(رها)
پسندها
1,762

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • فجیع‌تر از خبر رفتن‌ات،
    رفتن‌ات بود
    و تا مرز کوری گریستم آن‌شب
    چراکه تفاوت هولناکی بود میان شنیدن و دیدن
    چراکه باید چشم‌هایم را فراموش می‌کردم
    و بر دو چاه تلنبار از خاطره‌ سرپوش می‌گذاشتم


    چشم‌هایم را بستم امّا
    نگاهم به درون باز شد
    و دیدم چگونه زنی در تمام گوشه‌های تاریکم مویه می‌کرد
    و دهانش
    هنگام ادای آخرین «دوستت دارم» فلج شده بود


    صبح
    زیر شانه‌اش را گرفتم
    تا نرده‌های سبز بدرقه‌اش کردم
    و سپردم هر هشت ساعت تلقینش دهند
    که «هرجیبی سوراخی دارد اندازۀ افتادنِ یک کلید»
    جمله‌ای‌که از شنیدنش
    زارزار زیر خنده زد






    کلید خانه‌ام از سوراخ جیب مردی افتاده است
    سال‌هاست بیرونِ خودم ایستاده‌ام
    و از سوراخ کلید، زنی را نگاه می‌کنم
    که در تمام گوشه‌های تاریکم کز کرده است
    و هر هشت ساعت
    قاه‌قاه گریه می‌کند.


    لیلاکردبچه
    شعر تازه
    .
    این چتر زرد را تو ندیده ای
    روزی آن را برای بارانی خاص خریدم
    روزی که یاد تو آسمان را ابر کرده بود
    و عرض تمام پیاده رو های خیس
    اندازه ی دو نفر بود

    زیاده روی در پیاده رو ها
    هنوزم به جایی نرسانده است
    و خیال پروازی هایم تنها
    نبودنت را در ارتفاع بلندتری گریسته است

    سال ها گذشته است
    و این چتر چسبیده به سقف اتاق
    تنها زندگی ام را به دو نیم کرده است؛
    روزهای بارانی بعد از تو
    و روزهای معمولی بعد از تو.

    #لیلاکردبچه
    #چراکه_نبودی
    درختى بودم ايستاده در برابر طوفان
    كبريت بى‌خطر شدم،
    و سيگار زنى را در آشپزخانه كوچكش
    روشن كردم،
    كه از درخت
    تصويرى ميان قاب پنجره در خاطر داشت

    زن شعله‌ام را فوت كرد
    و حادثه با ابعاد كوچك‌ترى تكرار شد

    طوفان
    و برگ‌هايم؛
    خاطرات پيش‌پا افتاده پاييز
    طوفان
    و شاخه‌هايم؛
    خاطرات شكست‌هاى غم‌انگيز
    طوفان
    و ديگر حتى كلاغى،
    براى روزهاى پيرى و كورى‌ام نمانده است

    درختى بودم ايستاده در برابر طوفان،
    كه يك شب از ترس
    به شاخه‌هاى خودم گير كردم و خشكم زد
    و دست‌هاى بلند بادى مست
    پنجره‌ها را
    ميان من و آدم‌ها بست

    #لیلاکردبچه
    #کلاغمرگی
    .
    گاهی وقتا به عشق تو
    نه خوشبینم، نه بدبینم
    ولی روزای دلتنگی
    تا حدّ مرگ غمگینم

    #لیلاکردبچه
    دلم برای تو می‌سوزد
    که این شب‌ها گوشه‌ای می‌نشینی و فکر می‌کنی
    اگر اتاق‌ها گوشه نداشته باشند،
    با تنهایی‌ات چه کنی

    برای خودم
    که این شب‌ها تا به تو فکر می‌کنم
    حلقه‌ای دست چپم را پیر می‌کند
    و تاریکی این خانه اگر
    کفاف پنهان کردن اشک‌هایم را ندهد چه کنم

    برای او
    که این‌شب‌ها بیشتر اگر روزنامه نخواند چه کند

    دلم می‌سوزد
    و شما، آقای محترم!
    شما که چه نسبتی با این خانم دارید!
    این زن میان تمام نسبت‌های خودش گیر کرده است
    مثل کوه‌نوردی مرده میان کوه و دره گیر کرده است
    و آنکه از سقوط به اعماق دره نجاتش می‌دهد
    مگر چندسال
    با جنازه‌ای بر پشت زندگی می‌کند؟

    #لیلاکردبچه
    کلاغمرگی
    اتاقم
    قبرستان متروکه‌ای است
    که هرشب مرده‌ای
    برای خودش فاتحه می‌خواند
    تا از تنهایی نترسد

    #نسرین_حیدر_بیگی
    میز صبحانه را چیدم
    صندلی‌ات را روبروی... نه
    کنارصندلی خودم گذاشتم
    باید آنقدر به من نزدیک باشی
    که دستم به دهانت برسد

    پله‌ها را دوتا یکی کردم
    باید تو را از اتاق خواب
    به آشپزخانه بیاورم...

    این هیجان‌انگیزترین سکانس شعر است:
    هی چای می‌ریزم
    هی لقمه می‌گیرم
    هی چای می‌ریزم...
    به این جا که می‌رسم
    یک نفر داد می‌زند
    مررررررییییییمممممم
    قاب عکس چای نمی‌خورد

    شعر
    قاب عکس
    چای
    تو
    از سرم می‌پرید

    سرم را برمی‌گردانم به سمت پنجره
    توی حیاط چه کار می‌کنی؟
    صبر کن من هم بیایم
    با هم گل‌های مریم را آب دهیم

    زمستان هم دارد تمام می‌شود
    هنوز نتوانستم
    یک شعر سلفی باتو بگویم

    #صدیقه_تقوی
    فکر کن
    به ماجرای مردی که
    تمام ساعت‌های دنیا را دزدید
    تا معشوقه‌اش پیر نشود..

    #مهدی_اشرفی
    همیشه فکر می‌کردم، دنیا جایی است که آدم باید دوست داشته باشد!
    مهربانی کند
    عاشق باشد وُ
    هیچ را
    هیچ‌وقت آزار ندهد.
    همیشه فکر می‌کردم که تو را دوست داشته باشم،
    خوشبختم
    وَ حالم برایِ همیشه خوب است.
    فکر می‌کردم دوست داشتن آن‌قدر خوب است که تا قلبِ تو راه پیدا می‌کند وُ
    تو را به سمتِ من می‌آورد

    نگران نباش!
    من هنوز فکر می‌کنم، دنیا جایی است که باید تو را دوست داشته باشم
    هرچه
    بیشتر فکر می کنم
    کمتر به یاد می آورم
    خودم را !
    پیش از عاشقت بودن ....
    الان دقیقا کیستم؟
    ته مانده ای از خودم یا تمام تو....!
    .
    .
    |یغما گلرویی[/h]
    دلم تا برایت تنگ می‌شود
    نه شعر می‌خوانم
    نه ترانه گوش می‌دهم
    نه حرف‌هایمان را تکرار می‌کنم

    دلم تا برایت تنگ می‌شود
    می‌نشینم اسمت را می‌نویسم
    می‌نویسم
    می‌نویسم
    بعد می‌گویم این همه او!
    پس دلتنگی چرا؟

    دلم تا برایت تنگ می‌شود
    میم مالکیت
    به آخر اسمت اضافه می‌کنم
    و باز عاشقت می‌شوم

    #گروس_عبدالملکیان
    مادرم می‌گفت:
    به ديوار تكيه كن
    ولى به مردها، نه..!

    كه ديوار اگر پشتت را خالى كرد
    سنگ است و گچ، نهايت سرت می‌شكند.

    ولى اگر مردى رهايت كرد
    دلت می‌شكند
    روح و تمام زندگيت می‌شكند

    و زنى كه بشكند
    سنگ می‌شود
    سرد و سخت

    كه نه می‌خندد
    و نه می‌گريد
    و اين يعنى فاجعه!

    فاجعه زنی‌ست كه از دلداده‌گى ترسيده..!
    #عشق
    اتفاقی‌ست كه می‌افتد
    گاهی پرشتاب
    مثل گلوله‌ای ناغافل
    گاهی آرام
    مثل نَشت گاز در شبی زمستانی
    در هر حال
    عشق، اتفاق كُشنده‌ای‌ست
    كه می‌افتد ...
    بیا شبیه دو حبه قند
    شانه به شانه دل به چای بزنیم
    آن قدر دور سرِ هم
    بگردیم، بگردیم
    که ندانیم این شیرینی
    بیشتر از کداممان است

    نترس!
    پسِ این سرگیجه‌ی تلخ
    حل شدنی عاشقانه هست

    آخرش هر دو آهسته
    از این که تو منی یا من تو
    کف استکان آرام می‌خندیم

    خیال کن وسط دریا گم شده‌ایم
    موج اول من تو را می‌بوسم
    موج دوم تو

    چشم‌هایت را ببند
    و محکم بغلم کن
    زود باش
    قاشق از راه رسید!

    #رسول_ادهمی
    سال‌هاست قلبم را
    در نگاه کسی گرم نکرده‌ام

    عطری از شال و گردنم عبور نکرده
    و عصای انگشتان کسی
    دریای موهایم را نشکافته است

    سال‌هاست
    به خودم پناه آورده‌ام
    اما هنوز باور دارم
    که عشق می‌تواند
    تنهایی‌های مرا بند بیاورد...
    [ Photo, برایم مثل عصرهای جمعه می‌مانی
    از #تو یک دلتنگی ماند و بس..

    #غزال_بیک
    اهل آرامش که شدی
    شاد کردن دیگران
    بیشتر از شاد بودن خودت
    به دلت می چسبد،
    و از اين كار حال خوشی پیدا می کنی!
    از درون به خود میبالی!
    ارزشمندتر از همیشه ات
    می شوی!
    به این نقطه که برسی
    آرامش وجودت را فرا می گیرد،
    آرامشگر
    می شوی!
    نه به راحتی می رنجی
    و نه به آسانی می رنجانی!
    آرامش
    سهم دل هايي ست
    كه نگاه شان به نگاه خداست..
    همان چوب دارچینی
    که لحظه‌ی آخر
    درون چای می‌اندازی

    همان شماره‌ی ناشناسی
    که لحظه‌ی آخر
    به زنگش پاسخ می‌دهی

    همان عکسی که در لپ‌تاپت
    پنهان می‌کنی ولی دور نمی‌ریزی

    پیراهنی که دکمه‌اش را ندوخته‌ای اما
    نمی‌توانی از پوشیدنش منصرف بشوی

    من تمام آنها هستم
    نخواستنی‌هایی که ناگهان
    نمی‌توانی از دوست داشتن‌شان
    صرف نظر کنی!
    انگشتت را هرجای
    نقشه خواستی بگذار
    فرقی نمی‌کند

    تنهایی من
    عمیق‌ترین جای جهان است

    و انگشتان تو
    هیچ وقت به عمق فاجعه
    پی نخواهند برد!
    شاید باورت نشود
    گاهی از شدت دلتنگی
    راضی به هرچه بودن می‌شوم
    بجز خودم!

    مثلاً همین امروز
    آرزو می‌کردم

    شاپرک ِگرفتار در تار عنکبوتِ
    گوشه‌ی اتاقت باشم

    همان‌قدر نزدیک
    همان‌قدر بیچاره...
    بالا رفتن سن حتمی است ...
    اما اینکه روح تو پیر شود،
    بستگی به خودت دارد ...!
    زندگی ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ ...
    ﻫﺮ ﻓﺼﻠﺶ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﺨﻮﺍﻥ:
    ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﮐﺎﺷﺖ ﺑﺎ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﺮﻗﺺ،
    ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﭽﺮﺥ،
    ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ...
    ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﻨﺸﯿﻦ،
    ﺑﺎ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺮﺳﯽ ﺑﻨﺸﯿﻦ
    حافظ ﺑﺨﻮﺍﻥ ...
    ﻭ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ ...
    ﻣﺒﺎﺩﺍ ! ﻣﺒﺎﺩﺍ ... مبادا ...
    زندگی ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ!

    ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ …
    ﺗﻨﮓ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ …
    ﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﺗﻨﮕﯽ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ …
    ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻦ …
    ﺷﺒﯿﻪ ﺣﺎﻝ ﻧﻬﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ …
    ﮐﻪ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ …
    ﺍﻭ ﺭﺍ …
    ﺩﺭ ﺗﻨﮓ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ …
    ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ …
    ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ …
    ﺭﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ …
    ﺩﻡ ﻭ ﺑﺎﺯﺩﻡ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ …
    ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ....
    چندسال است؟
    که وقتی می‌گویم باران،
    واقعاً منظورم باران است
    وقتی می‌گویم پاییز،
    واقعاً منظورم پاییز است
    و وقتی به تو فکر می‌کنم
    واقعاً منظوری ندارم

    چند سال است؟
    که پاییز چسبیده به پنجره غمگینم نمی‌کند
    از خواندن عقاید یک دلقک گریه‌ام نمی‌گیرد
    و از عقب انداختن چیزی نگران نمی‌شوم

    دیر است دیگر
    آنقدر مرده‌ای که نگاهم از تو عبور می‌کند
    و برای دوباره دیدنت
    باید آنقدر به عقب برگردم
    تا نسلم منقرض بشود
    به روزهایی
    که جایی
    میان خون و خفا شروع به تپیدن کردم

    من
    یک قلب قدیمی‌ام
    از آن‌ها که سخت عاشق می‌شوند
    از آن ساختمان‌های عجیبی
    که هرچه بیشتر می‌لرزند
    محکم‌تر می‌شوند
    و یک‌روز می‌بینی به سختی می‌خندم،
    به سختی گریه می‌کنم،
    و این ابتدای سنگ شدن است

    بی‌هیچ منظوری به تو فکر می‌کنم
    و بی‌هیچ دلیلی متشکرم که دوباره پاییز است
    متشکرم که هوا بارانی‌ست
    و با اینحال
    حرف دوباره‌ای با تو ندارم

    مثل دلقک بی‌دلیلی
    با سنگی نهصدهزارماهه در سینه
    که رقت‌انگیزترین هق‌هقش را بر چهره کشیده است
    در پیاده‌روهای پاییزهای دوباره نشسته است
    و برایش مهم نیست
    سکه‌هایی که در کلاهش می‌اندازند
    تقلبی‌ست
    ماهیگیران خسته به خانه‌هاشان رفته‌اند
    بوی زُهم ماهی مرده در من مانده است
    و عطر رو به زوال دارچین
    بر تلّی از استکان‌های نشسته
    به فراموشی فکر می‌کند

    قهوه‌خانه‌ای ساحلی‌ام
    در یک غروب پاییزی
    سوژه‌ای برای نقاش‌ها و شاعرها
    که به جاودانگی فکر می‌کنند
    هرشب خواب مرده‌ها را می‌بینم
    هرروز بیداری مرده‌ها را
    و چشم‌هایم
    به گورهای دسته‌جمعی بدل شده‌اند

    با مرده‌ها
    حرف‌هایی دربارهء مرده‌ها می‌زنم
    دهانم بوی کافور می‌دهد
    دماغشان را می‌گیرند
    و مرده‌های بی‌دماغ
    دلی برای شنیدن حرف‌های بودار ندارند

    چگونه به آنان بگویم
    هرروز
    در تمام صف‌های طولانی نانوایی کسی هست
    که آخرین نان زندگی‌اش را می‌خرد؟
    چگونه بگویم؟
    وقتی صدایم از اینهمه کابوس درنمی‌آید
    و با چشم‌هایی حرف می‌زنم
    که هرشب
    شناسنامهء مردمان بسیاری
    در سیاهی‌اش باطل می‌شود

    چه بگویم؟
    چگونه بگویم؟
    وقتی کسی به نبش‌قبر این سیاهی انبوه نمی‌آید
    و چشم‌هایم را که ببندم
    بیداری مرده‌ها را
    دیگر به خواب هم نمی‌بینم

    #لیلاکردبچه
    حرفی بزرگتر از دهان پنجره
    اول
    روی چشم‌هایت خاک می‌ریزم
    بعد روی دست‌هایت
    بعد
    نگاهت را و نوازش‌هایت را فراموش می‌کنم و
    سیاه می‌پوشم و
    چندهفته به ابروهایم دست نمی‌زنم و
    باور می‌کنی مرده‌ای

    گوش کن!
    از سینه‌ام صدای تشییع جنازه می‌آید،
    که به عزّت و شرف لا اله الاّ کیست؟
    کسی‌که مرگ عزیزان خویش را زیست
    و بعدهم،
    خبر مرگ دادن آسان نیست
    آسان نیست،
    توضیح اینکه چگونه تابوتت را
    از کوچه‌های باریک رگ‌هایم عبور داده‌ام
    و چگونه از های‌های گریه‌های شب‌های بی‌تو بلندتر است
    سکوتی‌که بعد از تو کم مانده دیوانه‌ام کند

    چیزی بگو!
    حرفی روی زخمم بپاش!
    من
    گورستانی سرگردانم،
    که هرروز گوری در من
    مثل زخمی تازه دهان باز می‌کند.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا