بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

samin-1

عضو جدید
اینم واسه ثمین گلم


اینم ماله شما ها


اینم ماله آبجی آرام خودم
الهی دست گلت درد نکنه ممنون منای نازم:gol::gol::gol:
 

monmoni

عضو جدید
روزی پدری در اتاق خود به شدت سرگرم کار بود و مشغول بررسی نامه ها و تنظیم قرار ملاقات و ... بود.
به طوری که وقتی دخترش به او نزدیک شد متوجه نشد. دختر پس از کمی سکوت گفت:
- بابا چیکار می کنید؟
- دخترم دارم قرار ملاقات هام رو توی دفترم می نویسم.
باز مجدداً دختر پس از چند لحظه سکوت گفت:
- بابا آیا اسم من هم در اون دفتر هست؟

درسته ما آدمها انقدر خودمون رو سرگرم زندگی می کنیم که خیلی ها رو فراموش می کنیم. این دنیای بزرگ اونقدر مشغله برای ما می تراشه که واقعاً بزرگترین و نزدیکترین رو فراموش می کنیم.
خدا ما رو نیافریده تا ما خودمون رو اونقدر سرگرم زندگی کنیم که حتی فرصت نکنیم باهاش دو کلمه حرف بزنیم. خدا می خواد تا حداقل چند دقیقه از روز با ما صحبت بکنه. مطمئناً اگر همه ما صدای خدا رو می شنیدیم الآن بهمون می گفت : آیا اسم من توی اون دفتر هست؟
 

monmoni

عضو جدید
آرام و ثمین گل خواهش! قابلی نداره !
آرام جونم من که شوهر نمی خوام! ما نمی تونیم واسه دوست گلمون یه چای مخصوص بریزیم؟؟؟
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
دستت درسته ثمین جان!!:biggrin:;):gol: خانومی تو!!!حالا بزار تو آشناها میگردم!موردی بود میگم

بچه ها جونم منم برم لالا.مرسی مونا.عای بود.;);)

شب همه تون پفکی و نرم.:gol::gol::gol:
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب آبجی آرامش اینم از بچه های زیر کرسی فقط موندم اون دوتا به کی شبیه میشن ؟:D

 

monmoni

عضو جدید
رام كنندگان حيوانات سيرك براي مطيع كردن فيلها از ترفند ساده اي استفاده مي كنند.زماني كه حيوان هنوز بچه است، يكي از پاهاي او را به تنه درختي مي بندند. حيوان جوان هر چه تلاش مي كند نمي تواند خود را از بند خلاص كند اندك اندك اين عقيده كه تنه درخت خيلي قوي تر از اوست در فكرش شكل مي گيرد.وقتي حيوان بالغ و نيرومند شد ،كافي است شخصي نخي را به دور پاي فيل ببندد و سر ديگرش را به شاخه اي گره بزند. فيل براي رها كردن خود تلاشي نخواهد كرد
پاي ما نيز ، همچون فيلها،اغلب با رشته هاي ضعيف و شكننده اي بسته شده است ، اما از آنجا كه از بچگي قدرت تنه درخت را باور كرده ايم، به خود جرات تلاش كردن نمي دهيم،
غافل از اينكه براي به دست آوردن آزادي ، يك عمل جسورانه كافيست
 

monmoni

عضو جدید
اینم آخرین داستان امشب من !!!!!!!!!!!!!!



نجار زندگیمان باشیم
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد
یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت
پس از روزهای طولانی وکار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند
صاحب کار او بسیار ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد
نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی
نبود
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود
برای همین مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به
سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی کار را تمام کرد
او صاحبکار را از اتمام کار باخبر کرد
صاحب کار برای دریافت کلید آخرین کار به آنجاآمد
زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجاربازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطرسالهای همکاری
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد
در واقع اگر او میدانست که خودش قراراست در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری تهیه می کرد و تمام مهارتی که داشت برای ساخت آن بکار می برد
یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد
این داستان ماست
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد
گاهی کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم،پس در اثر یک شوک و اتفاقی غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی
کنیم
اگر چنین تصوری داشته باشیم، تمام سعی خود رابرای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم. فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، ممکن نیست
شما نجار زندگی خود هستید و روزها چکشی هستندکه بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپامیشود
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود میسازید باشید
 

monmoni

عضو جدید
شب همگی دوستان بخیر !

بدروووووووووووووووووووووووووووود تا فردا ساعت 23
 

Similar threads

بالا