امروز سالگرد مرگ سهراب سپهری !یادتان هست؟

coherent

عضو جدید
امروز سالگرد مرگ سهراب سپهری ؟

کفشهایم کو؟
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا؛ مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
و منوچهر و پروانه و شاید همه‎ی مردم شهر
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه‎ها می‎گذرد
و نسیمی خنک از حاشیه‎ی سبز پتو خواب مرا می‎روبد
بوی هجرت می‎آید
بالش من پر آواز پر چلچله‎ها ست
صبح خواهد شد
و به این کاسه‎ی آب
آسمان هجرت خواهد کرد
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی،
عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه‎ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه‎ی یک ابر دلم می‎گیرد
وقتی از پنجره می‎بینم حوری
-دختر بالغ همسایه-
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می‎خواند
چیزهایی هم هست؛
لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره‎ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت

و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم!
باید امشب چمدانی را
که به اندازه‎ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی‎واژه که همواره مرا می‎خواند
یک نفر باز صدا زد: سهراب!
کفشهایم کو؟
 

tanha990

عضو جدید
سهراب میگفت ، قایقی خواهم ساخت ، و ساخت
رفت تا انتهای شب ، سهراب فریاد زد خود را ، شهرش را و فلسفه اش را
اصرار کرد اب را گل نکنیم ، چشمها را بشویمم
چشم شسته به سراغ زن برویم
زندگی باید کرد
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
 

-anjel-

عضو جدید
دوستان سالمرگ زنده یاد سهراب عزیزم ، اول اردیبهشت بود. این هم خواب ابدی سهراب از زبان خودش:
امشب در یک خواب عجیب،
رو به سمت کلمات،
باز خواهد شد.
باد چیزی خواهد گفت.
سیب خواهد افتاد،
روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
تا حضور وطن غایب شهر شب خواهد رفت.
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید.
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
راز سر خواهد رفت.
ریشه ی زهد زمان خواهد پوسید.
سر راه ظلمات
لبه ی صحبت آب
برق خواهد زد،
باطن آینه خواهد فهمید. امشب
ساقه ی معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.
ته شب، یک حشره
قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد.
داخل واژه ی صبح
صبح خواهد شد.
***
 

دختر معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
سهراب گفته بودی قایقی خواهی ساخت ... خواهی انداخت به آب ...
قایت جا دارد ؟؟
من هم از همهمه ی داغ زمین دلگیرم
 
بالا