بسم رب الشهدا

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
قصه امشب من صنعت شعری نداره /*/ مثل من غریبه و تو غصه کم میاره

ز شرار دل می سوزم ز تمامی وجود /*/ بسم رب شهدا یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود /*/ روزای جبهه و جنگ روزای قشنگی بود

روزای قشنگی بود روزای سخت جدایی /*/ کاشکی جنگ تموم نمی شد می شدیم کربلایی

اما بعد جبهه ها ما از خوبا جدا شدیم /*/ لباس خاکی فراموش شد و بی وفا شدیم

دست بیعت به شهید و آرمانش نزدیم /*/ اون چیزی که اونا خواستند ماها هرگز نشدیم

اونجا با ذکر حسین شبونه معبر می زدند /*/ همه جا جار می زدند غلام ابن الحسن اند

ذکر یابن الحسن عسکری از لبشون کم نمیشد /*/ غیر یا مهدی چیزی به دردا مرحم نمیشد

اینجا کم کم خاطراتو از تو ذهنا می برن /*/ دیگه حرفی از شهید تو مجلسا نمیزنند

اونجا ناله می زدند چرا آقامون نمیاد /*/ حال جبهه خبر از حضور آقامون میداد

اینجا خون به قلب ناز مهدی زهرا شده /*/ صوت موسیقی طنین انداز محفل ها شده

اونجا کرخه و دوکوهه جنت جانبازا بود
/*/ جزر و مد رود دز مبهوت اشک چشمها بود

اینجا با زخم زبون جانباز و تحویل می گیرن /*/ همه عزت تو ثروت و تحصیل می بینند

اونجا سربند اباالفضل به همه توان می داد /*/ بسیجی با لبه تشنه لبه دریا جون میداد

اینجا غیرت میدنو عشق تمدن می خرند
/*/ با حجاب بی حجاب دم از تمدن میزنند

اونجا رفتن روی مین که دنیا رو رها کنیم /*/ درد بی درمون دنیا دوستی رو دوا کنیم

اونجا زیر برف و بارون توی سنگرای سرد /*/ اینجا ویلا و تجمل رو دلا نشونده درد

یکی خندون یکی محزون شیوه ی اونا نبود/*/ این طریق نبوی و سیره مولا نبود

کوچه های شهر ما بی روضه و دعا نبود /*/ جای هر خون شهید تو مجلسا گناه نبود

رهبر غریب ما اونروزا دلگیر نبود /*/ صورت شبیه ماهش اینقدر پیر نبود

ردپای شهدا تو زندگیا گم شده /*/ شیوه عصر جهالت شیوه مردم شده

چطوری روز قیامت آقا رو صدا کنیم /*/ تو چشای مادرش زهرا چطور نگاه کنیم

آقا جون دستم بگیر رنگ جماعت نباشم /*/ دیگه از جدت حسین دارم خجالت میکشم

پس که بد سر زده از من دیگه دلخسته شدم /*/ به سرم هر چی بیاد حقمه والله آقا جون

آقا من تورو قسم میدم به یک مرد غریب /*/ همونی که کشته شد کنار دریا آقاجون

مددی کن که شبیه شهدا پاک بشم /*/ ذکر یابن العسکری بگیرم و خاک بشم

 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه شهید مهدی زین الدین






اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد.

اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن.


در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد.

 

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز

تهمینه زل زده بود به امام. ماتش برده بود. باورش نمی شد که نشسته روبه روی امام. از نزدیک نزدیک امام را می دید.امام چند بار تکرار کرد: «از طرفت وکیلم؟» اما تهمینه اصلاً حواسش نبود . همه چیز یادش رفته بود. از پشت تلنگری خورد که «بگو بله . بگو بله» امام خطبه را خواند. بعد هم سفارشی به تهمینه کرد. «با شوهرت بساز»


....کم تلفن می زد. نامه هم نمی نوشت. اخلاقش بود. گاهی سه چهار ماه می شد که تهمینه نمی دیدش . آدرس هم نمی داد. یک بار تهمینه ازش گله کرد.گفت «تلفن که نمی زنی .نامه هم که نمی دی.اقلاً من رو هم با خودت ببر.»
ولی الله آرام گفت «ببین تهمینه جان ٬اگه خیلی دوست داشته باشی ٬دلت بخواد می تونم تو رو ببرم. ولی اون جا که باشی.دلم مدام پیش توست٬نگرانت می شم. ذهنم پیش توست.به کارام نمی رسم اگه هم نامه بدی ٬دو ساعت می شینم نامه ات رو می خونم٬ذهنم درگیر می شه.نه می تونم جواب نامه ات رو بدم٬نه به کارام می رسم.» بعد یکی از عکس های تهمینه را برداشت٬گذاشت توی عکس هایی که داشت. گفت : « قایمش می کنم٬ هر وقت دلم خیلی برات تنگ شد٬نگاهش می کنم.»....


تهمینه فکر می کرد اگر ولی الله بود٬با هم می رفتند حرم٬مثل هر شب جمعه که فاطمه را هم می بردند. کمیل شبهای جمعه را یادش می آمد که فاطمه را می گذاشتند توی کالسکه اش و سه تایی می رفتندحرم. یادش می آمد که ولی الله خواسته بود که فاطمه توی مراسم تشییع جنازه اش باشد. حالا هم فاطمه را گذاشته بود توی کالسکه اش ٬ولی این بار فقط دو نفر بودند. ولی الله را بردند بهشت رضا.
 
بالا