اندر حکایات باشگاه مهندسان

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.iran-eng.com/member.php?u=187557شغالی (sky shield) مرغی از پیرزنی (ستایش) را بربود . ستایش در عقب او نفرین کنان فریاد میکرد : ای وای! مرغ دو منی مرا شغال (sky shield)برد . شغال(sky shield) از این مبالغه سخت در غضب شد و از غایت تعجّب و غضب به پیر زن دشنام داد . در آن میان روباهی (leanthinker) به شغال رسید و گفت : چرا این قدر بر افروخته ای ؟ گفت : ببین این پیرزن چه قدر چقدر دروغگو و بی انصاف است . مرغی را که یک چارک هم نمیشود دو من میخواند . روباه (leanthinker)گفت : بده ببینم چه قدر سنگین است ! وقتی مرغ را گرفت روی به گریز نهاد و گفت : به پیرزن بگو مرغ را به پای من چهار من حساب کند .
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
سهیلي خانه ای به كرايه گرفته بود. چوب هاي سقف آن بسيار صدا مي كرد. صاحب خانه (ادمین) را خبر دادند تا مگر مرمتش كنند. او پاسخ گفت: چوب هاي سقف ذكر لُرد مي كنند. گفت: نيك است اما مي ترسم كه اين ذكر به سجود بينجامد!
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
یوزا به در سایتي رسيد جمعي مدیران را ديد آن جا نشسته. گفت: مرا امتیاز و عنوانی دهيد وگرنه به لُرد ، با اين سایت همان كار كنم كه با سایت ديگر كردم
ايشان بترسيدند. گفتند : مبادا كه هکري باشد كه از او خرابي به سایت ما برسد. آن چه خواست بدادند. بعد از آن پرسيدند كه : با آن سایت چه كردي؟ گفت : آن جا چيزي خواستم ندادند به اين سایت آمدم ; اگر شما نيز چيزي نمي داديد اين سایت را رها مي كردم و به سایتي ديگر مي رفتم!
 

Sky Shield

عضو جدید
کاربر ممتاز
اندازه دنیا

اندازه دنیا

روزي جمعي در كوچه جلو لرد را گرفته پرسيدند دنيا چند ذرع است؟ قبل از اينكه لرد جواب دهد جنازه اي از آنجا عبور دادند لرد تابوت را نشان داده گفت: اين مسئله را از اين شخص بپرسيد كه دنيا را ذرع كرده و ميرود...........
 

Sky Shield

عضو جدید
کاربر ممتاز
يك شب دزدي(Sky Shield) به خانه لرد کبیر آمده بود و همه جا را مي گشت كه چيزي پيدا كند و ببرد. ناگهان لرد از آواز پاي او بيدار شد و تا او را ديد گفت: آنچه تو در شب تاريك ميجوئي ما در روز روشن جسته ايم و نيافته ايم........
 

Sky Shield

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدمین انگشتر بي نگيني به پیرجو هديه كرد. پیرجو به جايش دعا كرد كه خدا در بهشت خانه اي بي سقف به او عنايت فرمايد. آدمین پرسيد: چرا خانه بي سقف؟ پیرجو جواب داد: هر وقت نگين انگشتر رسيد ، سقف خانه هم ساخته خواهد شد......
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزی ستایشی بر باشگاهی گذر کرده و بر در ِ تاپیکی انگشت به دهان ایستاده بود همی،ایشان را گفتند:
از چه چون گشتی؟؟
گفت:
از این هجوم نبوغ و استعداد!!!

:whistle::whistle:

آورده اند ستایش در باشگاهی پیاده عبور میکردندندی، ناگاه جوراب وی پاره همی گشتندندی و چون کفش از نوع تابستانی بودندندی عیب را نمایان کردندندی، دل نگران چگونه پارگی از خلق پنهان نمودندندی ناگاه چشم وی بر جماعتی افتادندندی متمول با ظاهری آراسته و کفشهایی مرغوب لاکن جوراب بر پای نداشتندندندی، بالفور خود را به خلوتی رساندندندی و هر دولنگه جوراب را از پای به در کردندندی، با سربلندی راه همی رفتندندی و خدای را شکر نمودندندی که در این باشگاه چنین رسم پدیدار گشتندندی
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نقل است که اسکای مستی در بازار می‌رفت. نزد شیخ bmd (آرواتنا فدا) آمد. مریدان گفتند شیخ بر وی امر معروف کند. چون بیامد چیزی آهسته با bmd بگفت. bmd گفت «نه!» و برفت. چون به باشگاه بازآمد ازو سؤال کردند که آن اسکای مست چه گفت. گفت «ای شیخ bmd آنچه من در باطن داشتم در صحرا نهادم، تو نهادی؟» گفتم «نه!».
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اسکای را حکايت کنند که شبي ده من طعام بخوردي و تا سحر ختمي در نماز بکردي. لرد صاحبدلي شنيد و گفت: اگر نيم ناني بخوردي و بخفتي، بسيار ازين فاضلتر بودي.


اندرون از طعام خالي دار
تا درو نور معرفت بيني
تهي از حکمتي به علت آن
که پُري از طعام تا بيني
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نقل است که spow وقتی به دهی رسید. آن جا کاربری (لرد) بود در خود مانده و دماغی در خود پدید کرده. spow او را به دعوت خواند. او اجابت نکرد. گفت: من زاهدم و سی سال است تا به روزه‌ام و خلق دانند که چنین است. شیخ spow گفت: «برو و غربالی کاه بدزد تا از خود برهی.»
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
گويند اسکای به سفر مي رفت – به غلام خود (پیرجو) گفت مواظب باش اگر همسرم تخلفي کرد خالي به جامهء او بگذار ! چندي گذشت . غلام به اربابش نوشت :

گر در سفر خواجه درنگي باشد
تا خواجه رسد زنش پلنگي باشد
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
لرد از اسکای پرسید: از کجا می آیی؟ اسکای گفت: از حمام گرم کوی تو! لرد گفت: آری راست گفتی، از چرک و کثافت زانوی تو پیداست!

آن یکی پرسید اسکای را که هی
از کجا می آیی ای اقبال پی
گفت از حمام گرم کوی تو
گفت: خود پیداست از زانوی تو
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پیرمردی (ادمین) تنها در روستایی زندگی می كرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این كار خیلی سختی بود. تنها پسرش (پیرجو) كه می توانست به او كمك كند در زندان بود.

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: «پسر عزیزم (پیرجو) من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بكارم. من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم چون مادرت (آرچی!) همیشه زمان كاشت محصول را دوست داشت. من برای كار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشكلات من حل می شد. من می دانم كه اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی. دوستدار تو پدر.»

چند روز بعد، پیرمرد (ادمین) این تلگراف را دریافت كرد: «پدر (ادمین)، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان كرده ام.»

4 صبح فردای آن روز، 12 نفر از مدیران و همکاران سایت و بقیه فضولهای باشگاه مهندسان وارد مزرعه شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینكه اسلحه ای پیدا كنند. پیرمرد (ادمین) بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت كه چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه كند؟ پسرش (پیرجو) پاسخ داد: «پدر (ادمین) برو و سیب زمینی هایت را بكار. این بهترین كاری بود كه از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.»

 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مدیر تالار کشاورزی (افسون) همیشه در مسابقات، جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان كشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همكارانش (pejman66 باغبان 65 و ...) علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب كارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نكته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند. این كشاورز (افسون) پس از هر نوبت كِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌كرد. بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او!

كنجكاویشان بیش‌تر شد و كوشش علاقه‌مندان به كشف این موضوع كه با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.

كشاورز هوشیار و دانا (افسون)، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: «چون جریان باد، ذرات باروركننده غلات را از یك مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و كیفیت محصول‌های مرا خراب نكند!»

همین تشخیص درست و صحیح كشاورز، توفیق كامیابی در مسابقات بهترین غله را برایش به ارمغان می‌آورد.

“گاهی اوقات لازم است با كمك به رقبا و ارتقاء كیفیت و سطح آنها، كاری كنیم كه از تأثیرات منفی آنها در امان باشیم :w16:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دوستان عزيز لطفا حتي المقدور از اسپم خودداري كنيد. ...ممنونم.
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
آتوسا به عيادت بيماري كه مدیر ارشد سایت نیز بود رفت و حال او را پرسش كرد و گفت :

- حالت چطور است ؟

پیرجو گفت :

- تب ميكنم و گردنم درد مي‌كند. اما امروز تبم شكسته است.

آتوسا گفت :

- اميدوارم كه تا فردا آن نيز بشكند.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
بهتاش حکیم


بهتاش حکیم شخصی بود سیاه، مديرارشد ادميني و آن ادمين مدير بسیار داشت وبهتاش را اختیار کرده بود، مديران را سخت آمد. روزی بهتاش را گفت: گوسفندی بکُش و بهترین اندام های وی بیاور، وی زبان و دل بیاورد. ادمين از مديران پرسید که چرا چنین کرد؟ ندانستند. از بهتاش پرسید که چه معنی دارد؟ گفت: از اعضاها هیچ چیز بهتر از زبان و دل نیست چونک دانا بود، و هیچ اعضا بتر از زبان و دل نیست چونک جاهل بود. پس ادمين مديران را گفت که: من وی را بدین دانش اختیار کردم.




 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نقل است که اسکای مستی در بازار می‌رفت. نزد شیخ bmd (آرواتنا فدا) آمد. مریدان گفتند شیخ بر وی امر معروف کند. چون بیامد چیزی آهسته با bmd بگفت. bmd گفت «نه!» و برفت. چون به باشگاه بازآمد ازو سؤال کردند که آن اسکای مست چه گفت. گفت «ای شیخ bmd آنچه من در باطن داشتم در صحرا نهادم، تو نهادی؟» گفتم «نه!».
آقا لرد خان روزی به قصد شکار بز راهی ییلاق طهران گشت شب که بر خیمه اش نشسته بود هوس قلیان رطب نمود..بر ملازمانش(پیرجو و...) امر فرمود تا بر او چنین که فرمود نمایند.. آنها از در تاثرو خوشمزگی در آدمند که ای آقای ما در این فصل سال رطب از برای تو گران است و یافتنش هم تلاشی عبث و بی پایان
آقا لرد خان چون امرش به زمین نهاده دید بر آنها خشم گرفت و جلاد را فرمود تا سر از تنشان جدا کنند..ملازمان که میدانستن تا صبح سری به تن نخواهند داشت شبانه قصد جان اوکردند.
آقا لرد خان که از تاریخ درس گرفته بود هماندم تیغ بر گردنشان نهاد و بر قلیان دوسیب قناعت فرمود
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
ادمین الدوله کالسکه ای با دو قاطر بسیار زیبا داشت. پیرجو الدوله روزی از نامبرده درخواست کرد کالسکه را موقتاً به او بدهد. ادمین الدوله ناچار کالسکه را با قاطرها برای پیرجو الدوله فرستاد و برایش نوشت: کالسکه را با قاطرها تقدیم داشتم، تقاضا دارم در حق این دو قاطر پدری بفرمایید:surprised:
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یک روز پیرزنی (گلابتون) که در برخی از کتب عتیق، از او با عنوان مدیر تالار ادبیات یاد شده است، در مجلس لرد (ص) حاضر بود.
لرد (ص) فرمود :
- پیرزن ، وارد بهشت نمی شود.
گلابتون که از شنیدن این خبر ناراحت شده بود، ناگهان شروع به گریستن نمود.
لرد (ص) خندید و گفت:
- مگر در کتاب آسمانی که شخصا نوشته ام نخوانده ای که : زنان پیر، به صورت دوشیزگان وارد بهشت می شوند؟
 

m0nire

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان عزيز لطفا حتي المقدور از اسپم خودداري كنيد. ...ممنونم.
روزی گلابتون برای رعایت نظم تالارها از دوستانش خواست که اسپم نکنند اما منیره که اسپم کننده ای بس قهار شده بود برایش این دستور گران آمد و حکایتی بر گلابتون نقل کرد بدین شرح:
روزی همسایه ی گلابتون درب خانه ی او بکوفت و بپرسید که طناب داری؟!
گلابتون گفت:رویش آرد پهن کرده ام:huh:
همسایه اوراگفت:مگر میشود بر روی طناب آرد پهن کرد؟!:wallbash:
گلابتون پاسخ داد:بهانه ای بهتر برای پیچاندنت نیافتم
(عرض معذرت واسه اینکه نمیدونستم معادل پیچوندن 1000سال قبل چی بوده:lol:)
 

asiabadboy

عضو فعال
کاربر ممتاز
دوش نگریستم در صحرایی پیرجو بر الاغی سوار و هیاتی به دنبالش ....

لقمان بر او فرود امد و بگفتا بر تو سه پند است که در زندگانی تو را بسیار به کار اید ای شیخ کاو ....

پیرجو لنگر همی بربیانداخت و عنان مرکب برکشید و بگفتا مرا مفیوض بنما ای حکیم ....

لقمان نیک بر او نظر نمود و با دستی بر انبوه محاسن بگفتا :

کنون مرا حضور ذهن مباشد و به خاطر نیاورم ولی زنهار که ان پندها را در زندگی بسیار به کار گیر ای صنم ....
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پادشاهى (پیرجو) با نوكرش (جاوید Ju Ju) در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر (Ju Ju) نخستين بار بود كه دريا را مى ديد و تا آن وقت رنجهاى دريانوردى را نديده بود، از ترس به گريه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسايش شاه را بر هم زد، اطرافيان شاه در فكر چاره جويى بودند، تا اينكه حكيمى (لرد) به شاه گفت : ((اگر فرمان دهى من او را به طريقى آرام و خاموش مى كنم .))
شاه گفت : اگر چنين كنى نهايت لطف را به من نموده اى . حكيم گفت : فرمان بده نوكر را به دريا بيندازند. شاه چنين فرمانى را صادر كرد. او را به دريا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دريا فرياد مى زد مرا كمك كنيد! مرا نجات دهيد! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشيدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و ديگر چيزى نگفت

شاه از اين دستور حكيم تعجب كرد و از او پرسيد: ((حكمت اين كار چه بود كه موجب آرامش غلام گرديد؟ ))

حكيم جواب داد: ((او اول رنج غرق شدن را نچشيده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست ، همچنين قدر عافيت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصيبت گردد.))

اى پسر سير ترا نان جوين خوش ننماند
معشوق منست آنكه به نزديك تو زشت است
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف
از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است
فرق است ميان آنكه يارش (پیرجو) در بر
با آنكه دو چشم انتظارش بر در
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
لرد روزی عده ای از کاربران فعال رادید که به بیابان می روند تا از خداوند طلب باران کنند، چونکه چند سالی بودباران نیامده بود. کاربران فعال عده ای از اعضای تازه وارد را همراه خود می بردند.
لرد پرسید که :
اعضای تازه وارد را کجا می برید؟
درجواب گفتند:
چون اعضای تازه وارد گناهکار نیستند، دعای آنها حتما مستجاب خواهد شد .
لرد گفت: اگر چنین است،پس نباید هیچ مدیری تاکنون زنده باشد.
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزی سرمد از قبرستان (انجمن) می آمد، از او پرسیدند:
ازکجا می آیی ؟ گفت :از پیش این قافله که دراین سرزمین نزول کرده اند
گفتند : آیا از آنها سوالا تی هم کرده ای ؟
فرمود : آری ، از آنها پرسیدم کی از اینجا حرکت و کوچ خواهید نمود ،جواب دادند که: ما انتظار شما را داریم تا هروقت همگی به ما ملحق شدید،حرکت کنیم .
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دو مدیر که به تالار گفتگوهای آزاد دسترسی داشتند با هم نزاع کرده نزد ادمین آمدند .
ادمین سبب نزاع را از آن دو سوال کرد و هر کدام ازآنها ادعا می کرد که فلان پست اسپم را دیگری باید حذف کن
اتفاقا لرد هم درآن محضر بود.
ادمین از لرد سوال کرد :
دراین باب عقیده شما چیست؟
لرد گفت : تالار آزاد مال عموم است وبه هیچکدام ازاین دو نفر مربوط نیست واین کار بعهده مدیر ارشد است که باید اسپم را از تالار آزاد فوری بردارند .
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاربری را ضرورتی پيش آمد، مطلبی را از پست يكى از پاك کاربران دزديد. پیرجو فرمود تا اخراجش کنند.
صاحب پست شفاعت کرد که من او را بحل کردم.
پیرجو گفت : به شفاعت تو حد سایت فرو نگذارم.
صاحب پست گفت : پست های من وقف کاربران است ، هر کاربری كه از پست وقف به خودش بردارد از پست خودش برداشته ، پس اخراج او لازم نيست .
پیرجو از جارى نمودن حد دزدى منصرف شد، ولى کاربر را مورد سرزنش ‍ قرار داد و به او گفت : آيا جهان بر تو تنگ آمده بود كه فقط از پست چنين پاك کاربری دزدى كنى ؟!
کاربر گفت : اى پیرجو ! مگر نشنيده اى كه گويند: تاپیک دوستان برو ولى حلقه در تاپیک دشمنان مكوب .
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
يكي از مدیران را پرسيدند كه كسي با ماه رويي در پیام خصوصی نشسته و درها بسته و رفيقان خفته و نفسْ طالب و ...، چنان كه عرب گويد: التمر يانع و الناطور غير مانع، هيچ باشد كه به قوت لُردی از وي بسلامت بماند
گفت : اگر از مه رويان بسلامت ماند از بدگويان نماند.
 
بالا