رفتم و در پيچ و تاب جاده نا پيدا شدم
كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم
باهمه رنج وغم وافسوس و درد واشك و آه
ديگر آن من من نبودم آه چه بي پروا شدم
روشني بخش نگاهم شمع فانوس تو بود
آن هم از كف رفت ومن چون ظلمت شب ها شدم
درميان جمع ياران بودم و ليك اي دريغ
زير باران غمت بي همدم و تنها شدم
كاش ميشد تا بگويم بي جهت رسوا شدم
باهمه رنج وغم وافسوس و درد واشك و آه
ديگر آن من من نبودم آه چه بي پروا شدم
روشني بخش نگاهم شمع فانوس تو بود
آن هم از كف رفت ومن چون ظلمت شب ها شدم
درميان جمع ياران بودم و ليك اي دريغ
زير باران غمت بي همدم و تنها شدم