من از بچگي دوست داشتم تو صنايع شيميايي باشم
وقتي بچه بودم و از جلوي پالايشگاه رد ميشدم كف ميكردم
الان هم شيمي كاربردي ميخونم / نميدونم چكاره ميشم
يادمه بچگي هام زير تخت خوابم يك آزمايشگاه الكي واس خودم درست كرده بود
زردچوبه ميريختم توي آب رنگش زرد ميشد ، مثلا يك محلول شيميايي بود
وووووو خلاصه خيلي ماده ها رو باهم قاطي ميكردم
به ستاره شناسي علاقه داشتم ، يك تلسكوپ خودم درست كردم ، واي چه لذتي داشت ، وقتي با تلسكوپ خودم به ماه نگاه ميكردم ماه 3-4 برابر ميشد و منم خر كيف ميشدم ........ و اما الان هنوز نجوم و رو آماتور دنبال ميكنم
تا اينجا خدا رو شكر هنوز دارم روي آرزوي بچگي هام مانور ميدم
_________________________
يكم بزرگتر شدم ، مادر بزرگم عارضه قلبي عروقي داشت _ خيلي دوستش داشتم _ ميخواستم واسه نجات جون مادر بزرگم دكتر بشم
اما متاسفانه فوت كرد ، شايد اگه 2 سال بيشتر زنده ميموند من به اشتياق نجات جونش الان دكتر بودم
تا 2 دبيرستان مثل الاغ ميخوندم تا مامان بزرگم رو نجات بدم ((تا 2 دبيرستان هنوز اون آروزي كودكي درونم موج ميزد))
اما بعد فوت اون ديگه....... رفتم شيمي چون دوست داشتم