به یاد قیصر امین پور

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای درخت آشنا
شاخه های خویش را
ناگهان کجا
جا گذاشتی؟


یا به قول خواهرم فروغ
دستهای خویش را
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی؟


این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد:
چشمهای من به جای دستهای تو
من به دست تو آب می دهم
تو به چشم من آبرو بده


من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم
...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جرأت دیوانگی

انگار مدتی است که احساس می کنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام
احساس می کنم که کمی دیر است
انگار فرصت برای حادثه از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند.......

فرصت برای حرف زیاد است اما
اما اگر گریسته باشی... آه ...
مردن چه قدر حوصله می خواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز ، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی !

انگار

این سالها که می گذرد چندان که لازم است دیوانه نیستم
احساس می کنم که پس از مرگ عاقبت
یک روز دیوانه می شوم !
شاید برای حادثه باید گاهی کمی عجیب تر از این باشم.
با این همه تفاوت احساس می کنم
که کمی بی تفاوتی بد نیست

حس می کنم که انگار نامم کمی کج است

و نام خانوادگی ام ، نیز
از این هوای سربی خسته است
امضای تازه ی من دیگر امضای روزهای دبستان نیست

ای کاش آن نام را دوباره پیدا کنم

ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم افتاد
و لابه لای خاطره ها گم شد
آنجا که یک کودک غریبه
با چشم های کودکی من نشسته است
از دور لبخند او چه قدر شبیه من است !
آه ، ای شباهت دور

ای چشم های مغرور !
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم !
بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذریم!
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است ........


 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
آسمان را...!
ناگهان آبی است!


(از قضا یک روز صبح زود می بینی )

دوست داری زود برخیزی

پیش از انکه دیگران

چشم خواب آلود خود را وا کنند

پیش از انکه در صف طولانی نان

بازهم غوغا کنند

در هوای پشت بام صبح

با نسیم نازک اسفند

دست و رویت را بشویی

حوله نمدار و نرم بامدادان را

روی هرم گونه هایت حس کنی

و سلامی سبز

توی حوض کوچک خانه

به ماهی ها بگویی

سفره ات را واکنی

_نان و پنیر و نور_

تا دوباره

فوج گنجشک بازیگوش

بر سر صبحانه ات دعوا کنند

دوست داری بی محابا مهربان باشی

تازه می فهمی

مهربان بودن چه آسان است

با تمام چیزها از سنگ تا انسان

دوست داری

راه رفتن زیر باران را

در خیابان های بی پایان تنهایی

دست خالی باز گشتن

از صف طولانی نان را

در اتاقی خلوت و کوچک

رفتن و برگشتن و گشتن

لای کاغذ پاره ها

نامه هایی بی سرانجام پس از عرض سلام ...

نامه های ساده ی باری اگر جویای حال و بال ما باشی...

نامه های ساده ی بد نیستم اما...

نامه های ساده ی دیگر ملالی نیست غیر دوری تو ...

گپ زدن از هر دری

با هر در و دیوار

بعد هم احوال پرسی
با دوچرخه

با درخت و گاری و گربه

با همه با هرکس و هر چیز

هر کتابی را به قصد فال وا کردن

از کتاب حافظ شیراز

تا تقویم روی میز

آب پاشی کردن کوچه

غرق در ابهام بوی خاک

در طنین بی سرانجام تداعی ها ..

با فرود

قطره

قطره

قطره های آب روی خاک

سنگفرش کوچه ایی باریک را از نو شمردن

در میان کوچه ایی خلوت

روبروی یک در آبی

پا به پا کردن

نامه ایی با پاکت آبی

_پاکت پست هوایی_

بر دم یک بادبادک بستن و آن را هوا کردن

یادگاری روی دیوار و درخت و سنگ

روی آجرهای خانه

خط نوشتن با نوک ناخن

روی سیب و هندوانه

قفل صندوق قدیم عکس های کودکی را باز کردن

ناگهان با کشف یک لحظه

ازپس گرد و غبار سال های دور

باز هم از کودکی آغاز کردن

روی تخت بی خیالی

روی قالی

تکیه بر بالش

در کنار مادر و غوغای یکریز سماور

گیسوان خواهر کوچکترت را

با سر انگشتان گیجت شانه کردن

و انار آبداری را

توی یک بشقاب آبی دانه کردن

امتداد نقش های روی قالی را

با نگاهی بی هدف دنبال کردن

جوجه زرد و ضعیفی را که خشکیده

توی خاک باغچه

با خواندن یک حمد و سوره چال کردن

فکر کردن ، فکر کردن

در میان چارچوب قاب بارانخورده ی اسفند

خیره گی از دیدن یک اتفاق ساده در جاده

دیدن هر روزه ی یک عابر عادی

مثل یک یادآوری

در سراشیب فراموشی

مثل خاموشی

ناگهانی

مثل حس جاری رگبرگهای یک گل گمنام

در عبور روزهای آخر اسفند

حس سبزی ، حس سبزینه !

مثل یک رفتار معمولی در آیینه !

عشق هم شاید

اتفاقی ساده و عادی است..
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
باد بازیگوش

بادبادک را
بادبادک

دست کودک را
هر طرف می برد

کودکی هایم
با نخی نازک به دست باد
آویزان !
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم
بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم
خاموش چو فانوس که در خویش خمیده است
پیچیده به خود با تن تا خورده نشستیم
یک بار به پرواز پری باز نکردیم
سر زیر پر خویش فرو برده نشستیم
بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم
یک عمر به بالین دل مرده نشستیم
بر گرده ی ما خاطره ی خنجر یاران
با جنگلی از خاطره بر گرده نشستیم
آیینه هم از دیده ی تردید مرا دید
با سایه ی خود نیز دل آزرده نشستیم
برخاست صدا از درو دیوار ولی ما
با این همه فریاد فرو خورده نشستیم
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
در کتاب چار فصل زندگی
صفحه ها پشت سر هم می روند
هر یک از این صفحه ها یک لحظه اند
لحظه ها با شادی و غم می روند

آفتاب و ماه یک خط در میان
گاه پیدا گاه پنهان می شوند
شادی و غم نیز هر یک لحظه ای
بر سر این سفره مهمان می شوند

گاه اوج خنده ی ما گریه است
گاه اوج گریه ی ما خنده است
گریه دل را آبیاری می کند
خنده یعنی این که دل ها زنده است

زندگی ترکیب شادی با غم است
دوست می دارم من این پیوند را
گرچه می گویند :شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید

محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید

طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید

دگر به منطق منسوخ مرگ می‌خندم
مگر به شیوه‌ی دیگر مرا مجاب کنید

در انجماد سکون، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفس‌های عشق آب کنید

مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره‌ی فریاد خود مذاب کنید

بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

به بهانه سالروز تولد شاعر «دستور زبان عشق»





 
آخرین ویرایش:

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
چه اسفندها....آه
چه اسفندها دود کردیم
برای تو ای روز اردیبهشتی
که گفتند این روزها می رسی
از راه
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
حرف آخر

حرف آخر

هزار خواهش و آیا
هزار پرسش و اما
هزار چون و هزاران چرای بی زیرا
هزار بود و نبود
هزار شاید وباید
هزار باد و مباد
هزار کارنکرده
هزارکاش و اگر
هزاربارنبرده
هزاربوک و مگر
هزاربارهمیشه
هزاربارهنوز
مگر تو ای همه هرگز
مگر تو ای همه هیچ
مگر تو نقطه ی پایان
براین هزار خط ناتمام بگذاری
مگر تو ای دم آخر
در این میانه تو
سنگ تمام بگذاری
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
دیری‌است از خود، از خدا، از خلق دورم
با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم


پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم


هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم



بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم


از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم


خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم


در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ‌پشتی پیر در لاکم صبورم


آخر دلم با سربلندی می‌گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاک گورم

 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
ای شما!ای تمام عاشقان هر کجا!

از شما سوال می کنم:

نام یک نفر غریبه را در شمار نام هایتان اضافه می کنید ؟

یک نفر که تا کنون

رد پای خویش را، لحن مبهم صدای خویش را،

شاعر سروده های خویش را نمی شناخت

گرچه بارها وبارها

نام این هزار نام را

از زبان این وان شنیده بود

یک نفر که تا همین دو روز پیش

منکر نیاز گنگ سنگ بود

گریه ئ گیاه را نمی سرود

اه را نمی سرود

شعر شانه های بی پناه را نمی سرود

حرمت نگاه بی نگاه را نمی سرود

وسکوت یک سلام در میان راه را نمی سرود

نیمه های شب نبض ماه را نمی گرفت

روز های چار شنبه ساعت چهار بارها شماره های اشتباه را نمی گرفت

ای شما!ای تمام نام های هر کجا !

زیر سایبان دستهای خویش

جای کوچکی به این غریب بی پناه می دهید ؟

این دل نجیب را، این لجوج دیر باور عجیب را

در میان خویش راه می دهید؟
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
این قرار داد
تا ابد میان ما
برقرار باد
چشمهای من به جای دست های تو!
من به دست تو
آب می دهم
تو به چشم من
آبرو بده!
من به چشم های بی قرار تو
قول می دهم
ریشه های ما به آب

شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم!
 

D R E A M

کاربر بیش فعال
...

آه، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور !
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم !
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذاریم!
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است !

"قیصر امین پور"
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

شعری از زنده یاد قیصر امین پور برای دخترش:
بوی بهار می شنوم از صدای تو
نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو

ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو

ای صورت تو آیه و آیینه خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو

صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آورده ام که فرش کنم زیر پای تو

رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام
تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو

چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود
ای پاره ی دلم، که بریزم به پای تو

امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگی ام شانه های تو

در خاک هم دلم به هوای تو می تپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

همبازیان خواب تو خیل فرشتگان
آواز آسمانیشان لای لای تو

بگذار با تو عالم خود را عوض کنم:
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو

این حال و عالمی که تو داری، برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو


 

پیوست ها

  • w65g_namhaye_dokhtaran_irani-jazzaab.com.jpg
    w65g_namhaye_dokhtaran_irani-jazzaab.com.jpg
    32.2 کیلوبایت · بازدیدها: 0
آخرین ویرایش توسط مدیر:

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز

ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است
عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است
نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی، من کویر خار و خسم
گر به‌فریادم نرسی، من چو مرغی در قفسم
تو با منی اما، من از خودم دورم
چو قطره از دریا، من از تو مهجورم

با یادت ای بهشت من آتش دوزخ کجاست
عشق تو در سرشت من با دل و جان آشناست
چگونه فریادت نزنم، چرا دم از یادت نزنم، در اوج تنهایی

اگر زمین ویرانه شود، جهان همه بیگانه شود، تویی که با مایی


(قیصر امین پور)
این شعر خیلی زیباست به خصوص با صدای استاد علیرضا افتخاری
:gol:

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دستی ز کرم به شانه ی ما نزدی
بالی به هوای دانه ی ما نزدی
دیری است دلم چشم به راهت دارد
ای عشق، سری به خانه ما نزدی
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آن روز ...

بگشوده بال و پر ...


با سر به سوی وادی خون رفتی


گفتی: «دیگر به خانه باز نمی گردم


امروز من به پای خودم رفتم


فردا شاید مرا به شهر بیارند


بر روی دست ها ...


اما ...


حتی تو را به شهر نیاوردند !!!


گفتند:


«چیزی از او به جای نمانده است جز راه ناتمام»


قیصر امین پور:gol::gol::gol:
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تيشه ی خيـــــــال تراشيده ام تو را
در هر بتی كه ساخته ام ديده ام تو را


از آسمــان بــه دامنـــــــــم افتاده آفتاب؟
يا چون گل از بهشت خدا چيده ام تو را



هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ
من از تمــــام گلهـــــــا بوييده ام تـــــــــــو را

رويای آشنای شب و روز عمــــر من!
در خوابهای كودكی ام ديده ام تو را

از هــــر نظر تــــــــو عين پسند دل منی
هم ديده، هم نديده، پسنديده ام تو را

زيباپرستیِ دل من بی دليل نيست
زيـــرا به اين دليل پرستيده ام تو را


با آنكه جـز سكوت جوابم نمی دهی
در هر سؤال از همه پرسيده ام تو را


از شعر و استعـــاره و تشبيه برتــــری
با هيچكس بجز تو نسنجيده ام تو را...:gol:
 

lilium.y

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پیش بیا! پیش بیا! پیشتر!
تا که بگویم غم دل بیش تر

دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویش تر

دوست تراز آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر

داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویش تر

هیچ نریزد به جز از نام تو
بر رگِ من گر بزنی نیش تر

فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیش تر




قیصر امین پور
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گُل کند لبخندهای ما

بفرمایید هر چیزی همان باشد که می خواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما

بفرمایید تا این بی چراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما

سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه ی پیوندهای ما

به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می بالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما

شب و روز از تو می گوییم و می گویند، کاری کن
که «می بینم» بگیرد جای «می گویند»های ما

نمی دانم کجایی یا که ای، آنقدر می دانم
که می آیی که بگشایی گره از بندهای ما

بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده ی آینده های ما
 
بالا