نه داداش من..عوض شده دوره زمونه...
حمید زشته ها...یه دو بار خواستگاری برو ..هیچی بلد نیستی...پس فردا ابرومونو میبری ها
ما میریم هتل..دیگه چای مای هم نمیگیریم
پسرهای کرسی اینقدر گلن که دخترا میان خواستگاریشون محض اطلاع
نه داداش من..عوض شده دوره زمونه...
حمید زشته ها...یه دو بار خواستگاری برو ..هیچی بلد نیستی...پس فردا ابرومونو میبری ها
ما میریم هتل..دیگه چای مای هم نمیگیریم
نترس...دردش نمیادسلام اتیش خانوم خوبید ؟
چشم ولی تازه با اون حمید دوس شدم نمیتونم اینقدر بپیچونم که دردش بیاد
سلام عزیزه دله خودم باز که با نسیمه ما رفتین تو جنگ قرار بود صلح باشه ی کاری نکنین اون اسلحرو که چن وقته گذاشتم رو دوشم دوباره بگیرم دستم
سلام اتیش خانوم خوبید ؟
چشم ولی تازه با اون حمید دوس شدم نمیتونم اینقدر بپیچونم که دردش بیاد
سلام عزیزه دله خودم باز که با نسیمه ما رفتین تو جنگ قرار بود صلح باشه ی کاری نکنین اون اسلحرو که چن وقته گذاشتم رو دوشم دوباره بگیرم دستم
ارهبچه ها ی قصه ی باحال دارم بگم ؟
نترس...دردش نمیاد
دلت میاد؟؟؟
دیدی که طرف منه اون حمیدم( او کی)منظورم ok بود. میگم با اون اسلحش با تیر خلاصت کنه ها
پسرهای کرسی اینقدر گلن که دخترا میان خواستگاریشون محض اطلاع
سلام منم اومدم
به به...سپهر جان چطوری؟؟
رفتی اون تاپیکه که گفتم؟؟؟
بچه ها ی قصه ی باحال دارم بگم ؟
دلت میاد؟؟؟
یه نشون بگیر وسط مغر نسیم ببینم نشونه گیریت چطوریه؟؟؟!!!!
اره
منتظر چی هستی؟؟؟
سلام منم اومدم
به به...سپهر جان چطوری؟؟
رفتی اون تاپیکه که گفتم؟؟؟
نمیشه با نسیم هم دانشگاهیم بعدم هنوز اسلحه بدس نشدم بچه ها گفتن خشونتمو کم کنم
چشم الان میگم
سلام جیگره عزیزه خودم
خوبی ؟
کم پیدایی برادر کجایی
سلام اتراد...خوبی؟؟؟
سلام جناب مهندس خوبی؟ خوش اومدی
هووووووووررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااا
سپهروووووووووووووو
سلام سپهر خوبی ؟
شب همگی خوش بای
سلام حميد خان چطوري...بهتر شدي؟سلام عزیزای زیره کرسی خوبین؟
سلام سپهر خانسلام.
سلام جیگره عزیزه خودم
خوبی ؟
کم پیدایی برادر کجایی
حالا کی خواست دامادت کنه
خانم حميدي براي ديدن پسرش مسعود ، به محل تحصيل او يعني لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد كه پسرش با يك هم اتاقي دختر بنام Vikki زندگي ميكند. كاري از دست خانم حميدي بر نمي آمد و از طرفي هم اتاقي مسعود هم خيلي خوشگل بود.
او به رابطه ميان آن دو ظنين شده بود و اين موضوع باعث كنجكاوي بيشتر او مي شد. مسعود كه فكر مادرش را خوانده بود گفت : " من ميدانم كه شما چه فكري مي كنيد ، اما من به شما اطمينان مي دهم كه من و Vikki فقط هم اتاقي هستيم . "
حدود يك هفته بعد ، Vikki پيش مسعود آمد و گفت : " از وقتي كه مادرت از اينجا رفته ، قندان نقره اي من گم شده ، تو فكر نمي كني كه او قندان را برداشته باشد ؟ " "خب، من شك دارم ، اما براي اطمينان به او ايميل خواهم زد."
او در ايميل خود نوشت : مادر عزيزم، من نمي گم كه شما قندان را از خانه من برداشتيد، و در ضمن نمي گم كه شما آن را برنداشتيد . اما در هر صورت واقعيت اين است كه قندان از وقتي كه شما به تهران برگشتيد گم شده. "با عشق، مسعود
روز بعد، مسعود يك ايميل به اين مضمون از مادرش دريافت نمود : پسر عزيزم، من نمي گم تو با Vikki رابطه داري ! ، و در ضمن نمي گم كه تو باهاش رابطه نداري . اما در هر صورت واقعيت اين است كه اگر او در تختخواب خودش مي خوابيد ، حتما تا الان قندان را پيدا كرده بود. با عشق، مامان
نه نسیم جون تولدش امشب نیستسلام حميد خان چطوري...بهتر شدي؟
سلام سپهر خان
تولد شماست؟ مباركه
چه شب خوبي هم هست
ايشالا صد ساله بشي
سلام نگار خانم
خوبي؟
ممنون نسيم خانم
چه خبر از دندون شما وضعش چه طوريه
سلاماي ول برو بريم گريه كه منم دلم يه گريه اساسي ميخواد
سلام نگار جوني
خوبي
نخيرم ما توي مراسم خواستگاريمونم چايي نگرفتيم چه برسه اينجا
قربونت برم...
دارم دعا میکنم به جون شماها
ایشششششش!!هر روز یه عالمه پیام خصوصی دارم که بیا مارو بگیر
توروخخخخخخخخخخخخخخخخدااااااااااااااا!!!
انگار یکی بیرون دیدتم که چه خوشگل و خوشتیپم به بقیه خبر داده حالا ولم نمیکنن که!!!
اهم!!!+23 سال.....برید بخوابید دیگه!!
حمید جان شما بیا کارت دارم بابا!!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | ||
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | ||
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |