زهر سو، نوشخند اختران در چلچراغ ماه مي ريزد
جهان در خواب
تنها من،در اين معبد، در اين محراب:
دلم ميخواست:
بند از پاي جانم باز مي كردند كه من تا روي بام ابرها پرواز ميكردم...
در هوايت بي قرارم روز و شب
سر زكويت برندارم روز و شب
جان روز و جان شب،اي جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب
زان شبي كه وعده كردي روز وصل
روز و شب را مي شمارم روز وشب
در پناه اين مشبك شب من به هر سو مي دوم ، گريان ازين بيداد مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد واي بر من ، همچنان مي سوزد اين آتش آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان و آنچه دارد منظر و ايوان ....
در پناه اين مشبك شب
من به هر سو مي دوم،
گريان ازين بيداد
مي كنم فرياد، اي فرياد! اي فرياد
واي بر من همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
و آنچه دارد منظر و ايوان...
دل من به یاد رویش
پر کشیده چند صباحی
تو بگو عزیز ، ای غریبه
ز دلم خبر نداری؟
ندیدی دلی رمیده ؟
که ز صاحبش بریده
نه نیم صاحب او
که پی صاحب رمیده
اگرش بدیدی اندر خوش و کیف و حال مستی
به یک سلامی از من بکنیدش یاد سینه
که همه وقت از برایش
بود این سینه گشوده