اندکی صبر بکن
چند صباحی بنشین
بگذار تا نفسی تازه کنم
پای ره رفتن من دیگر نیست
به خودت رحم بکن
دل دیوانه مسعود را میشکنی
بی خبر از غم چشمان منی
لا اقل خیره مشو
چشم در چشم من خسته مدوز
تو نخند ، اخم بکن
بی مروت تا کی
تو شرر خوای زد
بر دل و جان من آزرده
اندکی آهسته تو قدم بردار از خاطره ام
تا...