شعر نو

melika

عضو جدید
ديروز برايم نوشتي :
من هنوز منتظرم...send to…?!

ومن امروز بارها از خودم پرسيدم
چگونه به تو بگويم كه مي خواهم باورت كنم!

فردا كه بيايد جوانه ام گل مي دهد
شايد ديگر منتظرت نگذارم.
 

mahdi.adelinasab

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
فردا و امروز و روز بعد
هر سه بسان نماز خویش
بر تو نگاه دارم و
اینک نشان ازو
یار ملیح دل و یاور غریب
به انصافی و چشمان مشکیش
هر دو همانی است که بود و هست
یادش نمی رود از یادم و ملیح....
یادش نمی رود و نیست شادیم
راستی باز سلام...
 

orion

عضو جدید
ديروز
ما زندگي را
به بازي گرفتيم

امروز
او ما را....
فردا؟
...زنده ياد قيصر امين پور.....
 

mahdi.adelinasab

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بس افسوس است بر دوستان نا دوست!!!!!!!!!!!!

بس افسوس است بر دوستان نا دوست!!!!!!!!!!!!

عجب!!!
ملیحی را ز یادم نبرد تا که عاشق بازی یاران حراج غور بیماران کنم....
هر که خواهد یا علی
بسم او که نامش را فزونی بر رخ گلگون عشاق سر کویش شود
بی وفایان را ندانم کیست
هر که شاید
نامه من دست کیست؟
شعر من در دست کیست؟
یارا دگر نتوانم نگریستن نکنم....
که فراق از چشم تو مجنونم کرد...
که این را خواند؟
چه از این فهمید
تُف به روی من
به جان من که عاشق مردم و بی نمک مردم
و اشکی که می خشکد
تا برای آدم ظالم نریزد هیچ...
دیگر به یادش هم نیفتم
تا نگوید هیج از من
شاید رحیم را شناسد
شاید
یاد جنگل را گذارم پیش پای گرگ...
و در جویش شرنگ تلخ خواهم ریخت
و ساحل را به خار و خس انبار می خواهم
و دانم نه یاد من و هیچ نشانی از سر کویش نخواهد ماند
به جایی دور
نه ملیحی بود
نه ... ی
یاد نباد آن بی وفای بی ...
که من هنوز تنهای تنهایم
تا خدا داند...
با باد خواهم رفت
و شادم چون
رفیقی دارم که نامش را همی گویند هو
خدا را من گهی گویم
و تنهایم
شاد
 

melika

عضو جدید
دردهاي من جامه نيستند تا ز تن در آورم
چامه و چكامه نيستند تا به رشته سخن درآورم
نعره نيستند تا ز ناي جان برآورم

دردهاي من نگفتني
دردهاي من نهفتني است
دردهاي من گرچه مثل درد مردم زمانه نيست
درد مردم زمانه است

مردمي كه چين پوستينشان
مردمي كه رنگ روي آستينشان
مردمي كه نامهايشان
جلد كهنه شناسنامه هايشان درد مي كند

من ولي تمام استخوان بودنم
لحظه هاي ساده سرودنم
درد مي كند

انحناي روح من
شانه هاي خسته غرور من
تكيه گاه بي پناهي دلم شكسته است
كتف گريه هاي بي بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهاي پوستي كجا ، دردهاي دوستي كجا
اين سماجت عجيب
پافشاري شگفت دردهاست
دردهاي آشنا
دردهاي بومي غريب
دردهاي خانگي،دردهاي كهنه لجوج

اولين فلم حرف حرف درد را بر دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزير خويش را رها كنم
درد رنگ و بوي غنچه دل است
پس چگونه من رنگ و بوي غنچه را
ز برگ هاي تو به توي آن جدا كنم.

دفتر مرا دست درد ميزند ورق
شعرهاي تازه مرا درد گفته است
درد هم شنفته است

پس در اين ميانه من از چه حرف مي زنم
درد حرف نيست
نام ديگر من است
من چگونه خويش را صدا كنم.

 

mahdi.adelinasab

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
فرار کن، فرار کن،فرا تر از فرار ها...

فرار کن، فرار کن،فرا تر از فرار ها...

عاشق رهایشم
عاشق سه قوی دلفریب دل...
رهای از رهایشم
فراری قریب خود
سلام می کنم سه بار
به حال قوی دلفریب
فرار می کنم ز خود
حلال کن تو دلفریب
به عاشقی من مخند
فرار کن ز هر چه بند
که بند بند عشق من،
رهایش است به حال خود
ز من مرو، قرین من!
فرار را ز من شنو
فرار کن ز هر چه دام
ز هر چه تور
ز هر چه بند...
بیا تو هم بخوان به عشق
شنو نوای راز ها
کنون ندا می دهد
خراب دل همی کجاست...
فرار کن، فرار کن،فرا تر از فرار ها...
 

melika

عضو جدید
هر روز مي پري وسط آرزوي من
بال از كجا رفيق تو كه پر نداشتي.
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
حتي اگر پرواز راه آخري باشد ..
ننگ است بعد از تو مرا بال و پري باشد ....
مي خواستي در آسمان پنهان شوي اما ...
باور نكردي در پي ات چشم تري باشد

 

zoha

کاربر فعال
با توام ای غم ،ای غم مبهم!
دل دریایی ات بشکاف و
آرام وا کن در برم ساز خوش آهنگت

منم
منم آن ساز خوش کوک دل انگیزی
که دارد رقص و آهنگ غم انگیزی

به ساز من اگر رقصی
به جز غم نایدت چیزی

بجز سیلاب ماتم خورده اشکی
بجز صحرای مبهوت در اندشتی
نیابی چیزکی
ای جان جانانم

ضحی ساروی/آبان 86
 

mahdi.adelinasab

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به روشنی نگاه کن
و بال ها روانه کن
همی خراب می شود
نگاه روشن فریب....
نگاه کن ستاره را
به دل نظاره کن ولی...
شکار صبح را سپار
به حالت ستاره ها
غبار می رود ز دل
به صحبت نگار من
که اوج اشک و آه من
فسانه است و آه من
قرار بود و رفت حال
به شوق رفتن که بود؟!!!
ولی سلام می کنم
به یار دلربای خود...
 

melika

عضو جدید
يادگار من است

درخت

كه خستگي تبرت را مي گيرد

محكم تر بزن...!!!
 
آخرین ویرایش:

melika62

عضو جدید
كاش چون پاييز بودم
كاش چون پاييز بودم
كاش چون پاييز خاموش و ملال انگيز بودم
برگ هاي ارزوهايم يكايك زرد مي شد
افتاب ديدگانم سرد مي شد
اسمان سينه ام پردرد مي شد
ناگهان طوفان اندوهي به جانم چنگ مي زد
اشك هايم همچو باران دامنم را رنگ مي زد
وه چه زيبا بود اگر پاييز بودم
وحشي و پرشور و رنگ اميز بودم
شاعري در چشم من مي خواند شعري اسماني
در كنارم قلب عاشق شعله مي زد
در شرار اتش عشقي نهاني
نغمه من همچو اواي نسيم پر شكسته
عطر غم مي ريخت بر دل هاي خسته
پيش رويم چهره تلخ زمستان جواني
پشت سر اشوب تابستان عشقي ناگهاني
سينه ام منزلگه اندوه و دردو بدگماني
كاش چون پاييز بودم
 

mahdi.adelinasab

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
و پاییزم....
چون پایریزم
از حال و قال خویش دردی است در دل
و هان ای زرد گل!
چه می خوانی
هان ای بلبل!
چه می خوانی
خسته ام
دردم به دردهایم همی زاید
مرا هل!
ای درد و غم با دردهایم
ناله هایم تا به صبح
ولی باز هم دروغین است صبحش
به سان خون فرهاد است سرخیش
مرا هل!
تا رها گردم
رهایم کن
چه می گویی؟!!!!
بس است این بانگ بیمارت...
بس است...
 

melika

عضو جدید
آنكه آموخت به ما درس محبت مي خواست
جان چراغان كني از عشق كسي
به اميدش ببري رنج بسي

تب و تابي بودت هر نفسي
به وصالش برسي يا نرسي

سينه بي عشق مباد.
 

mahdi.adelinasab

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
:heart::gol:محبت در دلم دارم بسی
در دلم رانده ام هر خوار و خسی
دوستی دارم هست با من هر نفسی
برده ام یاد که دارم هوسی:gol::heart:
------------------------------
:love::w38:دوستی را پاس دار
و پاس داری کن ز دوستی ها
هوس شراب دارم
به سرت هوس مبادا!
که دلم بر این کویر وحشت
شرر هوا بکرده
و دلی بسان لیلا
به درون عشق بی عشق
چو حصار رنگ زایی
به درون باروانی
هوس شراب دارم
به سراغ عشق رو هم
که دل فغان و دردم
به دلت خراب دارد
به نمک به شیر و انبوه
که ملیح را کنم یاد
به دلم بسان مجنون
هوس ملیح دارم....:heart::gol:
 

melika

عضو جدید
مرد عشق هستم و بازنده ميدان بودم
من كه در بحبوحه ها شيرتر از آن بودم

آسمان بار امانت نتوانست كشيد
من كشيدم به همان جرم كه انسان بودم

هر غزل را كه نگفتم به تو دادم اما
آخرين لحظه از اين كار پشيمان بودم

با عيار چه كسي جنس مرا سنجيدي؟؟؟
كه چنين بيخود و بي ارزش و ارزان بودم!!!
 

rezazd

عضو جدید
جای آه از مرحوم ابولقاسم حالت

جای آه از مرحوم ابولقاسم حالت

باد سرد
باغ را ویرانه کرد
بار دیگر همچو روی اهل درد
چهره باغ از جور خزان گردید زرد

گشت پاک
دامن گل چاک چاک
باغ دارد چهره ای اندوه ناک
در عزای گل که برد اند جوانی سر بخاک

ای عجب
این مناظر شد سبب
که بیاد ارم از ان عیش طرب
کاند اینجا داشتم با ان نگار نوش لب

یار بود
گل درین گلزار بود
ماه هم در بزم مشعلدار بود
ان شب از هرسو اسباب طرب در کار بود

موی او
خم شده در روی او
بیقرار افتاده در پهلوی او
بوسه میگیرد چومن
از چهره دلجوی او

ان نگار
برد تیغی را بکار
کارد ان شب نارون را زخمدار
کند اسم خویش را
بر ان برسم یادگار

سالها طی گشته از ان ماجرا
لیک زخم نارون مانده بجا
همچون ان زخمی که من دارم به دل زان بی وفا

گاهگاه
میکنم اینجا نگاه
بنم اینجا نی تویی نی گل نه ماه
گویم اینجا جای اه است اه است آه

فکر می کنم یه چیزهایی یادم رفته ولی این شعر فوق العاده زیباست
 

mahdi.adelinasab

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
جای نیکیست....
هوای یاران....
سر ِّ سودای دل عیاران....
خوش عجب، رنگ ندارد دل ما...
فال حافظ روی سوی حال ما...
هیچ عیار از سر غمازی نیست
رنگ برق و بوی عطر و هنر دست مبادا خالی!
بی قراری تو بود و هنر سنگ صبور
بی قرار!
از چه ارزانی ما را به گران می خواهی؟!!!
تا نبودیم، همه رنگ و ریا بود همه...
رنگ می رود از دست بهاری باید...
جای عاشق خالی
چون گران دیدمت ای دوست، رهایت کردم...
رها باش و بپر تا که چو قو باز پری...
 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز
می دانم که دیگر بر نمی داری

از این خواب گران سر

تا ببینی خردسال سالخورد خویش را

کاین زمان چندان شجاعت یافته ست

تا بگوید:

راست می گفتی پدر




 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز

تو به من خندیدی

و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم

که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت...




جواب شعر سیب



من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب را دزدیدی

باغبان از پی تو تند دوید

و نمی دانستی

باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم تا که با خنده خود

پاسخ عشق تو را

خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک

لرزه انداخت به اندام من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت برو

چون نمی خواست که بر خاطره بسپارد

گریه ی تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

حیرت و بغض نگاه تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم

که چه می شد اگر خانه ی کوچک ما سیب نداشت...


 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
یامین جان ممنون واقا" محشر بود می شه بگی مال کیه ؟
 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز



اندک آرامشی در واپسین ساعات روزی

پای در گریز

اندک آرامشی در فاصله روزها

تا دیروز شکل گرفته، به فراموشی سپرده نشود

و فردا به هیئت امروز فرارسد

زندگی به امواج دریا مانده است

چیزی به ساحل می برد

و چیز دیگری را می شوید

چون به سرکشی افتد

انبوه ماسه ها را با خود می برد

اما تواند بود

که تخته پاره ای نیز به ساحل آرد

تا کسی بام کلبه اش را بدان پوشد





"شاملو"









 

Asal729

عضو جدید
پشت دراجابت آرزوها
مانده ام
می دانی به کدامین....؟
می دانم که رنگ چشمانت تلالو آرزوهای من است
خیالی نیست
که آرزویم داشتن همان تلالو است
مهربان بمان!!
 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزي ما دوباره كبوتر هايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت
روزي كه كمترين سرود بوسه است
و هر انساني
براي هر انسان
برادري هست
روزي كه ديگر درهاي خانه هايشان را نمي بندند
قفل افسانه ايست
و قلب براي زندگي بس است
روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي
روزي كه آهنگ هر حرف زندگيست
تا من بخاطر اخرين شعر رنج جستن قافيه نبرم
روزي كه هر لب ترانه اي است
تا كمترين سرود بوسه باشد
.....
و من آن روز را انتظار مي كشم
حتي روي كه ديگر نباشم



احمد شاملو
_____________________________________
تقديم به شاملوي بزرگ:


رفت
بي آنكه روزي را ببيند كه كمترين سرود بوسه است
رفت و هنوز
قفل واقعيتي است
كه در بر هر گشايشي مي بندد
و قلب عضله اي است كه براي زندگي بس نيست
اما هنوز آن روز را انتظار مي كشد
روزي كه دوباره كبوتر ما و ترانه لبها را و ....
هنوز انتظار مي كشد
 

melika

عضو جدید
عاشقم عاشق ستاره صبح
عاشق ابرهاي سرگردان
عاشق روزهاي باراني
عاشق هر چه نام توست بر آن.
 

mehrzadmo

عضو جدید
همانطور كه دوستان اشاره كردند اين شعر از حميد مصدقه . و شعر بسيار زيبايي است و جوابيه شو من چند وقت قبل ديدم زماني كه حبيب اينو خوند . فكر كنم سال 80 .
خيلي دنبالش گشتم بعدا اما هيچ وقت ديگه پيداش نكردم .
يامين جان بهت يه تشكر دادم اما بيشتر بدهكارتم !
يك دنيا ممنون.
 

مبینا

کاربر فعال
سپیده دمان

که خورشید ستارگان نیمه شبی را برمی چیند

شب،

بر زانو هایش خم می شود و می گرید

آه چه شب نم شفافی می بارد!


شمس لنگرودی
 

Similar threads

بالا