مردی میخواست کاملاً خدا را بشناسد.ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت اما هرچه جلوتر رفت گیج تر شد،افراد و کتابهای نوع دیگر را هم امتحان کرد اما به جایی نرسید.خسته و ناامید راه دریا را پیش گرفت کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل کوچکی از آب دریا بود سطل پر و سر ریز می شد،اما کودک...