قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این طرح رو خودم نوشتم،خوشحال میشم نظر شما رو بدونم




آن روزها که عاشقت بودم؛باهربار دیدنت گر میگرفتم...
هنوز هم که می بینمت گر میگیرم،تب میکنم
تب عشق نیست اما
تب برها افاقه نکرده اند انگار...
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال

بیا تا قلب در باران بشوییم

وبوی خاک را خوشتر ببوییم
بیا بگذر از این ماتم کده ، دیر و کلیسا
بیا خالص خدای بی ریای خود بجوییم
بیا یاد آوریم یاد سیاوش را گلستان را و آتش را
کمند موی لیلی را و مجنون را
که تا جان داشت معنا کرد تمام شعر لیلی را
و احسان را و عرفان را و ایمان را
سخت در خاطر نگه داریم
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیقرارترین روزهایم،روزهای فراموشیست
وقتی که باید مدام ازخدا بخواهم یاری ام دهد تا فراموش کنم
فراموش کنم عشق دیروز را...امروز را...وشایدفردا
آخربعید میدانم فردا عشقی نباشد..
تو.. من.. عشق.. فراموشی..
این واژه ها بیقراری ام را لحظه به لحظه بیشتر میکند
وحالا من تنها هستم...باز هم بیقرار تو که نیستی دیگر
حالا برایم مانده یک دفتر پر از خاطره روزهای عاشقی..
آن روزها که قرار بود برای هم باشیم...
ومن هر روز به این خاطرات سرک میکشم
تا تنهاتر نمانم
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیقرارترین روزهایم روزهای فراموشیست
وقتی که باید مدام از خدابخواهم یاری ام دهد تافراموش کنم
فراموش کنم عشق دیروز را...امروز را...وشایدفردا
آخربعیدمیدانم فردا عشقی نباشد...
تو.. من.. عشق.. فراموشی..
این واژه ها بیقراری ام لحظه به لحظه بیشترمیکنند
وحالا من تنها مانده ام.. تو تنها..
بازهم بیقرار تو که دیگر نیستی.. حالا برایم مانده یک دفتر پراز خاطرات روزهای
عاشقی.. آن روزها که قرارمان بود برای هم باشیم ..
ومن هر روز به این خاطره ها سرک میکشم تا تنهاتر نمانم..
 

siyavash51

عضو جدید
تواز کجا امده ای

از میان برگهای رها شده در باد
تواز کجا امده ای
از بازتاب نور ماه دراب
نکند ان روز که تور در دست صیاد بود
تو میان ماهی ها بودی
شاید باغبان اشتباهی تو را چیده باشد
نه
انگار موقع اذان صبح بود
که صدایت جاری شد
از میان کوچه های ابی رنگ
میگویم نکند
خدای من اشتباهی
فرشته ای فرستاده است
اری شاید
می دانم دل تو به وسعت اقیانوس است
پر از ماهی های رنگارنگ
خلاصه سلام
یادم رفته بود
خوش امدی
مهمان من
تورا خدا
به من وپدرت داد

پاره تنم

درود به الی عزیزم
شعرتان را خواندم و باز می گویم مهم این است که جسارت و اعتماد به خویشتن را بپروریم و خود را باور کنیم ... آفرین این گفت و گوی احساسی و ابراز عشق مادرانه به فرزند را می ستایم چراکه در ادبیات کلاسیک و معاصر ما کمتر بدان پرداخته شده و شاید دلیل اش دست نیافتنی بودن عشق و باور اینکه هر عشقی به وصل برسد عشق نیست و زندگیست ، باشد !
اما شعر به لحاظ ساختار اینگونه باشد بهتراست : وقتی می نویسیم تو از کجا آمده ای ؟ این جمله دارای 2 ضمیر است که آوردن هر دو ضرورتی نداشته و ضربه می زند ! از کجا آمده ای ؟ روان تر و صحیح تراست ... ضمن این که دوستان عزیز من نیک است که سجاوندی سخن یعنی مراعات نقطه ، ویرگول، نشان پرسشی ، نشان تعجب ، نقطه بند و ... را محترم بشمرند ... بهتر بود به جای نکند آن روز که تور در دست صیاد بود تو میان ماهی ها بودی ؟! یک جمله ی کوتاه تر می نوشتی چراکه در شعر قرار نیست همه چیز مستقیم گفته شود که اگر چنین شود خواننده نیازی به تأمل نمی بیند و از آن میگذرد ! شعر بر پایه ی رازآلودگیست و این ویژگیست که موجب می شود که شاعری عیب کسی را چنان زیبا گوشزد میکند که مخاطب ضمن پذیرش ، سپاس مند ایشان نیز میشود ! به هر چهره بکوشید تا هرچه کوتاه تر منظورتان را برسانید که هرچه کوتاه تر بهتر و معنای آن بلندتر است . از آوردن غیرضروری حروف اضافه و ضمایر و صفات اشاره بپرهیزید که همین عناصر سبب سستی سخن مان می شود ... اما به لحاظ مضمون پرسش هایی در ذهن ایجاد می شود که برخی زیبا و شایسته و برخی دیگر نازیبا و حتی بطور بنیادین به رد باور و هنجارهای انسانی اشاره ای کوتاه می نماید ! اینکه انگارتان این باشد که فرزندتان از یک جای گسترده چونان دریا آمده باشد زیباست و حتی ارتباط ضعیفی با چگونگی خلقت بشر نیز دارد که از خاک و گل و لای بستر رودخانه سرشته شده است ! اما در کلیت اثر و اینکه دغدغه ی شما جستجوی یافتن اصالت فرزندتان است اگر به زبان شعر و صور خیال و آرایه های ادبی آراسته نشود به یک دغدغه ی روزمره و یک واقعیت شبیه است که انگار کسی واقعاٌ اصالت فرزند خویش را نداند ! شاید این بهترین تمثیل برای بدتعریف کردن از کسی باشد که بی آنکه هدفی برای تخریب کسی داشته باشیم به گونه ای از ایشان تعریف و تمجید و اغراق می کنیم که در نزد شنونده ایشان را کم ارچ جلوه می دهیم ... و دیگر اینکه حافظ می فرماید : پیرما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد ... که شما در عبارت شاید خدا اشتباهی ... این نظر و باور خطاناپذیری خداوند را برای لحظه ای گذرا و البته بدون منظور به چالش می کشید ! ... دست آخر اینکه من دست شما و همه ی مادران گیتی را با عشق می بوسم و آرزیم شاید این باشد که لحظه ها همیشه ی روزگار به رنگ دلخواهت باشد ... اگر این نکات و راهنمایی دیگردوستان را به کار ببندید خیلی زود شعرهای زیبا و استوار از شما خواهیم خواند چراکه سرمایه ی درونی و سرشتی این زیبایی را در لابلای سخن تان می بینم ... پاینده باشید و ناسازگار روزگار ، در ناکامی کام تان کامگار مباد ! ...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مطربا ساز بزن ، شور و نوايي داريم.
نقش هر جمله كه ميزد ، زجايي داريم
دست ايام ، كه قرعه به من پيرم زد
شعله عشق همان بود ،به خاني داريم.
پير و اغيار همه همت عاجل طلبند
طلبيديم و همه ، راه به مكاني داريم...........

....................................

 

ELLY775

عضو جدید
به پروازقاصدک قسم
اشنایی من با بوته گل
سر دوستی با خدا بود
من
کنار باد
همیشه غریب
زیر سایه خدا
در میان یاس ، مریم، نرگس
بازی می کردم
شب بسان کودکی بازیگوش
از میان شاخه های درخت پیدا بود
آوای باد از میان گیسوانم
نغمه خوش لالایی مادرمیداد
چشمانم پر خواب می شد
خواب همچو ماهی
در حوض چشمانم می رقصید
من درخوابی همیشگی
به مهمانی خدا می رفتم
اینجا
من هستم
خدا هست
همه چیز ابی است
 
آخرین ویرایش:

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو از ديار محبت و من از ديار غريب .
تو صافي وزلال ومن نيازمند طبيب.

تو نقشي پر خاطره و من بي نقش و نگار
تو زلف بسته به باد و من همچنان بي نصيب.

تو خوش خاطر و من رسته ز يار.
تو پا كشيده هم قد سرو و من به پاي حبيب ..............
 
آخرین ویرایش:

behnam-violoonn

عضو جدید
خیلی زیبا بود ... لذت بردم ..
بی حوصله که می شوم، خورشید را خط خطی میکنم تا روزهای نبودنت زودتر سپری شود
 

behnam-violoonn

عضو جدید
بیقرارترین روزهایم روزهای فراموشیست
وقتی که باید مدام از خدابخواهم یاری ام دهد تافراموش کنم
فراموش کنم عشق دیروز را...امروز را...وشایدفردا
آخربعیدمیدانم فردا عشقی نباشد...
تو.. من.. عشق.. فراموشی..
این واژه ها بیقراری ام لحظه به لحظه بیشترمیکنند
وحالا من تنها مانده ام.. تو تنها..
بازهم بیقرار تو که دیگر نیستی.. حالا برایم مانده یک دفتر پراز خاطرات روزهای
عاشقی.. آن روزها که قرارمان بود برای هم باشیم ..
ومن هر روز به این خاطره ها سرک میکشم تا تنهاتر نمانم..

خیلی زیبا بود .. مرسی:gol::gol::gol::gol::heart:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
سكوت را مي شكنم ..........

با دستي بر لبان خويش.

خط مي كشم به سرخي شفق.....

با قلمي بر ابروان خويش.

پاي مي گذارم در خلوت آشنا .........

با گرمي بر چشمان خويش.

...................................

.....................................
 

ELLY775

عضو جدید
بی بی


بی بی سلام
دامن پر گلت
درباغچه حیاط بود
بی بی سلام
چادر نماز سپیدت
در باد رها بود
حجمی از باد با ان بازی میکرد
اوازت در میان اهن وسیمان جاری بود
عطر اش نذریت
هنوز در کوچه باغ جاری است
یادت می اید
میگفتم چرا تنهایی
اسمان را دیدی
گفتی
بال هایم گم کرده ام
می روم
می روم از این شهر غریب
نان بوی خون می دهد
طعم تلخ پول می دهد
بی بی
بعد از رفتنت
من هم اماده سفر شدم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاه ،به دل ميزنم نهيب
گاه ،به سر ميزنم نقيب
چون سر گشته اي حيران و پر گريز
گاه ،به دشتي ميزنم غريب ...............
............
................
 

koruosh

عضو جدید
لطفا نقد کنید

لطفا نقد کنید

سلام لطفا نقدش کنید




اگر از عشق من و یار بپرسی
که نگوید گل, و از خار بپرسی



دل من تنگ نگاه سحره یار
سحرم صبح و شب این باربپرسی




دگر از تاب , دلم خواب ندارد
توچه دانی , دل بیمار بپرسی




دلم از دوری یارم به حزین نیست
دردم از خاطرهاست,تو زدلدار بپرسی




دلم گشته پشیمان ز مستی
تو چه دانی که ز غمخوار بپرسی



دلم از بند به عهدش نگران است
نگرانش بکنی گر که تو توماربپرسی
 
آخرین ویرایش:

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از خود هم گریزانم
نمی دانم تو میدانی که از دستت پریشانم

دراین تنهایی خاموش و جان فرسا
نمی دانم تو میدانی که من هر لحظه گریانم

چرا اخر به داد این دل زارم نمی آیی
نمی دانی مگر آرام جان، من بی تو عریانم ؟!!!
 

amin_rogh

كاربر فعال مهندسی کشاورزی
کاربر ممتاز
شرمنده. هم نتونستم تایپ کنم و هم بد خطه!

شرمنده. هم نتونستم تایپ کنم و هم بد خطه!

سلام
شرمنده. هم نتونستم تایپ کنم و هم بد خطه!
img047.jpg

الان مینویسم...


توی کدام کتاب نوشته که من روی آتش نشسته باشم و وانمود کنم که در گلستانم.
کدام قانون گفته که من لحظه لحظه ام با تو تو باشه و جرات گفتنش را نداشته باشم.
کی خواسته که ذره ذره وجودم تو رو فریاد بزنه و دهانم رو محکم ببندم که کسی چیزی نشنوه.
کجا رسم مردانگیست که من از خودم بی خود باشم و تو ندانی که گوشه ای از دنیا یکی در فراغت پرپر میزنه.کی گفته که رسم مروت به اینه که دل پاره پاره ام را زیر پا بگذارم مبادا که از سینه بیرون بپره.
کی گفته که من شب و روز اسیر تو باشم و تو رسم برده داری رو از یاد برده باشی.
رسم کجاست که من نفسهامو پیشکشت کنم و تو به پشیزی نگیری.
کدام آئین اورده که قربانی خودش به مسلخ بیاد و سلاخ راه خونه پیش بگیره.


من که هیچ جا ندیدم. نشنیدم.نخواندم ، که عاشقی اینجور دچار باشه و معشوق نیم نگاهی هم بهش نکنه. لیـلی ظرف مجنون را شکست و لی تو قلب منو حتی قابل ندونستی که بشکنی،. راضی ام. از ریاضتی که میکشم خرسندم اما، تو را به آئیـن لیلـی قسم، بیاو مژه ای در کاسه ام بیانداز.


.
.
.
خسته شدم. خسته شدم بس که تمام سوراخ سنبه های قلبم را بستم و یادت از سلولهای وجودم بداخل پرید. خسته شدم از بس که خودم را به کوچه علی چپ زدم و راست راست راه رفتم و مثل سایه همراهم بودی.
دیگر توانی ندارم . نیرویی برایم نمانده که با خودم کلنجار بروم. از بس با خودم درگیر بوده ام تمام وجود تکه تکه شده . ذره ذره اش تو را میخواهد. تورا می جوید. حالا آخرین ذره اش هم تو را فریاد میزند. همه شده ام تو! تو که رسم رفاقت را از یاد برده ای. تو که میخواستمت، تویی که میخواهمت، می خواهمت تا همیــشه.
 
آخرین ویرایش:

amin_rogh

كاربر فعال مهندسی کشاورزی
کاربر ممتاز
پیرو شرمنده گی قبلی بازم شرمنده!!
img049.jpg

چشمانم را نمی گشایم
مبادا که خیالت رخت سفر بندد
ومرا واگذارد به حال خویش
چون تو
که مرا با هیاهوی امواج خون و زندگی
آشنا کردی
و رفتی تا آن سوی مرزها
آنجا که بهارت زمستان منست
ودر آن دم که دندانهایم سوز سرما را میشمارد
آفتاب تابستان پوست ظریف تو را مینوازد
و بهار تو پاییز را برایم معنی میکند

و میدانم که نشسته ای در بستری از رنج
و دستانم دستان تو را می جوید اما
صد آه و دوصد افسوس
که آتش درون من برای تو مفهومی ندارد
وتو
در اندوه خود
دستان دیگری می جویی
که آرامشی برایت به ارمغان آورد

که در دستان من نبود.


چشمانم را میفشارم
و نمی گذارم که خیالت
از خیالم برود.
 
آخرین ویرایش:

ELLY775

عضو جدید
شب زنده است/در پیچ وتاب کوچه ها جان میگیرد/شب هست/اسمان را سخت در اغوش دارد/مادر تنهاست/خانه روشن است/ولی!/سیاهی شب از روزنه پنچره ها /پیدا است/گریانند/فرزندان همیشه انتظارخورشید/شب هست/جان دارد/رخت سیاهش را برتن دارد/پدر در گوشه دیوار جان میدهد/پیکر نحیف دختر /پژمرده می شود/ان طرف شهر درخت ها سبز هستند/دیوارها کوتاه نیستند/هیچ سنگی نیست که پایی را زخم کند/سنگ فرش خیابانها /زیر پای عابرهای می خندند/رنگ ها معنی دارند/نوای خوش خوشبختی جاری است/خبری از اه مادر نیست/شعرمن/زیبا نیست/حقیقت همیشه تلخ است/
 

ELLY775

عضو جدید
واژه ها روی بند رخت /می رقصند/گاهی باد می اید/واژه رها می شود/از دستان پیر نادان/واژه ها شسته شدند/از مرز باید ها ونبایدها عبور کرده اند/واژه ها بی رنگ می شوند/بی معنی میشوند/بر دفتر سپید من /نقش می بندند/شعر می شوند/شعر من /بی تاب است /در حصار این قفس/تنها است/افتاب بر تنش نمی تابد/روح افسرده اش می خوابد/می خوابد
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آسمان ،زمین، هوا...
ابرها،من،تو،ما
خنده ها،سلامها
لحظه ها،پیامها
توجدا شدی ز ما
خنده ها؟ نه!! اشکها
پاک پاک
آمدند روی گونه های من
من جدا
تو جدا
آسمان و ابرها هم جدا:cry:
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این روزها زیاد عطسه میکنم
میگویند نشانه صبر است
من اما میخواهم زودتر فراموشت کنم..
انگار خدا هم دلش می سوزد
برای تو!برای من!
برای عشقی که دیروز بود و امروز خواستی نباشد
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمستان که می آیدبیشتر عاشقت می شوم
با رفتنت رد پایت رابرایم جا میگذاری
آنوقت باورم می شود کنار من بودی
تنها برای من
 

koruosh

عضو جدید
سلام

بازم نقد میخوام لطفا نقد کنید





سحر از ناله خود خواب به پایان ببرم
شبم انگار که کوهی به بیابان ببرم



دگر از خنده ی تو هیچ ندارم به یاد
چه رسد دست تو گیرم به خیابان ببرم




صد و یک بار از آن کوچه گذشتم بلکن
اتفاقی تو بیایی و کف از جان ببرم




شب و هر شب که رسد خاطره ها می آیند
هر چه شعر و غزل است نام تو در آن ببرم




غزلم جز تو دگر رنگ ندارد به رو
وصف چشمان خمارت کماکان ببرم




دل اگر مست نشد جامه ی دیگر پوشید
.................................................. ...
 

amin_rogh

كاربر فعال مهندسی کشاورزی
کاربر ممتاز
گم ات کرده ام
بسیار جستم ترا
شاه راهی به عالم نیست که باقدم های رنجور من آشنا نباشد
چشمانم چونان جاده ها خط خطی شده اما غافل بودم
که پاهای نازنینت را
به سنگلاخ کوره راه ها آزرده ای
که از کوچه ی ما گذر نکنی
 

elhamanwar

عضو جدید
دویدم وبه دو چیز هرگز نرسیدم:خنده ای که بیش از دو روز دوام داشته باشد
و گریه ای که اشک آن فراتر از گونه رود و دانستم که جهان نه خنده اش وفا
دارد و نه گریه اش دوام...
 

elhamanwar

عضو جدید
ای آغاز نگاهت آغاز زندگی
و چشمه دلت شاهراه زندگی
من از سر صبا چشمم گذر کند
از روز و روزگار دستم حذر کند
نامت نویسم و عشقت سحر کند
 

سعید معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
خون جگر لاله رویاست که با داغ دل عاشق مجنون چنین کرد....
عاشق از ترس گل لاله مجنون با همه گویی چنان و چنین کرد .....

...........................................................................................
لعل اندر لب بسان بلبل خوش یمن شیرازی...........
که آه دل به جان عاشقی افتد در این مجال تنگ دنیایی..........
 

ELLY775

عضو جدید
زمان پیمانه می کند عمر ما را
به اتش میکشد جان ما را
گهی تند و گهی اهسته وارام
به گوش ما میخواند ثانیه ها را
***
ابر امد وزار برسر گور گریست
این عمر تو قدر ندانستی
زود گریخت
***
تلخ جام می ناب نوشیدی
هر ثانیه
زهر به جان نوشیدی
***
شد سحرو وقت اذان
کسی در استانه در بود
ناگاه به خود امدی
به دنبال تک تک ثانیه ها می بودی
***
رخت سفر بر تنت
این جامه اخر دیگر کفن است
این بارخروس جهان بی تو سحر می خواند
***
تا یاد تمام صبح های بی ثمر افتادی
دنبال زمان در گور میگشتی
آه ای خدا
فرصتی
فر صت دیگر همه در خواب
افسوس
که زود دیرمی شود
تا چشم نهادی
چشمانت بی فروغ می شود
فردا که دگر
رخت کفن بر تن بود
سهم ما از دنیا دو چشم ترعالم بود
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:gol:وقتی هزار قلب شکسته
پشت دریچه های درخشان وصل تو
بیدار مانده اند
تنها تو ای خدا
دستان مهربان و عزیزت را
در دستشان بدار
اندوه را بران
از جای جای قلب سیاه و غمینشان
 
بالا