دنیای من شده است به اندازه ی شب های تنهاییم
و شب هایم شده است هر لحظه فکر و خیال تو
تو چه کرده ای با من، من مدعی زعقل وهوش
تو اندرون من غوغا به پا کرده ای
آتش افروخته ای به جان من
دلم زبان باز کرده است شکایت میکند ز دوری و فراق تو
از زمانی که تو را دیده یاغی شده است سرکشی میکند
میخواهد از جا درآید، آرام نمیگیرد حتی به عقل
خسته ام، بریده ام از این همه اصرار دل
چشمانم را میبندم، دلم را سوار بر مرغ خیال به سوی تو به پرواز در میاورم
چه شاد است دلم به تو که نزدیک میشود، آرزوها میسازد
چه رازیست که معجزه میکند فکر کردن به تو
آرام گرفته اند چشم و دلم
به خواب
به فکر و خیال تو