دلم گرفته..

ah25_km

عضو جدید
در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان
کردند.

اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزس از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست.

"ثروت، مرا هم با خود می بری؟"

ثروت جواب داد:"نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم."

عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

"غرور لطفاً به من کمک کن."

"نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی."


پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.

"غم لطفاً مرا با خود ببر."

"آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم."

شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غدق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.

ناگهان صدایی شنید:

" بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم."

صدای یک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامیکه به خشکی رسیدند

ناجی به راه خود رفت.

عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:

" چه کسی به من کمک کرد؟"

دانش جواب داد: "او زمان بود."

"زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟"

دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که:

"چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند."
 

ah25_km

عضو جدید
تو فقط خدا خدا کن....

بازم امشب مثل هرشب تو دلت برام دعا کن
نم نمک سکوت و بشکن زیر لب خدا خدا کن
بازم امشب مثل هر شب پر کن از صدات هوا رو
قرق سکوت و بشکن تازه کن ترانه ها رو

واسه عاشقا دعا کن که غریب روزگارن
هفتا آسمونه اما یه ستاره هم ندارن
واسه عاشقت دعا کن که تو کار دل نمونه
تو فقط خدا خدا کن که خدا خودش می دونه

تو فقط خدا خدا کن تو فقط خدا خدا کن
بازم امشب مثل هرشب تو برای من دعا کن
تو فقط خدا خدا کن تو فقط خدا خدا کن
بازم امشب مثل هرشب تو دلت برام دعا کن

بازم امشب مثل هرشب تو دلت برام دعا کن
نم نمک سکوت و بشکن زیر لب خدا خدا کن
بازم امشب مثل هر شب پر کن از صدات هوا رو
قرق سکوت و بشکن تازه کن ترانه ها رو

که خدا خودش می دونه حال و روز عاشقا رو
بین عاشقا میبینه غربت دلای ما رو
اونی که واژه به واژه می شنوه نگفته هاتو
با طلوع هر ترانه بال و پر میده صداتو

تو فقط خدا خدا کن تو فقط خدا خدا کن
بازم امشب مثل هر شب تو برای من دعا کن
تو فقط خدا خدا کن تو فقط خدا خدا کن
بازم امشب مثل هر شب تو برای من دعا کن
 

ah25_km

عضو جدید
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم

دیدی که من با این دل
بی آرزو عاشق شدم

با آن همه آزادگی
بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم

ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند

فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود
بازم رهاند

دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم

در پیش بی دردان چرا
فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل
با یار صاحبدل کنم

وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد

از گل شنیدم بوی او
مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او
در کوی جان منزل کند

وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد

دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم

دیدی که در گرداب غم
از فتنه ی گردون رهی
افتادم و سرگشته چون
امواج دریا شد دلم
 

behnam-t

عضو جدید
دوست عزیز شما بگو دل کی نگرفته؟دل ما که همیشه گرفتس و عادت کرده به بد عهدی ایام
 

ah25_km

عضو جدید
مرد جواني آخرين روزهاي دانشگاه را سپري مي كرد وبه زودي فارغ التحصيل مي شد.چندين ماه بودكه يك اتومبيل اسپورت بسيار زيبا چشمش را گرفته بود. از آنجايي كه مي دانست پدرش به راحتي قدرت خريد آن ماشين را دارد به او گفت كه داشتن اين اتومبيل همه آرزوي اوست .با نزديك شدن يه روز فارغ التحصيلي مرد جوان دائما به دنبال علايمي حاكي از خريد ماشين بود . بالاخره در صبح روز فارغ التحصيلي پدر اورا به اتاق خود فرا خواند وبه اوگفت كه چقدر از داشتن چنين فرزندي به خود مي بالد وچقدر او را دوست دارد. سپس هديه اي را كه بسيار زيبا پيچيده بود به دست او داد. مرد جوان كنجكاو والبته با نوعي احساس نا اميدي هديه را كه يك انجيل جلد چرمي دوست داشتني بود باز كرد . با ديدن هديه مرد جوان از كوره در رفت صدايش را بلند كرد وبا عصبانيت گفت : با اين همه پولي كه داري فقط يك انجيل به من مي دهي ؟ ومانند گردبادي خشمگين خانه را ترك گفت وانجيل مقدس را در آنجا باقي گذاشت . سالهاي بسياري گذشت ومردجوان موفقيت هاي بسياري در راه تجارت كسب كرد . در همين سالها تلگرامي با اين مضمون دريافت كرد كه پدرش درگذشته وهمه دارايي خود را به او واگذار كرده است واو بايد هرچه زودتر به خانه پدري رفته وبه امور رسيدگي كند . اوپدرش را از روز صبح بعد از فارغ التحصيلي نديده بود . وقتي به خانه پدري رسيد ناگهان غم وپشيماني بردلش نشست . به بررسي اوراق بهادار پدر پرداخت ودر ميان آنها انجيلي را كه هنوز به همان نويي همان طور كه او آن را سالها پيش باقي گذاشته بود پيدا كرد در حالي كه قطرات اشك به روي گونه هايش سرازير شده بود كتاب مقدس را باز كرد وبه ورق زدن پرداخت در حالي كه مشغول خواندن آيه هاي آن بود ناگهان يك سوييچ اتومبيل كه در پاكتي در پشت آن قرار داشت به زمين افتاد روي آن نام طرف معامله نوشته شده بود واين نام مالك اتومبيل اسپورت مورد علاقه او بود همچنين روي ان تاريخ روز فارغ التحصيلي او واين لغات درج شده بود به طور كامل پرداخت گرديد
تا به حال چند بار خود را از نعمات خداوند محروم كرده ايم
فقط به اين خاطر كه ظاهر امرآن طور كه ما انتظار داشته ايم نبوده است
 

ah25_km

عضو جدید
اگر يادمان بود و باران گرفت نگاهي به احساس گلها كنيم

بگذار اين راه راه من باشدو اين جاده جاده ي من
بگذار غرق شوم در دستان سرد نمناك اين ابر

بگذار تا بگريم بر تنهايي دستان بي رمق كوير
بگذارعاشق شوم بر باد سرد پاييزي

بگذار آرام گيرم در آغوش سياه شب
بگذار نصيحت كنم گلبرگ هاي عاشق را

بگذار بگويم از باران از شب از ماه
بگذار ابر عاشق شود ، ببارد ، برسد به مشوق ،زمين

بگذار ابر ببارد بر گيسوان بيد ، بي پروا و عاشق، تر كند لبان سرخ گل ها را
بگذار برگ هايي از جنس طلا برقصند در آغوش باد در بزم ابر

بگذار احساس كنم پاكي شبنم را بر گلبرگ
بگذار بخندم بر كودكي دنيا به بزرگي زمين

بگذار نگاهت در نگاهم غرق شود
بگذار شايد فردا زنده تر از امروز

بگذار زمين ناز كند ، باد فرياد كشد ، ابر درفراق بسوزد
بخار گرفته است دلم از سرماي اين شباما

چشمان تو همه چيز را از پس اين پنجره ي
بخار گرفته از سپيدي غم مي بيند

بگذار بفهمم اين زجه از آن كيست كه درون را پاره مي كند
بگذار بفهمم ، بدانم جغد شوم بر سر شاخه ي خشكيده ي باغ

به كدامين گلبرگ خيره شده
بگذار بدانم ابر چرا عاشق ، برگ چرا بي روح

بگذار بدانم كجايي تا كه هر روز به شوق ديدنت به كنار بركه
خيره در زيبايي چشمانت غرق نشوم.....
 

ah25_km

عضو جدید
نگو توروخدا....باز دلم میگیره..:cry:

قایقی خواهم ساخت..خواهم انداخت به آب..دور خواهم شد از این خاک غریب..
پشت دریاها شهریست..که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است..

خاک موسیقی احساس تو را می شنود...



:cry::cry::cry:




 

ah25_km

عضو جدید
راه بهشت



مردي با اسب و سگش در جاده‌اي راه مي‌رفتند. هنگام عبوراز كنار درخت عظيمي، صاعقه‌اي فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت. گاهي مدت‌ها طول مي‌كشد تامرده‌ها به شرايط جديد خودشان پي ببرند?!

پياده ‌روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي‌ ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني باسنگفرش طلا باز مي‌شد و در وسط آن چشمه‌اي بود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذررو به مرد دروازه ‌بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟"

دروازه‌بان: "روز به خير، اينجا بهشت است."

- "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنه‌ايم."
دروازه ‌بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "مي‌توانيد وارد شويد و هر چقدر دلتان مي‌خواهد بنوشيد."
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند،به مزرعه‌اي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازه‌اي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز مي‌شد. مردي در زير سايه درخت‌ها دراز كشيده بود وصورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: " روز بخير!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنه‌ايم . من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگ‌ها چشمه‌اي است. هرقدر كه مي‌خواهيدبنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگي‌شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، مي‌توانيد برگرديد.
مسافر پرسيد: فقط مي‌خواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت!
- بهشت؟!! اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.

مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي مي‌شود! "
- كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما مي‌كنند!!! چون تمام آنهايي كه حاضرندبهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا مي‌مانند...
 

ah25_km

عضو جدید
هر جا که باشی میتونی صدای پای عشق رو بشنوی
باید بری رو موجش ، قد تاپ تاپ قلبت
اونوقت ، اگه بتونی تیکه های قلبها رو بهم بچسبونی میتونی آخر عشق رو هم ببینی .
میدونم اگه به اندازه ی لحظه ای تو هر قلبی زندگی کنم میتونم عاشق ترین عاشق دنیا بشم
به فرشته ها بگو که درها رو باز کنن
فرشته هایی که تو قلبها زندگی میکنن
فرشته ی تو
فرشته ی او
فرشته های ساکن تمام قلبهای دنیا ......
من می خوام عاشق ترین عاشق دنیا بشم
عاشق همه ی مردم دنیا .........
 

ah25_km

عضو جدید
يعني من فقط تو اين باشگاه دلم گرفته ؟؟!؟!؟! :cry::cry:

هيشكي اينجا نيست :cry:
 

ah25_km

عضو جدید
http://www.www.www.iran-eng.ir/picture.php?albumid=1556&pictureid=5541
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که مهو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطرخاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای مهال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام... دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم... دوست می دارم
 

ah25_km

عضو جدید
اگه ما ادما انقدر بي معرفت نبوديمو خدامونو فراموش نميكرديم انقدر دلگير نميشديم . اگه ادم هميشه خدارو داشته باشه دليلي براي ناراحتي باقي نميمونه !

كجايي خدا جونم ؟؟ چرا گمت كردم خدا جون ؟ چرا ما بنده هات انقدر فراموشكاريم كه عزيزترين داشتمونو انقدر راحت فراموش ميكنيم :(:(
 

ah25_km

عضو جدید
كجايي خدا جونم ؟ يه بنده اينجا داري كه حتي روش نميشه باهات حرف بزنه , بارش انقدر سنگين شده كه حساب از دستش در رفته !
خدايا به همه دري زدم , شرمندتم , فراموش كردم كه اول بايد بيام در خونه خودت.
فكر كردم از دست بنده هات كاري بر مياد .
خدايا امتحانم ميكردي ولي به چه قيمتي؟ از دست دادن تو!!
راسته كه ممكنه ادم انقدر دلش سياه بشه كه از سنگ سخت تر بشه .
دستمو بگير خدا جونم
 

ah25_km

عضو جدید
من تنهايي اين تاپيكو بالا نگه داشتما !!
sepidi لااقل خودت بيا كمك كن ! :cool:
 

ah25_km

عضو جدید
 

mrp69

عضو جدید
من الان دلم گرفته.:( کسی هست؟

من همیشه احساس تنهایی میکنم.حتی وقتی که دور و برم شلوغه.کسی میدونه چرا؟
 

ah25_km

عضو جدید
من الان دلم گرفته.:( کسی هست؟

من همیشه احساس تنهایی میکنم.حتی وقتی که دور و برم شلوغه.کسی میدونه چرا؟

من هنوز هستم :cool:

غم و اندوه از درون ادمه , هر چي هم كه دورت شلوغ باشه وقتي از داخل خودتو نساخته باشي بازم احساس تنهايي ميكني !!
من خودمم الان دچارشم :(
 

mrp69

عضو جدید
من هنوز هستم :cool:

غم و اندوه از درون ادمه , هر چي هم كه دورت شلوغ باشه وقتي از داخل خودتو نساخته باشي بازم احساس تنهايي ميكني !!
من خودمم الان دچارشم :(

مرسی.
بله همینطوره.من خیلی سعی کردم که دوباره خودم رو بسازم ولی حتی وقتی که دارم میخندم تو دلم احساس تنهایی میکنم.
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هنوز هستم :cool:

غم و اندوه از درون ادمه , هر چي هم كه دورت شلوغ باشه وقتي از داخل خودتو نساخته باشي بازم احساس تنهايي ميكني !!
من خودمم الان دچارشم :(

یاد میگیری
 

Similar threads

بالا