من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیش تر ها دوست داشتم مردی از راه برسد
با کوله باری از عشق.. صداقت ..وجدان..مهر و ماه..ستاره..لبخند ..نیایش
دوست داشتم بیاید و بماند
همیشگی باشد لبخندهایش..محبت هایش...ستاره هایش..و حتی حتی " چشمانش"
!! که نیاید که برود
که مدام پنهان نکند خود را بین بهانه هایش
که مدام توجیه نکند نبودن هایش را
که مدام دوستم داری ..دوستت دارم راه نیندازد
و اندکی بعدتر" تو نیازم را نمی شناسی " .."تو دوستم نداری" .."تو به من توجه نداری" راه نیندازد
می خواستم بماند برایم ..
می خواستم با لبخند هایش پلی بسازم تا ابدیت نور
می خواستم با کلام مردانه اش سدی بسازم به روی هر خیانت ودروغ
می خواستم از تکه تکه های وجودش بتی بسازم برای پرستش عشق

می خواستم عشق باشد و لحظه لحظه ها مان
نور باشد و هرم نفس هامان
مهر باشد وستاره هان
"ناز" باشد ونیاز هامان

می خواستم بماند با من ..بمانم با او..
می خواستم شب هایم..روز هایم ..لحظه لحظه و ثانیه هایم تفسیر یک کلمه شود با
"او"
!!
که" دوستت دارم " شود آواز هر بزم و سرور
که بیاید و بماند
که نه قابی بشود بدون هیچ عکسی در آن
که تمام پیکسل های وجودم را سرشار کند از بودنش و بس
که بماند ..و نرود
که همیشگی باشد
!!
که بیاید و برود در هرم نفس هایم ..
در ضرب ضربان نبض هایم
در تپیدن های قلب کوچک و شیشه ایم
در این پیدای پنهان وجودم
در این خصوصی ترین لایه وجودی احساس زنانه ام
!!
که بیاید ..و من بروم در آغوشش
بغلم کند و من حس زنانگی ام در او تا اوج پر بکشد !!
که بیاید و ناشناخته ها را به من بشناساند
که بیاید و نفس هایش انجماد ذهنم را ذوب کند
که خلاصه!!
دلم یک اغوش گرم ِحقیقی و مانا می خواست
آن روزها اینگونه می اندیشیدم!!
روزها بعد!!
"او" آمد..
با لبخندی بر لب ..با نگاهی پر از مهر
با کوله باری پر از ستاره
با چشمانی پر از شوق
با آغوشی پر از مهر
با قلبی به وسعت دریا ها
و من برای اولین بار چشمانم را بستم و خود را محو زمان ها کردم
!!
محو بودن ها کردم
محو یکی شدن ها کردم
محو دوستم داری ..دوستت دارم ها کردم
محو تماشای دوردست های دور کردم

و من غافل بودم از تصنع افسانه ها
از نبودن های بی دلیل
از بی پرو بال شدن های ناگهانی
و من در اوج صد سال بیداری تا صد قرن به خواب رفتم

اووووووووووه!!
و من لبخند تر از هر لبخندی شدم ..
جاری تر از هر طغیانی شدم ..
و من نوسان پیکره ها شدم
و من لیلای مجنون قصه ها شدم
!! و من امید امید ها شدم
و من تک ستاره آسمان "ناز" ها شدم
و "من" تا ابدیت در خواب ماندگار شدم
"خودم"
 
آخرین ویرایش:

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز

!!
و یک اتفاق مرا به حادثه "دچار بودن" رساند ..
و آن اتفاق همان نگاه صد قرن دور "او" بود
و سهراب که در شعر هایش ندا می داد !!
ای عاشقان!!
"دچار باید بود "
!!
و من چقدر خسته ام از این واژه نامانوس "دچار"
که هر چه کشیدم از این واژه بود و بس
از این سندرم بودن ها و نبودن ها
از این توجیه ها و نشانه های بی حد و حصار
و من چقدر خسته ام از این دروغ همه گیر
از این امروز انتظار و انتظار و انتظار
از این پاییز زرد و پر حسرت انتظار

از این حس جنون که هم درد است و هم درمان
!!
آااه!! که من چقدر خسته ام ..از این تکرارفصل ها!
و اینکه "او" می گوید اکنون...
کوله باری برایم بیاور به اندازه 3 سال فرسایش بودن ها و نبودن ها...
به همراه تمام محبت ها ..و ستاره ها ..
با تمام حرف ها و تپیدن ها ..
با تمام اشک ها و شب بیداری ها
با تمام به زمین خوردن و بهم پیچیدن ها

با تمام عهد ها و آرزوها!!
و من اینجا ..در دل این شب تار
مدام صدایش می کنم!!
و مطمئن نیستم که هنوز صدایم را می شنود یا نه!!
که گویا خیال جواب ندارد!!
و من خسته ام ای رفیق!!!
از عمق دوست داشتن هایش خسته ام!!
از سطحی ترین لایه های وجود انسان بودن کلا فه ام!!
که این چنین عمیق ترین لایه وجودیمان را به سوال می کشد؟!
و این چیست که ما را "دچار " می کند
و سهراب کیست!!!
که ما را دعوت به این واژه تلخ و سراب گونه " دچار" می کند!!
که من هر چه کشیدم از این واژه بود و بس ..
که تمام دردهایم از عشق بود و عشق ..
تمام زخم هایم از آن چشم ها بود وبس
و من اینجا ..در این برهه از زندگیم
به هیچ چیز ِ واقعی ایمان ندارم
به هیچ گرمایی امید ندارم
به هیچ نگاهی باور ندارم
و دیگر دیگر هیچ قلبی مرا به آسمان جنون نخواهد کشید!!
و من "دچار بودن" را از صحنه زندگیم خط زد ه ام
!!
و رها کرده ام شمارش پاییز های انتظار را!!
و تمام آن دوست داشتن های صد قرن دور را
و خط زده ام تمام ستارگان آسمان جوانیم را
!!
و نمی دانم
نمی دانم چرا ..چگونه ..و تا کی بدین سان راکد خواهم ماند
!!
و من هنوز گاهی در خواب و گاهی در بیداری
صدایش می زنم ..
و من هیچ مطمئن نیستم که او اکنون صدای ناله هایم را می شنود یا نه؟!!
و من نمی دانم چرا؟!!
!!
و مضحک تر اینجاست...
که - من -
این آدم متلاشی شده به تمام عمقش!!
شده ام تمام انگیزه و زندگی یک انسان دیگر!!
که به من می گوید بارقه ی هستی من تویی و بس ..
و چه مضحک است این جنون عشق!!
و به من بگویید این چیست فلسفه عشق؟!
که این چنین از نگاهی به نگاه دیگر ساطع می شود!!
وافسانه ها ساخته است از ابتدای انسانیت تا به امروز
"خودم"

 
آخرین ویرایش:

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز

و این سهراب کاش در قرن ما حاضر بود ..
کاش می دید که چگونه تمام الفاظ رنگ باخته اند از محبت ها!!
کاش "مرگ رنگ" را به وضوح می دید در فلسفه توجیه کردن ها
کاش می دید ؟"دچار بودن " ها در عصر ما یعنی چه؟!!
کاش می دید عاشق بودن در قرن ما یعنی چه!!
که عشق در عصر ما یعنی انتظار ...
که عشق یعنی یک دروغ که در زمان ریشه می دواند
که عشق یعنی پوشالی کردن عیب هایت در نگاه دیگری
که عشق یعنی متهم کردن های کسی که هنوز درست راه می رود!!
که عشق یعنی نشانه ..بهانه
که عشق یعنی غیبت و غیبت وغیبت بدون هیچ دلیل
که عشق یعنی "همه چیز همانطور که من می خواهم"

که عشق یعنی عبور از نگاه تو و پرش به نگاه دیگری
که عشق یعنی تعبیر چشمان زیبا مابین آبی و خاکستری
که عشق یعنی یک لحظه یک جمله و یه عمر انتظار ...
و عشق یعنی سرایت جنون..
که من دوستت دارم ..چون که تو دوستم داری؟!!
و کیست که جرات به خرج دهد و صدا در دهد!!
ای قلب ها تان پر رنج!!!
که این عشق نیست ..که نیاز ِ یک لحظه است
!!و من اینجا نمی دانم که چرا
که چرا مردم قرن من اینگونه؟!! به خود می پیچند
که چرا اینگونه تارهای محبت را از خود می گسلند
و آن گاه آه می کشند و اه
که می نالند از درد تنهایی
کاش سهراب اینجا بود ..تا برایم تفسیر می کرد معنای دچار بودن را ...
و اکنون اینجا در این برهه از زندگیم
این مجنون که این چنین

-من- متلاشی شده را شیدا می نگرد
و من هیچ قلبم نمی لرزد
و من دیگر انگار قرن هاست که پر کشیدم از این زمین واهی

و من گویا در دوردست ها جایی در ونوس بی احساس ِ بی احساس ماوا گرفته ام
و من در میان این چیزهای ملون
آه میان این نگاه..
به دنبال کدام گناه در دوزخ انتظار محبوسم؟!!
و من انگار هنوز در امتداد آن نگاه پریشانم؟!!
و من نمی دانم دیگر دوست داشتن یعنی چه؟!!
و من نمی فهمم عمق معنای دچار بودن را
و من دیگر نمی شنوم ضربان نبض هایم را در پس این نگاه
و گویا که من در انتهای آن نگاه هنوز محبوسم ..

و من با تمام خستگی ام دارم نگاهش می کنم ..
و آرام آرام آماده اش می کنم که فقط به او بگویم ..
من سال ها پیش جنون تو را حس کرده ام!!
دل مبند در این برکه سیاه!!که هیچ چشمی بارقه ای نخواهد شد برای زندگی
و من می بینم اشکانش را در چشمان دچارش
و لرزیدن صدایش را ..
و آن نگاه معصوم و عاشقش را..
و دستان لرزانش را
و آن شاخه گل ِ برای همیشه پژمرده شده اش را
که ساعت ها در دستش گرفته و یادش نیست حتی که این گل را برای چه آورده است؟!
و مضحک تر این که هیچ کدام از این ها قلب مرا نمی لرزاند!
!!
آه خدای من!!
و من چگونه تا این حد سنگی شده ام
!!
و "او" مرا با سه بعد ناشناخته ام آشنا کرد
-خود آزاری...دیگر آزاری ِ نا خواسته ..و بی احساس شدن-
!!
و یادم می آید مدام اعتراف کردن هایش ..
"که من اشتباه کردم" هایش
!!
نه!!هیچ چیز منصفانه نبود
حتی اعترافاتش منصفانه نبود ..
و من مابین این تردیدهای کشنده
مابین این همه حس عمیق وحسرت
هنوز با خود آرام می گویم ..
که شاید این ها فقط کابوس تلخی باشد وبس ..
و با خود می گویم ..
گاهی چرا شدن تو را به بن بست ها می برد
گاهی باید پذیرفت و رد شد ..
گاهی باید بی دلیل رد شد و رفت
!!!
گاهی باید مهر ورزید و خنجر خورد
گاهی باید منصف نبود و عبور کر د..
گاهی باید گذشت و گذشت و گذشت ..
!!
گاهی باید در میان تردیدها ..پر از یقین بود..
گاهی باید دست از انکار برداشت
گاهی باید دشنه های عشق را پذیرفت ومست شد
گاهی باید اولین نفر ماند و گذشت ..
..اعتراف می کنم به احساسی که "او" مسببش شد
به دوست داشتن هایی که سهم "او" بود وبس
به لحظه ها و نجواهایی که الهه ساخت و بس
و اعتراف می کنم که حتی حتی اعتراف هایش هم منصفانه نبود..
تنها تو می دانی!!اگر آن سه بعد ناشناخته ام بیدار شوند دیگر خیال تغییرنخواهم داشت ..
دیگر خیال دویدن نخواهم داشت ..دیگر حتی خیال اعتراف نخواهم کرد ..
دیگر حتی آرام آرام دل نخواهم شکاند ..
تنها تو می دانی و بس!
...

"من خیلی این نوشته ام رو دوست دارم ..نمی دونم نظر شما چیه؟!! ولی حس می کنم این تمام نوشته هام و در برمیگره"
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرم نیست تو از بارانی یا از نسل نسیم...
هر چه هستی
گذرا نیست هوایـــــــــــت....
بوِدنت...
فقط آهسته بگو
با دلم می مانی؟
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

m.baghani

عضو جدید
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه
نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره
بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره
خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه
نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه



مريم حيدرزاده
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش می شد از خاطره ها جدا شد
آن وقت دیگر چیزی آزارت نمی دهد مثلا ماه...او را به یادت نمی آورد
و گل سرخ هدیه ای عاشقانه نیست و ساحل هم جایی است صرفا برای قدم زدن نه گریستن ..
کاش می شد از خاطره ها جدا شد..
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه جورایی غمگینه ..وقتی تمام این چیزا که از "اوِ"ی حقیقی اما در دنیای خیالیت ساختی یه روزی واقعی بشه!!
بعد این همه قصه و قصه وقصه!!!
میگه من بدهکارم!!می خوام جبران کنم؟!!
اووووه!!
مضحک نیست؟!!!
چقدر درک بعضی از انسان ها محدوده به تمام وجوه بشر بودنشون!!
میگه یه روزی می فهمی که چقدر دوست دارم ..دوست داشتم اما مجبور بودم که ...!!!
!!
تو دلم گفتم خیلی دوست دارم اون یه روز سریعتر بیاد که لااقل ببینم ارزشش رو داشت یا نه؟!
گفتم جبران؟!!
مثلا در ازاش می خوای چند سال از عمرت یا لحظه هات و به من بدی؟!!
سکوت کرد و گفت ..یعنی اینقد بدهکارم؟!!!
گفتم !!
برو به درک!!
خدانگهدار!!!
باورت میشه؟!!
گفتم برو به درک!!
 

**سمیرا**

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشم چشم دو ابرو
نگاه من به هر سو
پس چرا نیستی پیشم؟
نگاه خیس من کو؟
گوش گوش دو تا گوش
دو دست باز , یه آغوش
بیا بگیر قلبمو
یادم تو را فراموش
چوب چوب یه گردن
جایی نری تو بی من
دق میکنم میمیرم
اگه تو دور شی از من
دست دست دو تا پا
یاد تو مونده اینجا
یادت میاد که گفتی
بی تو نمیرم هیچ جا؟!
من من یه عاشق
همون لیلی سابق
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشم چشم دو ابرو
نگاه من به هر سو
پس چرا نیستی پیشم؟
نگاه خیس من کو؟
گوش گوش دو تا گوش
دو دست باز , یه آغوش
بیا بگیر قلبمو
یادم تو را فراموش
چوب چوب یه گردن
جایی نری تو بی من
دق میکنم میمیرم
اگه تو دور شی از من
دست دست دو تا پا
یاد تو مونده اینجا
یادت میاد که گفتی
بی تو نمیرم هیچ جا؟!
من من یه عاشق
همون لیلی سابق
میشه ادامه شم بزاری؟
 

**سمیرا**

عضو جدید
کاربر ممتاز
بوسه یعنی وصل شیرین دو لب
بوسه یعنی خلصه در اعماق شب
بوسه یعنی مستی از مشروب عشق
بوسه یعنی آتش گرمای تب
بوسه یعنی لذت از دلدادگی
لذت از شب
لذت از دیوانگی
بوسه یعنی آغازی برای ما شدن
لحظه ای با دلبری تنها شدن
بوسه آتش میزند در جسم و جان
بوسه یعنی عشق من با من بمان...
 

**سمیرا**

عضو جدید
کاربر ممتاز
کیستی که من
اینگونه به اعتماد
نام خود را با تو میگویم...
کلید خانه ام را در دستت میگذارم...
نان شادی هایم را
با تو قسمت میکنم...
به کنارت مینشینم
و بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب میروم؟...
کیستی که من اینگونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ میکنم؟...
کیستی تو...
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه واسم سوال بود که تو واسه چی اینقد با نمکی؟؟!!!....
ولی خوب حالا دیگه می دونم که نمک زیاد می خوری!!.............:smile:
 

alone.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی رسم خوشایندیست زندگی بال و پری دارد وسعتی دارد به اندازه مرگ پرشی دارد به اندازه عشق...
 

**سمیرا**

عضو جدید
کاربر ممتاز


تو میروی و من فقط نگاهت میکنم...
تعجب نکن چرا گریه نمیکنم..
بی تو....
یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما برای تماشای تو...
همین یک لحظه باقی است
و شاید همین یک لحظه...
اجازه ی زیستن در چشمان تو را داشته باشم......
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه باید کرد وقتی هوای بودن گرگ و میش میشود؟!
به کدامین گناه در این هوا تنها گذاشته شده ام؟!
و انتظار می کشم...
انتظار تنها سهم من از بودن است انگار!
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
عکس تو...

عکس تو...

همون لحظه كه عكست دلمو ازم جدا كرد

از همون لحظه كه خندت درد دلهامو دوا كرد
از همون لحظه كه چشمات مهربونیامو دزدید
عطر سنگین وجودت لب قصه هامو بوسید
تو هراس و التهابم نكنه پیشم نمونی
نكنه برق نگاتو از نگاهم بپوشونی
نكنه عاشق مردی مثل من هرگز نباشی
نكنه واسه غریبه تو ی خلوتش فداشی
به خودم گفتم نباید كلبه ی عشق رو بسازم
كلبه ای كه از وجودش روز و شبهامو ببازم
توی رویاهام یه تصویر از تو و خودم كشیدم
وقتی چشمامومی بستم روی ماهتو می دیدم
با تو بودم هر دقیقه وقتی ادعا می كردم
توی رویا واسه عشقت جونم رو فدا می كردم
این درسته كه دل من با دلت همسو نمیشه
اما این دل باورت رو می پرسته تا همیشه
نمیخوام مثل گذشته مال من باشی و باشی
بهتره تو هم تو عمق بودن خودت رها شی
بهتره هیچوقت ندونی دلمو وابسته كردی
خستگی های دلم رو با نگاهت خسته كردی
 

Similar threads

بالا