elman13
عضو جدید
بد جور کلافه ام از دست احساسات خودم .یه جا خوندم خدا گفته کارایی رو که از عهده اش بر نیومدین بزارین تو صندوق {خدا انجام دهد } زندگیتون خودم به موقع حلش میکنم.امشب شب قدره همون شبی که خدا تاریخ اجابت دعا ها رو مشخص میکنه .یه چیزی میخاستم از خدا.... این همه وقت دعا کردم اما الان حس می کنم دعاهام اشتبا بود .به یکی کلی محبت کردم توقع جبران نداشتم اما انتظار نمک نشناسی هم نداشتم فک کن کسی که واسش همه کار کردی بره به یه غریبه بگه برو به فلانی بگو این مشکلو حل کنه.دوس داشتم (لازم بود) خودش ......انگار واسش وجود ندارم..... حالا ..
آره تقصیر خودمه من این مدت به خاطر خودم زندگی نکردم من یادم رفته چی میخام و چرا میخام من اول از همه مسئول احساسات و نیازهای خودمم..... درسته که من میتونم تلاش کنم و بهتر از اون فردی بشم که اینقد واسم عزیز بود و ارزش هاش برام ارزش شده بود
اما دلگیرم من میترسم... از تنهایی از وابستگی از اینکه دیگه دوسش نداشته باشم دیگه دلتنگش نشم حتی اگه مث هفته های قبل باز بیاد سراغم......
الان مث بچگی ها مث روزای معصوم بودن واس خود خودم میتونم زندگی کنم
اما یه جور دیگه هم ناراحت شدم روزای قبل همین که با خودم میگفتم امروز بهم زنگ میزنه زنگ میزد اما این روزا دیگه منتظر تماسش نیستم حس نمیکنم احتمال داشته باشه زنگ بزنه . از این حس فاصله گرفتم میدونم اونم انگار مث منه اما نمی دونم اون حس و میشه زنده کرد یا نه اصلا لازمه زنده کرد ؟
آره تقصیر خودمه من این مدت به خاطر خودم زندگی نکردم من یادم رفته چی میخام و چرا میخام من اول از همه مسئول احساسات و نیازهای خودمم..... درسته که من میتونم تلاش کنم و بهتر از اون فردی بشم که اینقد واسم عزیز بود و ارزش هاش برام ارزش شده بود
اما دلگیرم من میترسم... از تنهایی از وابستگی از اینکه دیگه دوسش نداشته باشم دیگه دلتنگش نشم حتی اگه مث هفته های قبل باز بیاد سراغم......
الان مث بچگی ها مث روزای معصوم بودن واس خود خودم میتونم زندگی کنم
اما یه جور دیگه هم ناراحت شدم روزای قبل همین که با خودم میگفتم امروز بهم زنگ میزنه زنگ میزد اما این روزا دیگه منتظر تماسش نیستم حس نمیکنم احتمال داشته باشه زنگ بزنه . از این حس فاصله گرفتم میدونم اونم انگار مث منه اما نمی دونم اون حس و میشه زنده کرد یا نه اصلا لازمه زنده کرد ؟