nazaninfatemeh
عضو جدید
ملسي خاله جوني ديجه داله خوافم ميبله
حيف شد امشب يالم نيوهمده چه اژيتت چنيم!!!
حيف شد امشب يالم نيوهمده چه اژيتت چنيم!!!
شخ نيس چهچه سخته ترجمش!
دوس دارم!چرا ميگي خو ؟ :دي
ملسي خاله جوني ديجه داله خوافم ميبله
حيف شد امشب يالم نيوهمده چه اژيتت چنيم!!!
افاااااااااااااادوس دارم!
سلين سلين دوسي !سلام به همه دوستای خوب نازنینم
سلامم آیس من جان ...سلام به همه دوستای خوب نازنینم
اینجا ماشالا همه دهن دارن..:دیسلام به همه
اول به من خوراکی بدین بعد قصه :دی
بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟ …
بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.
نامه شماره یک
سلام خدای عزیز
اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستار تو
بابی
بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.
نامه شماره دو
سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده..
بابی
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.
نامه شماره سه
سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت.. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.
بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزديد ) و از کلیسا فرار کرد.
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.
نامه شماره چهار
سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده
خوراکیهههه من کو؟
رفته سر کوه
خوردیشون؟!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | ||
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | ||
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |