اول سلام ..... نمیدونم الان از چه واژه ای برای تشکر از همه دوستانی که اومدن تو تایپیک همگی دست به آسمان بگشایید ..!! و خالصانه "امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السو ء" و "اللهم اشفع کل مریض" گفتن و برای پدرم دعا کردن ..... فقط میتونم بگم که با دعای خالصانه شما لطف خدا شامل حال ما شد و پدر به زندگی عادی برگشت و میخوام در قالب این تایپیک دست تک تکتون رو به گرمی بفشارم و از همه دوستان بابت همدلی و دعایی که کردن تشکر صمیمانه ای داشته باشم ... ممنون از همه دوستانم که هیچ وقت منو تنها نگذاشتن و با تماس و پیامک منو امیدوار و امیدوار تر کردن .. و جا داره صمیمانه از ناصر و ساناز و امیر قاسمی عزیز تشکر ویژه داشته باشم... امیدوارم سایه پدر و مادرتون همیشه بالای سر تون باشه و تو زندگیتون موفق و پیروز باشید ... و در آخر نا گفته های من به بابا :
امروز میخوام به پاس روز هایی که مینوشتم برات نامه ای را انشاء کنم و حرفهای تمام سال های را که بتو نگفتم ام را بگوییم ..
در آغاز باید بگویم کلمه پدر دست و زبانم را می بندد برای نوشتن ، پس ......با به نام خداهای آغازین تمام نوشته های دنیا من دلم می خواهد تورا بنویسم.
برای تو مینویسم برای تویی که هر وقت میگفتی "درست میشود"...تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!بابای (حاج حمید) روز های جنگ که هنوز زخم های آن دوران را در دل داری و هیچ وقت گلایه نکردی .... میخواهم برایت بنویسم وبگویم تورا بیشتر از رستم شاهنامه که شجاع ، دلیر، قوی ومرد بود دوست می دارم . قهرمان زندگیم و اسطوره مقاومت ....
برای تو مینویسم برای تویی که هر وقت میگفتی "درست میشود"...تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!بابای (حاج حمید) روز های جنگ که هنوز زخم های آن دوران را در دل داری و هیچ وقت گلایه نکردی .... میخواهم برایت بنویسم وبگویم تورا بیشتر از رستم شاهنامه که شجاع ، دلیر، قوی ومرد بود دوست می دارم . قهرمان زندگیم و اسطوره مقاومت ....
بابا سلام
صاف وساده وکودکانه برایت بگویم ،از تمام روزهای با تو و بی تو .......
روز های فوت فرزندت(برادرم) و همسرت(مادرم) را میدانم خوب به یاد داری ... چه غریبانه ما رو دلداری میدادی و هیچ وقت نگذاشتی ما اشک هایت را ببنیم .. تو کوه استقامتی در برابر مشکلات.. نام پدر واقعا براندازه قامتت هست .. تو اسطوره تمام نشدنی تمام روزهای دلتگیم هستی ..... بابا تو سلطان ابدی قلب ما هستی وشرمنده اگر بگویم هنوز روزهای باتورا نفهمیدم .
از آن روز که خدا خواست تو باغبان باغچه ی کوچکی باشی به نام خانواده تا امروز که هر فرزندت یک خانواده اند چه موهایت خزان پیری گرفته وسپید شده .
از آن روز که خدا خواست تو باغبان باغچه ی کوچکی باشی به نام خانواده تا امروز که هر فرزندت یک خانواده اند چه موهایت خزان پیری گرفته وسپید شده .
اما کم کم دارد می گوید که تو داری پای به سن وسالی می گذاری که آن شور جوانی را ندارد وحوصله ات به اندازه آن روزهای ما نیست .
بابا برایم زیبا تر آن بود که برایت اعتراف کنم .
که تورا در خط به خط تمام انشا ها وموضوعات آن جستجو کردم ودربین تمام موضوعات تکراری این سالها گشتم وتمام علم بهتراست یا ثروت های آن دوران را یکبار دیگر مرورکردم .شرمنده شدم وقتی فهمیدم ، علم شناخت تورا هنوز نه آموختم و قدر ثروتی چون تورا هنوز ندانستم دلم می گیرد .دلم می گیرد که گام های نخست آموختن تو بودی ومن نفهمیدم سال به سال کتاب های نو وباز از نو نوشتن بابا.... وچه دیر .....که ، بابا آب دادها و بابا نان دادهای آن زمان درس شناخت تو بود .وباز ما گول آموختن الفبا را خوردیم واز تو غافل شدیم ودوباره باز کتاب با زبانی دیگر خواست به ما بفهماند گفت: آن مرد در باران آمد باز نفهمیدیم آن مرد بارانی آن روزها وسالها تویی ، و مرد نام دیگر توست .
دروغ چرا فکر می کنم خیلی دیر تورا فهمیدم خیلی دیرتر از آنچه که فکرش را بکنی .
تو با مرگ دست و پنجه نرم میکردی و من فقط دعا میکردم ........... ولی خدا رو شکر که باز هم فرصت این را دارم که دستهای رو ببوسم و از خداوند بزرگ بابت اسن تعمت بزرگی همچون تو تشکر کنم ..............
آخرین ویرایش: