بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به همه
باز سایت کوت نمی گیره یکی یکی جواب بدم!
 

monmoni

عضو جدید
عشق
خانمي که جلو نشسته بود، گفت؛ «هنوز مهر نيومده ترافيکش اومده»

مردي که عقب نشسته بود، گفت؛ «به مهر ربطي نداره، اين ترافيک ديگه هميشه هست به قول شاعر ما آن شقايق ايم که با داغ زاده ايم.»
راننده تاکسي پرسيد؛« اين شعر را براي ترافيک گفتن؟»
مرد گفت: « شعر اگه شعر باشه، همه جا مصداق داره. مثلاً وقتي حافظ مي گه که عشق آسان نمود اول، ولي افتاد مشکل ها... شما اگه دقت کني مي بيني هر کاري اولش آسونه، ولي يه ذره که بري جلو مشکلات شروع مي شه.»
خانمي که جلو نشسته بود، گفت: «واقعاً.» بعد گفت: « عجيبه ها، ماشين ها تکون نمي خورن.» و از راننده پرسيد: «ماشين تون دنده هوايي نداره؟»
راننده لبخندي زد و گفت: «کاشکي داشت.»
مرد ديگري که عقب نشسته بود، گفت: «دنده تون رو بذارين تو چهار، بعد يه دفعه کلاج را ول کنيد، تا ته گاز بدين، سر فرمون هم بکشيد بالا... شنيدم اينجوري ماشين مي پره.»
لحن مرد آنقدر جدي بود که راننده همين کارها را کرد و تاکسي عين پرنده يي که از شاخه درختي برخيزد از وسط اتوبان برخاست و به هوا رفت. همه هيجان زده شده بودند.
زن گفت: «خدا پدر و مادر تون رو بيامرزه، نجاتمون دادين... من سر اتوبان پياده مي شم.»
راننده در آيينه نگاه کرد و از مرد دوم پرسيد: «براي نشستن بايد چي کار کنم؟»
مرد گفت: «هواپيما نيست که سيستم فرود داشته باشه... تاکسيه.»
راننده گفت: «پس چه جوري بايد بشينيم؟ »
مرد گفت: «هيچ جوري.»
زن با نگراني پرسيد؛«يعني چي؟»
مرد گفت: «يعني تا وقتي ماشين بنزين داره تو هوا مي چرخيم، بعدش هم تمام.»
زن پرسيد: «تمام يعني چي؟»
مرد گفت: «تمام يعني تمام.»
مرد اول گفت: «که عشق آسان نمود اول، ولي افتاد مشکل ها»
 

آتراد

عضو جدید
ببببببه!!آق آتراد!!:thumbsup2: پودر عزیز!! آماده ای؟!!


!

:w07::w07::w02:

آمادم!
!آقا ما دست رو ضعیفه بلند نمیکنیم!!!!:w24::w01::w15::w15::w15:

پودر کنیم آبجی!!!:w07:جای بچم حمید خالی!!:w12:
 

monmoni

عضو جدید
تو پياده رو قدم مي زدم . چند گام به عقب برگشتم . وسط خيابان دست هايم را مثل بلندگو جلوي دهانم گرفتم و رو به طبقه بالاي ساختمان داد زدم :« ترزا»
سايه ام به وحشت افتاد و در زير نور ماه زير پاهايم مخفي شد .
شخصي قدم زنان مي گذشت . دوباره فرياد زدم :« ترزا»
مرد به من رسيد وگفت :
ـ اگر بلند تر فرياد نزني او صداي تو را نخواهد شنيد. بيا باهم سعي کنيم ، تاسه مي شماريم و بعد با هم فرياد مي زنيم .
اوگفت :
ـ يک ، دو، سه
وما هر دو داد زديم :
ـ ترزاااااا
گروه کوچکي از تئاتر يا کافه بر مي گشتند ما را درحال فرياد زدن ديدند . گفتند :
ـ ما هم فرياد مي زنيم .
آن ها هم در وسط خيابان به ما پيوستند و مرد اول گفت يک ، دو ، سه و بعد همه با هم فرياد زديم :
ـ ترزااااا .
شخصي ديگري رسيد و به ما ملحق شد ، يک ربع ساعت بعد دسته اي بيست نفره در آنجا درست شد . و هر ازچند گاه شخص جديدي به ما اضافه مي شد . در تمام اين مدت سازماندهي براي يک فرياد خوب آسان نبود . هميشه يکي پيش از سه گفتن شروع به فرياد زدن مي کرد و يا شخص ديگري همچنان به فرياد زدن ادامه مي داد. اما در پايان هماهنگي نسبتاً مناسبي به دست آمد . موافقت کرديم ( ت) بايستي آهسته و کشيده ، (ر) بلند وکشيده و ( زا) آهسته و کوتاه گفته شود . صدا خوب بود. اما هنوز گاهي مشاجره اي در مي گرفت کمي بعد از بين مي رفت.
همه براي فرياد زدن آماده بودند. شخصي که صدايش مي گفت بايد صورت کک مکي داشته باشد، پرسيد :
ـ آيا مطمئني که او در خانه است ؟
گفتم : نه
يکي ديگر گفت : چه بد ! کليد را فراموش کرده اي . اين طور نيست ؟
گفتم : در واقع من کليد دارم .
آنها گفتند : خب چرا بالا نمي روي ؟
جواب دادم : من اينجا زندگي نمي کنم . من در قسمت ديگري از شهر زندگي مي کنم .
شخص کک مکي پرسيد : فضولي مرا ببخشيد ! پس چه کسي اينجا زندگي مي کند ؟
گفتم : من واقعاً نمي دانم .
جمعيت يک لحظه از اين موضوع تکان خورد . شخصي با صداي نوک زباني پرسيد :
ـ لطفاً توضيح بده ، پس چرا ايستاده اي و داد مي زني ترزا ؟
گفتم : چون نگران هستم . اگر شما دوست داريد ، مي توانيم نام ديگري را صدا بزنيم و یا درجايي ديگر اين کار را انجام دهيم .
آنها کمي رنجيدند . فرد کک مککي شکاکانه پرسيد :
ـ اميدوارم ما را به بازي نگرفته باشي .
با دلخوري گفتم : براي چه !
براي تاييد حسن نيتم ، به طرف بقيه برگشتم . آنها چيزي نگفتند . لحظه اي شرم کردند . يک نفر با مهرباني گفت :
ـ ببينيد ، يک بار ديگر ترزا را صدا مي زنيم و بعد به خانه هايمان مي رويم .
بنابراين يک بار ديگر تکرار کرديم :
ـ يک ، دو ، سه ، ترزا !
اما چندان خوب نبود . جمعيت برگشتند به خانه ها شان ، عده اي از اين سو و عده اي از سوي ديگر. تقريباً به داخل ميدان رسيده بودم که احساس کردم هنوز صدايي را که فرياد مي زند ( ت ـ ر ـ زا) ، مي شنوم . کسي بايد آنجا ايستاده باشد وفريادبزند . يک شخص سرسخت ولجوج .

مردي که فرياد مي زد ترزا
ايتالو کالوينو ترجمه : فريد باقري
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
مونا دستت درد نکنه!!بخشید تشکر ندارم.:gol::gol::D
هر دوتاش جالب بود!تکراری هم نبود اصلا!!این پسرا هر چی میزارن تکراری میارن:thumbsup2::lol::biggrin:
 

monmoni

عضو جدید
کلبه ای برای همه
روزی شیوانا در مدرسه درس اراده و نیت را می گفت. ناگهان یکی از شاگردان مدرسه که بسیار ذوق زده شده بود از جا برخاست و گفت: من می خواهم ده روز دیگر در کنار باغ مدرسه یک کلبه برای خودم بسازم. من تمام تلاش خودم را به خرج خواهم داد و اگر حرف شما درباره نیروی اراده درست باشد باید تا ده روز دیگر کلبه من آماده شود!
همان شب شاگرد ذوق زده کارش را شروع کرد. با زحمت فراوان زمین را تمیز و صاف کرد و روز بعد به تنهایی شروع به کندن پایه های کلبه نمود. هیچ یک از شاگردان و اعضای مدرسه به او کمک نمی کردند و او مجبور بود به تنهایی کار کند. روزها سپری می شد و کار او به کندی پیش می رفت. روزهای اول چند نفر از شاگردان به تماشای او می نشستند. اما کم کم همه چیز به حال عادی بازگشت و تقریباً هر کس سر کار خود رفت و آن شاگرد مجبور شد به تنهایی همه کارها را انجام دهد.
یک هفته که گذشت از شدت خستگی مریض شد و به بستر افتاد و روز دهم وقتی در سر کلاس ظاهر شد با افسردگی خطاب به شیوانا گفت: نمی دانم چرا با وجودی که تمام عزمم را جزم کردم ولی جواب نگرفتم!! اشکال کارم کجا بود!؟
شیوانا تبسمی کرد و خطاب به پسر آشپز مدرسه کرد و گفت: تو آرزویی بکن!
پسر آشپز چشمانش را بست و گفت: اراده می کنم تا ده روز دیگر در گوشه باغ یک اتاق خلوت برای همه بسازم تا هر کس دلش گرفت و جای خلوت و امنی برای مراقبه و مطالعه نیاز داشت به آن جا برود! این اتاق می تواند برای مسافران و رهگذران آینده هم یک محل سکونت موقتی باشد!

همان روز پسر آشپز به سراغ کار نیمه تمام شاگرد قبلی رفت.. اما این بار او تنها نبود و تمام اهالی مدرسه برای کمک به او بسیج شده بودند. حتی خود شیوانا هم به او کمک می کرد. کمتر از یک هفته بعد کلبه به زیباترین شکل خود آماده شد.
روز بعد شیوانا همه را دور خود جمع کرد و با اشاره به کلبه گفت: شاگرد اول موفق نشد خواسته اش را در زمان مقرر محقق سازد. چرا که نیت اولش ساختن کلبه ای برای خودش و به نفع خودش بود! اما نفر دوم به طور واضح و روشن اظهار داشت که این کلبه را به نفع بقیه می سازد و دیگران نیز از این کلبه نفع خواهند برد. هرگز فراموش نکنیم که در هنگام آرزو کردن سهم و منفعت دیگران را هم در نظر بگیریم. چون اگر دیگران نباشند خیلی از آرزوها جامه عمل نخواهد پوشید!
 

monmoni

عضو جدید
اتحاد است که همه کار می کند
زن کشاورزی بیمار شد ، کشاورز به سراغ یک راهب بودایی رفت و از او خواست برای همسرش دعا کند .
راهب دست به دعا بر داشت و از خدا خواست همه بیماران را شفا بخشد.
ناگهان کشاورز دعای او را قطع کرد و گفت : " صبر کنید ! از شما خواستم برای همسرم دعا کنید و شما دارید برای همه بیماران دعا می کنید ! "

راهب گفت : " من دارم برای همسرت دعا می کنم .."
کشاورز گفت : " اما برای همه دعا کردید ، با این دعا ، ممکن است حال همسایه ام که مریض است ، خوب بشود و من اصلا از او خوشم نمی اید. "
راهب گفت : " تو چیزی از درمان نمی دانی ، وقتی برای همه دعا می کنم دعاهای خودم را با دعاهای هزاران نفر دیگری که همین الان برای بیماران خود دعا می کنند ، متحد می کنم ، وقتی این دعاها با هم متحد شوند ، چنان نیرویی می یابند که تا درگاه خدا می رسند و سود ان نصیب همگان می شود .
دعا های جدا جدا و منفرد ، نیروی چندانی ندارد و به جایی نمی رسد.
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بچه ها من ديگه برم
شب همگي خوش خواباي خوب خوب ببنيد
ياحق
 

samin-1

عضو جدید
اینم یه لقمه نون برا ثمین گلم ! چیز دیگه نمی خوای عزیزم؟؟؟

عزیزم من که واسه خودم نخواستم دیدم اتراد گشنشه گفتم یکی بهش یه لقمه نون بده ....
سلام

ممنون...تو خوبی دوست عزیز؟؟؟
سلام ارچی جونمی ممنون منم خوبم
 

monmoni

عضو جدید
پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد.به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی!صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی!پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟پاسخ شنید: کی هستی؟
پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو! باز پاسخ شنید: ترسو !پسرک با تعجب ازپدرش پرسید: چه خبر است؟
پدر لبخندی زد و گفت: پسرم خوب توجه کن....و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی! صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی !پسرک باز بیشتر تعجب کرد.پدرش توضیح داد: مردم میگویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا انجام دهی،زندگی عینا" به تو جواب میدهد؛ اگر عشق رابخواهی، عشق بیشتری در قلب بوجود می آید و اگر به دنبال موفقیت باشی، آن را حتما بدست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی، زندگی همان را به تو خواهد داد
 

Similar threads

بالا