بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

نداجون

عضو جدید
با عشق به من به من خيانت کردی
دل دادم و تو رد امانت کردی
رفتی و چه آسوده ز من دل کندی
هر دو قلمت خورد اگر برگردی !! ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آی آدمای مهربون! واجبه که کمک کنیم٬

فکری برای بستن٬ زخمهای شاپرک کنیم.

واجبه که جلا بدیم٬آبی آسمونی رو٬

وقف پرنده ها کنیم٬دونه ی مهربونی رو٬

دونه ی مهربونی رو.

پیکر ناز نسترن٬بستر سبزه و چمن٬

حیفه! که فرسوده بشه!

حیفه! که فرسوده بشه!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باش با من....
همراه ترانه های من باش
درگیر ترانه های من باش

تا از غم دوریت نمیرم
خود جزو بهانه های من باش

گل می کند از تو شعرهایم
آبی به جوانه های من باش

می خواهمت از نهایت جان
پس،گوش به ناله های من،باش

تاسوز مرا همه بدانند
گویای زبانه های من باش

چون زلف سیاه شب،پریشان
تا صبح ،به شانه های من باش

درچشمه ی چشم اشکبارم
دردانه ی دانه های من باش

درقصه ی غصه دار دوری
تفسیر فسانه های من باش

تاشعر مرا دلت پسندد
همراه ترانه های من باش
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
به همین سادگی رفتی بی خداحافظ ، عزیزم
سهم تو شد روز تازه ، سهم من اشک که بریزم
به همین سادگی کم شد عمر گل بوته تو دستم
گله از تو نیست میدونم ، خودم اینو از تو خواستم
به جون ستاره هامون ، تو عزیزتر از چشامی
هر جا هستی خوب و خوش باش،تا ابد بغض صدامی
تورو محض لحظه هامون ، نشه باورت یه وقتی
که دوست ندارم ، اینو بخدا ، گفتم به سختی
من اگه دوست نداشتم ، پای غمهات نمی موندم
واست این همه ترانه از ته دل نمیخوندم
اگه گفتم برو خوبم ، واسه این بود که میدیدم
داری آب میشی میمیری اینو از همه شنیدم
دارم از دوریت میمیرم ، تا کنار من نسوزی
از دلم نمیری عمرم ، نفسامی که هنوزی
تورو محض خیره هامون که نفس نفس خدا شد
از همون لحظه که رفتی ، روحم از تنم جدا شد
تو که تنها نمیمونی ، من تنها رو دعا کن
خاطراتم رو نگه دار ، اما دستام رو رها کن
دست تو اول عشقه ، بسپرش به آخرین مرد
مردی که پشت یه دیوار واسه چشمات گریه میکرد
 

shalizeh-0123

عضو جدید
ستاره، ما سلاممان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمين زبان حق بريده اند
حق زبان تازيانه است
وان كه با تو درد دل كند هاي هاي گريه ي شبانه است............

"فريدون مشيري"
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در پيش بيدردان چرا فرياد بي حاصل كنم
گر شكوه اي دارم ز دل با يار صاحبدل كنم
در پرده سوزم همچو گل در سينه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم
اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي
آخر به يك پيمانه مي انديشه را باطل كنم
آنرو ستانم جام را آن مايه آرام را
تا خويشتن را لحظه اي از خويشتن غافل كنم
از گل شنيدم بوي او مستانه رفتم سوي او
تا چون غبار كوي او در كوي جان منزل كنم
روشنگري افلاكيم چون آفتاب از پاكيم
خاكي نيم تا خويش را سرگرم آب و گل كنم
غرق تمناي توام موجي ز درياي تو ام
من نخل سركش نيستم تا خانه در ساحل كنم
دانم كه آن سرو سهي از دل ندارد آگهي
چند از غم دل چون رهي فرياد بي حاصل كنم
 

vajiheh.kh

عضو جدید
در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم می کند
آبی آسمانها که می بینم و میدانم که نیست
و خدا که نمی بینم و مید انم که هست
 

vajiheh.kh

عضو جدید
دلواپسی بس است بیا تا ببینمت
از دور هم اگر شده حتی ببینمت
هر بار با شنیدن تو تشنه تر شدم
این بار دیگر آمده ام تا "ببینمت"
تردید نیست،فال چرا؟ استخاره چیست؟
باید بدون شاید و آیا ببینمت
امروز سخت تنشنه ی دیدار هستم آی!
صبرم نمانده است که فردا ببینمت
از راه دور آمده ام با خیال تو
کاری بکن که یا بروم یا ببینمت
هرچند باز آمده بودم امیدوار
تا چون همان گذشته ی زیبا ببینمت
از کوچه می گذشت دلم با شتاب تا
با دیگران دوباره مبادا ببینمت
محمد ویسی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جاده هنوز خیس است
و
من همچنان می روم
به خیال رد پای اشکهایت
ولی تردید مرا زجر می دهد
نمی دانم این خیسی اشکهای توست
یا
خیسی شرم این جاده از شکست دوباره من؟؟؟
 

vajiheh.kh

عضو جدید
عیسی قلم قلم سر هر کوچه ریخته
جنسی که در بساط زمین نیست مریم است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می‌خوابم‌
تا دغدغه‌های جهان را نچشم‌
تا در ورای آسودگی به جست‌وجوی همه بگردم‌
من در انتهای آن‌سوی مستی‌ام‌
بگذار بخوابم‌
ساعتها، ساعتها حرفی نیست‌
سالها می‌خوابم‌...
 

vajiheh.kh

عضو جدید
حس میکنم تمام تنم درد میکند
حرفی نمیزنم دهنم درد می کند
حس قشنگ تک تک انگشتهای تو
در دکمه های پیرهنم درد می کند
در میزنم بیایی و بهتر ببینمت
هق هق صدای در زدنم درد می کند
روزی که بر جنازه ی من چنگ میزنی
آرام تر بزن کفنم درد می کند...
همزاد شاعرانه ی من بعد رفتنت
انگار نیمی از بدنم درد میکند!
این روزها شبیه پرستوی گم شده
مرزی فراتر از بدنم درد میکند..
 

vajiheh.kh

عضو جدید
دارو ندارم را خزان از من بریده است
برگرد! تنهایی امانم را بریده است...
روزی مجالی داشتم گاهی بگریم
امروز آنرا هم جهان از من بریده است
اکنون به دنبال رفیقی نیمه راهم
آغاز راه آن مهربان از من بریده است
طوفانی آمد آشیانم را بهم ریخت
آرامشم را آشیان از من بریده است
گیرم عقابم ای پرستوهای وحشی
آسوده باشید آسمان از من بریده است!
طوفان! رها کن برگهای مرده ام را...
دیریست مهر باغبان از من بریده است...
با سنگ روزی می گرفت از من سراغی
آن سنگدل هم بی گمان از من بریده است!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم به عشق غارت دلها چه میکنی/
دستی دراز کرده به یغما چه میکنی/
چندین هزار خانه دل شد خراب تو/
ای خانمان خراب، بدلها چه میکنی/

گفتم به دلبر از بر من چه میبری/
گفتا که من بر تو، تو دلرا چه میکنی/
بگشای چشم و نور رخ ما عیان ببین/
در پرده خیال تماشا چه میکنی/

چیزی از ما مخواه بغیر از لقای ما/
از دوست غیر دوست تمنا چه میکنی/
از خود بشوی دست و بدریای ما درآ/
بردار دل زخویش، محابا چه میکنی/

بردار دل زخویش در این بحر غوطه ور/
بر ساحل ایستاده تماشا چه میکنی/
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشقانه دوست دارم
اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
و زیبایی تو را دوست می دارم
تو را عاشقانه دوست دارم
مثل گلهای بهاری
مثل پنجره های باز رو به دریا
مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
من عاشقم
عاشق صدای شرشر بارن
عاشق پنجره های خیس باران خورده
و عاشق کوچه های نمناک انتظار
من عاشقم
عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
من عاشقم
عاشق پاکی و معصومیت
عاشق نگاهی پاک و بی ریا
عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
 

Mythical

کاربر بیش فعال
شبی یاد دارم که چشمم نخفت/شنیدم که پروانه با شمع گفت:
که من عاشقم گر بسوزم رواست/تورا عشق و سوزباری چراست
و شمع چنین گفت:
که ای مدعی عشق کار تو نیست/که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام/من استاده ام تا بسوزم تمام
تو را عشق گر پر بسوخت/مرا بین که از پای تا سر بسوخت
وای من عاشق این شعرم ....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

در انحصار قطره های اشک نبینم

و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

همیشه از حرارت عشق گرم باشد

و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند

و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی

پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه تلخ محاکمه میشوند پائیز و زمستان که برای جان دادنبه درخت جان میدهند وچه ناعادلانه کمی انطرفتر همه چیز به اسم بهار تماممیشود.
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
دارا جهان ندارد ...

دارا جهان ندارد ...

شعری زیبا از سیمین بهبهانی




دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو گرز گران ندارد
روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز میهن جوان ندارد
دارا ! کجای کاری دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی فریادمان بلند است
اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم توسی شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش ای مهرآریایی
بی نام تو ، وطن نیز نام و نشان ندارد
 

solar flare

مدیر بازنشسته
شعر کوچه از فریدون مشیری
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم ***در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديدعطر صد خاطره پيچيد ***يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم ساعتي بر لب آن جوي نشستيم تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت ***آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ ***يادم آيد : تو به من گفتي :از اين عشق حذر كن!لحظه اي چند بر اين آب نظر كن آب ، آئينه عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن! ***با تو گفتم :‌ "حذر از عشق؟ندانم!سفر از پيش تو؟‌ هرگز نتوانم!روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم،تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم" باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...! ***اشكي ازشاخه فرو ريخت مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد،يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم پاي در دامن اندوه كشيدم نگسستم ، نرميدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
تو .. تو ... ت و !

دوباره حرف " تو " شد که من بمانم و درد این بغض های

فرو خورده
حرف تو شد که هوا بارانی شود!
من که چتر نداشتم هیچ وقت !
نه آن وقت های بی حوصلگی ... نه حالای بی تکیه گاهی !


رسمش نبود اینگونه رها کنی ام میان شر شر ناودان و

هق هق باران .


 

vajiheh.kh

عضو جدید
یک با یک برابر نیست

یک با یک برابر نیست

معلم پای تخته داد میزد .. صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان .. ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند .. و آن یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق میزد .. برای آنکه بی خود هیاهو می کرد و با آن شور بی پایان تساوی های جبری را نشان می داد .. خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود تساوی را چنین نوشت: .. یک با یک برابر است .. از میان جمع شاگردان یکی برخواست .. همیشه یک نفر باید به پا خیزد .. به آرامی سخن سر داد .. تساوی اشتباهی فاحش ومحض است .. معلم مات بر جا ماند .. و او پرسید: .. اگر یک فرد انسان واحد یک بود، یک با یک برابر بود؟ .. سکوت مدهوشی بود و سوالی سخت .. معلم خشمگین فریاد زد: آری برابر بود. .. و او با پوزخندی گفت: .. اگر یک فرد انسان واحد یک بود .. آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود .. اگر یک فرد انسان واحد یک بود .. آنکه صورت نقره گون چون قرص مه داشت بالا بود و آن سیه چرده که می نالید پایین بود .. اگر یک فرد انسان واحد یک بود .. این تساوی زیرو رو می شد .. حال می پرسم: .. اگر یک با یک برابر بود .. نان و مال مفت خواران از کجا آماده می گردید .. یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟ .. یک اگر با یک برابر بود .. پس چه کس پشتش زیر بار فقر خم می شد؟ .. یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟ .. یک اگر با یک برابر بود .. پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟ .. معلم ناله آسا گفت: .. بچه ها در جزوه های خود بنویسید .. یک با یک برابر نیست ..
 

*ترنم*

عضو جدید
اگه عشق نباشه ادمی نیست اگه ادم نباشه زندگی نیست ن÷رس از من چه امد بر سر عشق جواب من بجز شرمندگی نیست
 

sheyda jon

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب دلم پُره، امشب مسافری
فرصت نشد بگم چی می کشم بری

چشمم به رفتنت، دلگیرم از خودم
فرصت نشد بگم، من عاشقت شدم

من عاشقت شدم، ما میرسیم به هم
كاش مونده بودی و میشد بهت بگم

ما عاشق همیم، ما میرسیم به هم
كاش اینجا بودی و میشد بهت بگم

میترسم از همه، ازین شبهای سرد
تو فكر رفتنی، كاریش نمیشه كرد

میخواستم بهت بگم، فكر كسی نباش
میخواستم بهت بگم ، اما دلم نذاشت

من عاشقت شدم ، ما میرسیم به هم
كاش مونده بودی و میشد بهت بگم

ما عاشق همیم، ما میرسیم به هم
كاش اینجا بودی و میشد بهت بگم…
کاش...
 

vajiheh.kh

عضو جدید
برگرد و خواب خط خطی ام را به هم بريز
اين حس گند لعنتـــی ام را بــه هـم بريز
شب گريه های قلبی من را به هم بزن
لبخندهای صورتـــی ام را به هــــم بريز
گاهی خلاف عادت خود پيش من بخند
اين گريه های عادتــی ام را به هم بريز
آن پونه را كه از تو نچيدم به من ببخش
گلبرگ های حسرتـی ام را به هم بريز
هر ساعت انفجار مهيبی ست در دلم
تنظيم بمب ساعتــی ام را به هم بريز
نوبت نمی دهی كه به خوابت سفر كنم
كابوس هـای نوبتـــی ام را بــه هــم بريز
قسمت نشد كه زندگی ام را عوض كنی
مرگ هزار قسمتــــی ام را بـه هـــم بريز
يا جمعه را به خاطرم از هفته حذف كن
يا شنبه های لعنتــــی ام را به هم بريز
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]دود ميخيزد[/h]
دود ميخيزد ز خلوتگاه من .
كس خبر كي يابد از ويرانه ام ؟

با درون سوخته ام دارم سخن .
كي به پايان مي رسد افسانه ام ؟

دست از دامان شب برداشتم
تا بياويزم به گيسوي سحر .
خويش را از ساحل افكندم در آب ،
ليك از ژرفاي دريا بي خبر .

بر تن ديوارها طرح شكست .
كس ديگر رنگي در اين سامان نديد .
چشم مي دوزد خيال روز و شب
از درون دل به تصوير اميد .

تا بدين منزل نهادم پاي را
از دراي كاروان بگسسته ام .
گرچه مي سوزم از اين آتش به جان ،
ليك بر اين سوختن دل بسته ام .

تيرگي پا مي كشد از بام ها ،
صبح مي خندد به راه شهر من .
دود ميخيزد از خلوتم .
با درون سوخته ام دارم سخن .
 

vajiheh.kh

عضو جدید
يك شب به چشم هاي تو ايمان مي آورم
در راه سبز آمدنت جان مي آورم
در امتداد غربت اين جاده ها عزيز
ايمان به بي پناهي انسان مي آورم
گفتي كه قلبهاي پريشان بياورند
باشد به روي چشم پريشان مي آورم
عمري شبيه عابر اين كوچه هاي خيس
هر شب براي پنجره باران مي آورم
وقتي كه چشم هاي تو لبخند مي زند
از من تو جان بخواه به قرآن مي آورم!!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا