mahtab2689
پسندها
1,314

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • در تموم سختی ها
    همیشه
    برد باکسی بوده
    که صبور بوده
    عزیزم
    قبول دارم
    تو خیلی صبوری
    اینقدر که دیگه ....
    اما مطمئن باش همین جایی که الان ایستادی و ازش شکایت میکنی
    ارزوی هزاران نفره..........میفهمی هزاران نفر

    پس ب خدا ایمان بیاور

    و صبر کن
    خدا دوست داره
    مطمئن باش
    بهش اعتماد کن ضرر نمیکنی


    سهمم همین شده از این دنیایه لعنتی...
    من
    اتاق
    تخت
    و
    خرسکم..

    کافیه؟نه؟!
    می بینی خدا ؟ می بینی چه غریبانه اسیر زندگی شدم ؟
    می بینی چقدر دنیام ساکت و غمگینه ؟
    با توام خدا !
    مگه نمی بینی !؟ مگه نمی شنوی !؟ مگه نمی دونی !؟
    پس چی شد اون همه وعده و وعید ؟
    چرا هیچ کاری نمی کنی ؟
    چرا فقط نظاره گری !؟
    خسته نشدی از شنیدن حرفای تکراریم ؟
    خسته نشدی از درخواستهای همیشگیم ؟
    پس کی می خوای خداییت رو ثابت کنی ؟
    تا کی می خوای اون بالا به تخت خداییت تکیه بدی و فقط نگاه کنی !؟
    آخه منم آدمم ! منم دل دارم ! منم آرزو دارم !
    تو که واست کاری نداره ...
    " کن فیکون " که می گن معنیش اینه دیگه !
    خدایا مگه چی ازت خواستم ؟ ها؟
    خیلی زیاده؟؟ خیلی بزرگه؟؟ آره؟؟؟
    خسته م کردی خدا !
    فقط بلدی از اون بالا نگاه کنی !
    کاش بلد بودی به من کمک کنی ...
    اما تو هیچی بلد نیستی ... همه ی کارات عجیبه !
    خدا ، ازت گله دارم !
    از سکوتت ، از سکوتش ، از سکوتم خسته م ...

    امشب هیچ چیز نمی خواهم
    نه آغوشت را
    نه نوازش عاشقانه ات را
    نه بوسه های شیرینت...

    فقط بیا

    می خواهم تا سحر به چشمان زیبایت خیره بمانم
    همین کافی است
    برای آرامش قلب بی قرارم

    فقط بیا...

    به خورشید اگر رسیدی

    برای دلشوره هایم - یک بغل آرامش

    برای جراحتهایم - یک بهار مرهم

    برای سکوت خانه - یک پنجره قناری بفرست !

    به کوچه های نور می روی ؛

    به خورشید اگر رسیدی

    برای غروبهای دلگیرم - یک خورشید طلوع بفرست !...

    شبیه کسی شده ام

    که پشت دود سیگارش

    با خود می گوید :

    باید تـَرکـــــ کنم !

    ســیگار را...

    خانــــه را...

    زندگـــی را...

    و باز پُــکــی دیگــــر می زند ...
    خیالت همیشه هست…
    اما امروز دلم خودت را میخواست نه خیالت را…

    یک پیاده رو تقریبا خلوت :
    یک مرد ، یک زن ، یک زوج ؛ خوشبختیشان پای خودشان !
    یک مرد ، یک مرد ، یک شراکت ؛ سود و ضرررش پای خودشان !
    یک زن ، یک زن ، یک رفاقت ؛ معرفت و اعتمادشان پای خودشان !
    و انتهای پیاده رو …
    یک من ، یک تنهایی ، یک رنج ؛ آخر و عاقبتش پای تو !
    كوچه اي را بود نامش معرفت،مردمانش با مرام از هر جهت،سيل آمد كوچه را ويرانه كرد،مردمش را با جهان بيگانه كرد،هر چه در آن كوي بود از معرفت،شست و با خود برد سيل بي صفت،از تمام كوچه تنها يك نفر،خانه اش ماند و خودش جست از خطر،رسم و راه نيك هر جا بود و هست،از نهاد مردم آن كوچه است،چونكه در انديشه تو آنگونه اي،حتم دارم بچه ي آن كوچه اي:gol::gol:
    ساده هستم
    ساده میبینم
    ساده میپندارم زندگی را
    نمی دانستم جرم می دانند سادگی را
    سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
    ساده می مانم.....
    ساده میمیرم......
    اما ترک نمیکنم پاکی این سادگی را.....
    وایسا...دیگه کافیه...
    اینجا آخر خطه...نگه دار...می خوام بخوابم...خیلی خستم...
    لطفا تمومش کن...

    پنجره ها کلافه اند
    از سنگینی، نگاه منتظرم...
    اگر نمی آیی
    اینقدر پنجره ها را زجر ندهم...
    چشم هایم به جهنم...

    یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
    امروز هم گذشت
    با مرور خاطرات دیروز
    با غم نبودنت..و سکوتی سنگین
    و من شتابان در پی زمان بی هدف
    فقط میروم ..فقط میدوم
    یاسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
    گرمی مهر تو را میخواهند
    غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند
    میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
    صدای قدمهایت را می شنوم اما تو نیستی
    فقط صدایی مبهم
    قول داده بودی برایم سیب بیاوری
    سیب سرخ خورشید
    سیب سرخ امید
    یادت هست؟؟؟
    و رفتی و خورشید را هم بردی
    و من در این کوچه های تنگ و تاریک
    سرگردانم و منتظر
    برگی از زندگی ام را ورق میزنم
    امروز به پایان دفترم نزدیکم

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا