نغمه ی نازنینم...
غروب همیشه میعادگاه من و توست
لحظه ای که هر دو به آسمان خیره می شویم...
سرخی شفق را به زیبایی گلهای ارغوانی عشقمان نسبت می دهیم
و در لحظه ی فراق خورشید و آسمان،دست هایمان را به هم می بخشیم
و امتداد نگاهمان را به بوسه ی پرورگار می سپاریم...
پرورگاری که ما را برای هم آفرید و یک روح را در کالبد بی جان هر دویمان دمید
و عشق مهر و سپهر را الگویمان نامید...
که تاب فراق ندارند...آسمان می گرید...
و خورشید یه اثبات دلدادگی اش، عاقبت باز می گردد و در آغوش یار می آرامد...
ما نیز، در این پایکوبی نور و احساس، می بایست پیوندی نا گستنی ببندیم
و تجدید پیمان کنیم...
که تا آخرین نفس، همراه ،همدم، و دوست هم بمانیم....
قدر و منزلت تعلق و تعهد به هم را بدانیم...
مرگ را هم، منشا جداییمان نگذاریم...
بیا دوست زیبای من!
بیا بار دیگر در زیر سقف این ابرهای نورانی، آیه ی وصال را بخوانیم
و تمثیلی بی مانند از لیلی و شیرین عصر حاضر باشیم...
بیا...
نازنین فاطمه جمشیدی