم فشار دهي زندگي به دو نيم است نيمه ي اول به انتظار نيمه ي دوم و نيمه ي دوم در حسرت نيمه ي اول...
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به جلوه های زیبای شعله شمع چشم دوختم ، زبانه آبی رنگ آن را که گویی هزاران حرف تازه با من داشت می نگریستم و می شنودم.
می سوخت ، می گداخت و در برابرم ذوب می شد و هیچ نمی گفت اما سراپا گفتن بود. کسی نمی داند و نمی تواند بداند که شمع در چشم من چه تصویری داشت.
برای فهم هر چیزی تشبیه ، کمک بزرگی است اما من چگونه می توانم آنچه را در شمع می دیدم تشبیه کنم؟
با چه تشبیه کنم؟
این شمع مگر نه خود من است ؟ کارش چیست؟
سوختن ، افروختن ، گریستن ، گداختن و دم بر نیاوردن ، ایستادن و ذوب شدن و روشنی از سوزش خویش به محفل کوران بخشیدن.
آه که چه شباهتی است میان من و شمع !
این مگر نه خود من است ؟ این مگر نه همچون من زندگی می کند؟
من دارم خودم را در برابرم می بینم ! این است معنی تجربه از خویش و چه تجربه معجزه آسا و شگ
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کجای این جنگل شب پنهون میشی خورشیدکم-- پشت کدوم سد سکوت پر میکشی چکاوکم؟- چرا به من شک میکنی من که منم برای تو--لبریزم از عشق تو وسر شارم از هوای تو دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقاما--پشت کدوم بهانه ها پنهون کنم هق هقما--گریه نمیکنم نرو آه نمیکشم بشین-- حرفنمیزنم بمون-- بغض نمیکنم ببین--سفر نکن خورشیدکم ترک نکن من را نرو -- نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو--نزار که عشق من و تو اینجا به آخر برسه--بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه نوازشم کن و ببین عشق میریزه از تنم -صدا کن و ببین


 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این یکی خیلی قشنگ هست

من گمان ميکردم .دوستي همچون سروي سر سبز. چهار فصلش همه اراستگي است ..من چه مي دانستم ..هيبت باد زمستان هست..من چه مي دانستم..سبزه ميميرداز بي ابي ..سبزه يخ ميزند از سردي دي..من چه ميدانستم..دل هر کس دل نيست.قلبها از اهن وسنگ است..قلبها بي خبر از عاطفه اند
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو درست مثل باد هستی . همه جا هست و هیچ جا نیست . همه او را احساس می کنند ولی نمی دانند چیست . همیشه در حال حرکت است . حضور دارد و غایب است . گاه می تازد مثل طوفان و گاه می نوازد مثل نسیم . هیچ تعریفی نمی توان از او کرد . هر تعریفی ضد خودش را می سازد . نه می توان گفت آرام است نه می توان گفت بی قرار! نه می توان گفت مفید است نه می توان گفت مضر! نه می توان گفت محسوس است نه می توان گفت نامحسوس! باد همه ی این تعاریف هست و نیست . باد آزاد است . از هر تفسیری که او را به بند
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیگر به خلوت لحظه هایم عاشقانه قدم نمی گذاری دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی بینمت سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرانده ای... وازه ها پر کرده ام من نگاه ملتمسم را در این که شاید دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است و دستهایم بیش از هر زمان دیگر نام تو را قلم می زنند و در این سایه سار خیال با زیبا ترین رنگها چشمهایت را به تصویر می کشم
 

psychic

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مرداب براي به دست آوردن نيلوفر سالها ميخوابه تا آرامش نيلوفر به هم نخوره، پس اگه كسي رو دوست داري، براي داشتنش سالها صبر
 

Similar threads

بالا