بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
:w15:

نه داداش من..عوض شده دوره زمونه...

حمید زشته ها...یه دو بار خواستگاری برو ..هیچی بلد نیستی...پس فردا ابرومونو میبری ها

ما میریم هتل..دیگه چای مای هم نمیگیریم

پسرهای کرسی اینقدر گلن که دخترا میان خواستگاریشون محض اطلاع:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
 

archi_atish

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام اتیش خانوم خوبید ؟ :gol::gol:
چشم ولی تازه با اون حمید دوس شدم نمیتونم اینقدر بپیچونم که دردش بیاد



سلام عزیزه دله خودم باز که با نسیمه ما رفتین تو جنگ قرار بود صلح باشه ی کاری نکنین اون اسلحرو که چن وقته گذاشتم رو دوشم دوباره بگیرم دستم :neutral:
نترس...دردش نمیاد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام اتیش خانوم خوبید ؟ :gol::gol:
چشم ولی تازه با اون حمید دوس شدم نمیتونم اینقدر بپیچونم که دردش بیاد



سلام عزیزه دله خودم باز که با نسیمه ما رفتین تو جنگ قرار بود صلح باشه ی کاری نکنین اون اسلحرو که چن وقته گذاشتم رو دوشم دوباره بگیرم دستم :neutral:

یه نشون بگیر وسط مغر نسیم ببینم نشونه گیریت چطوریه؟؟؟!!!!
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بچه ها ی قصه ی باحال دارم بگم ؟
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
یه نشون بگیر وسط مغر نسیم ببینم نشونه گیریت چطوریه؟؟؟!!!!

نمیشه با نسیم هم دانشگاهیم بعدم هنوز اسلحه بدس نشدم بچه ها گفتن خشونتمو کم کنم :wallbash:


اره
منتظر چی هستی؟؟؟

چشم الان میگم :victory:

سلام منم اومدم:D

به به...سپهر جان چطوری؟؟:w02:

رفتی اون تاپیکه که گفتم؟؟؟


سلام جیگره عزیزه خودم :gol:
خوبی ؟:gol::gol:
کم پیدایی برادر کجایی
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
خانم حميدي براي ديدن پسرش مسعود ، به محل تحصيل او يعني لندن آمده بود‎. او در آنجا متوجه شد كه پسرش با يك هم اتاقي دختر بنام Vikki ‎ زندگي ميكند. كاري از دست خانم حميدي بر نمي آمد و از طرفي هم اتاقي مسعود هم خيلي خوشگل بود.
او به رابطه ميان آن دو ظنين شده بود و اين موضوع باعث كنجكاوي بيشتر او مي شد. مسعود كه فكر مادرش را خوانده بود گفت : " من ميدانم كه شما چه فكري مي كنيد ، اما من به شما اطمينان مي دهم كه من و Vikki فقط هم اتاقي هستيم‎ . "
حدود يك هفته بعد‎ ، Vikki پيش مسعود آمد و گفت : " از وقتي كه مادرت از اينجا رفته ، قندان نقره اي من گم شده ، تو فكر نمي كني كه او قندان را برداشته باشد ؟‎ " "خب، من شك دارم ، اما براي اطمينان به او ايميل خواهم زد‎."
او در ايميل خود نوشت‎ : مادر عزيزم، من نمي گم كه شما قندان را از خانه من برداشتيد، و در ضمن نمي گم كه شما آن را برنداشتيد . اما در هر صورت واقعيت اين است كه قندان از وقتي كه شما به تهران برگشتيد گم شده. "با عشق، مسعود
روز بعد، مسعود يك ايميل به اين مضمون از مادرش دريافت نمود‎ : پسر عزيزم، من نمي گم تو با Vikki رابطه داري ! ، و در ضمن نمي گم كه تو باهاش رابطه نداري . اما در هر صورت واقعيت اين است كه اگر او در تختخواب خودش مي خوابيد ، حتما تا الان قندان را پيدا كرده بود‎. با عشق، مامان

:thumbsup2:
 

sepehrkhosrowdad

مدیر بازنشسته
سلام جناب مهندس خوبی؟ خوش اومدی

هووووووووررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااا

سپهروووووووووووووو:gol:

سلام سپهر خوبی ؟ :gol:

شب همگی خوش بای

سلام، ممنونم از این همه استقبال گرم!!!
والا من فکر نکنم به پای صحبت شما برسم، هر دور که با اینترنت Dial Up صفحه رو Refresh می کنم، می بینم 3صفحه عقب افتادم. :crying2:
 

آتراد

عضو جدید
سلام جیگره عزیزه خودم :gol:
خوبی ؟:gol::gol:
کم پیدایی برادر کجایی

قربونت برم...

دارم دعا میکنم به جون شماها:w02::D

حالا کی خواست دامادت کنه

ایشششششش!!هر روز یه عالمه پیام خصوصی دارم که بیا مارو بگیر

توروخخخخخخخخخخخخخخخخدااااااااااااااا!!!:w02::w02:
انگار یکی بیرون دیدتم که چه خوشگل و خوشتیپم به بقیه خبر داده حالا ولم نمیکنن که!!!:w02::w15:

خانم حميدي براي ديدن پسرش مسعود ، به محل تحصيل او يعني لندن آمده بود‎. او در آنجا متوجه شد كه پسرش با يك هم اتاقي دختر بنام Vikki ‎ زندگي ميكند. كاري از دست خانم حميدي بر نمي آمد و از طرفي هم اتاقي مسعود هم خيلي خوشگل بود.
او به رابطه ميان آن دو ظنين شده بود و اين موضوع باعث كنجكاوي بيشتر او مي شد. مسعود كه فكر مادرش را خوانده بود گفت : " من ميدانم كه شما چه فكري مي كنيد ، اما من به شما اطمينان مي دهم كه من و Vikki فقط هم اتاقي هستيم‎ . "
حدود يك هفته بعد‎ ، Vikki پيش مسعود آمد و گفت : " از وقتي كه مادرت از اينجا رفته ، قندان نقره اي من گم شده ، تو فكر نمي كني كه او قندان را برداشته باشد ؟‎ " "خب، من شك دارم ، اما براي اطمينان به او ايميل خواهم زد‎."
او در ايميل خود نوشت‎ : مادر عزيزم، من نمي گم كه شما قندان را از خانه من برداشتيد، و در ضمن نمي گم كه شما آن را برنداشتيد . اما در هر صورت واقعيت اين است كه قندان از وقتي كه شما به تهران برگشتيد گم شده. "با عشق، مسعود
روز بعد، مسعود يك ايميل به اين مضمون از مادرش دريافت نمود‎ : پسر عزيزم، من نمي گم تو با Vikki رابطه داري ! ، و در ضمن نمي گم كه تو باهاش رابطه نداري . اما در هر صورت واقعيت اين است كه اگر او در تختخواب خودش مي خوابيد ، حتما تا الان قندان را پيدا كرده بود‎. با عشق، مامان
:thumbsup2:

اهم!!!+23 سال.....برید بخوابید دیگه!!:w00:

حمید جان شما بیا کارت دارم بابا!!:w02::D
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام نگار خانم
خوبي؟

ممنون نسيم خانم
چه خبر از دندون شما وضعش چه طوريه

اي ول برو بريم گريه كه منم دلم يه گريه اساسي ميخواد :crying2::crying2::crying2:

سلام نگار جوني
خوبي

نخيرم ما توي مراسم خواستگاريمونم چايي نگرفتيم چه برسه اينجا:D
سلام
ممنون عزیزم
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلاااااااااام به همه :gol:

سلام سپهرجان خوش اومدي
تولد دو روز ديگه ت مبارك :gol:

بچه ها راست ميگه ديگه چه خبره تونه اين طوري رگباري پست ميدين...آروم تر!!!

حميد حرف تفنگ و زدي نزديا!!نذار خودم دست به كار شم :w08:
آتيش از گل نازك تر بهت گفت بگو بيارمش
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
:w22:
قربونت برم...

دارم دعا میکنم به جون شماها:w02::D



ایشششششش!!هر روز یه عالمه پیام خصوصی دارم که بیا مارو بگیر

توروخخخخخخخخخخخخخخخخدااااااااااااااا!!!:w02::w02:
انگار یکی بیرون دیدتم که چه خوشگل و خوشتیپم به بقیه خبر داده حالا ولم نمیکنن که!!!:w02::w15:



اهم!!!+23 سال.....برید بخوابید دیگه!!:w00:

حمید جان شما بیا کارت دارم بابا!!:w02::D

اعتماد به نفست منو کشت :w22::w22::w22: ولی بچه های کرسی همشون همین طورین البته فقط پسراش ها
 

Similar threads

بالا