mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مینـــویســــم سـرشـــار از عـشـــق

    بـــراے تـــویــی ڪـﮧ همیــشــــــﮧ ...

    تنهـــا مخـاطـبـــ خـــاصّ دل نـــوشـتـــﮧ هــــاے ِ منــــی

    بــــراے تــــو ڪـﮧ بـخـوانـــی

    بـــدانـــی

    دوستـــــ داشتـنـتــــ בر مـَــטּ بــــی انتـــهـاستـــــــ ...
    درست همین جا

    همین گوشه دنج دنیا بود که عاشقانه هایم را برایت باز گفتم

    و تو چه عاشقانه مرا بستی در آغوشت

    یادت هست

    آن روز تو مرا در آغوش کشیدی و من برای اولین بار با حس خوب تو پرواز کردم

    سبک سبک سبک و سبک تر از همیشه لحظه ای بود که سنگینی سرت را روی شانه هایم حس کردم

    به یاد داری

    تمام ساعات آن روز را

    خوب میدانم که به یاد داری

    شاید نگفتنش دلیل بر پنهان کردنش نباشد

    دوست دارم بیایی و باز عاشقانه در گوشم بگویی

    آری خوب به یاد دارم
    مرا با تمام احساسم بخوان ....

    مرا از شعرهایم بخوان ........

    احساس من در تک تک واژه های اشعارم نهفته شده است .......
    درست همین جا

    همین گوشه دنج دنیا بود که عاشقانه هایم را برایت باز گفتم

    و تو چه عاشقانه مرا بستی در آغوشت

    یادت هست

    آن روز تو مرا در آغوش کشیدی و من برای اولین بار با حس خوب تو پرواز کردم

    سبک سبک سبک و سبک تر از همیشه لحظه ای بود که سنگینی سرت را روی شانه هایم حس کردم

    به یاد داری

    تمام ساعات آن روز را

    خوب میدانم که به یاد داری

    شاید نگفتنش دلیل بر پنهان کردنش نباشد

    دوست دارم بیایی و باز عاشقانه در گوشم بگویی

    آری خوب به یاد دارم
    اخم هایت را باز کن !


    بیا شالگردنی از عشق ببافیم ؛

    و دستان هم را بگیریم !


    و درست در دلگیر ترین لحظات " جمعه " ،

    زندگی را قدم بزنیم !


    این جمعه ،

    " بوی دوست داشتن " می دهد !



    مینـــویســــم سـرشـــار از عـشـــق

    بـــراے تـــویــی ڪـﮧ همیــشــــــﮧ ...

    تنهـــا مخـاطـبـــ خـــاصّ دل نـــوشـتـــﮧ هــــاے ِ منــــی

    بــــراے تــــو ڪـﮧ بـخـوانـــی

    بـــدانـــی

    دوستـــــ داشتـنـتــــ בر مـَــטּ بــــی انتـــهـاستـــــــ ...


    به هر سو که مینگرم تو را میبینم .......

    در ائینه که مینگرم تو را میبینم ......

    همه چیز برای من خود تو شده است .....

    و احساس میکنم کوچه های را که با قدم میزدیم ......

    باران می امد ........

    نگاهمان درنگاه هم بود .......دستانم را گرفتی .......

    سخن دلت از جنس سکوت ......عشق را دانستم ..........




    بعد از تو

    هر خاطره فندکی شد و

    شعری روشن کرد ...

    واژه ها را پک میزنم

    و تمام شعرها را دود می کنم

    شعر اعتیاد می آورد

    مخصوصاً

    برای کسی که خوب بلد است با دود

    چشمان تو را تصویر کند ... !
    مرا با تمام احساسم بخوان ....

    مرا از شعرهایم بخوان ........

    احساس من در تک تک واژه های اشعارم نهفته شده است .......





    دسـت مـرا بگيــر،

    کــه بــاغ نگــاه تــو

    چــندان شکــوفــه ريــخت کــه هــوش از ســرم ربــود!

    مــن جـاودانــم،

    کــه پــرستـوي بــوســه ات

    بــر روي مــن دري ز بهــشت خـدا گشــود!

    امـا چـه مـي کـني

    دلی را،

    کـه در بهـشت خـدا هـم

    غـريـب بــود؟!

    در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم...


    در "دلم" دلتنگی ام را...



    در "سکوتم" حرف های نگفته ام را...

    دلت که تنگ یک نفر باشد...


    خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ندارد...



    تو دلت تنگ است!

    دلت برای همان یک نفر تنگ است...


    تا نیاید... تا نباشد...


    هیچ چیز درست نمی شود....
    من را میان لفظ دوست داشتنهایت ذوب کردی ،
    وحالا که دارم تبخیر می شوم ،
    می گویی :
    دوستت ندارم...


    دسـت مـرا بگيــر،

    کــه بــاغ نگــاه تــو

    چــندان شکــوفــه ريــخت کــه هــوش از ســرم ربــود!

    مــن جـاودانــم،

    کــه پــرستـوي بــوســه ات

    بــر روي مــن دري ز بهــشت خـدا گشــود!

    امـا چـه مـي کـني

    دلی را،

    کـه در بهـشت خـدا هـم

    غـريـب بــود؟!
    میان این غبار مه گرفته ، تو رادیدم گلی در دست داری
    و من آسوده از جانم گذشتم ، گمان کردم که من را دوست داری
    به تو می اندیشم و چقدر احساسم در نزدیکی رویای تو کودکانه برای لمس دستهایت می گرید
    و نفسم چه سخت به شماره افتاده
    تمنای احساسم غریب است
    آشنایش باش ...
    من را خرج می کنی تا مفهوم دوست داشتن را یاد بگیری ؟
    مرا در تنهاییت خلاصه میکنی تا مفهوم عشق را یاد بگیری ؟
    و بعد می گویی ،کلاس یادگیریم تمام شد
    میروی level بعد ...
    خوبست من هم از تو خیلی چیزها یاد گرفتم
    تو سرشار از احساسی بی مروت ...
    من از تنهایی غربت نمیترسم
    من از زخم زبان مردم بیشرم میترسم
    من از نابودی جسمم نمیترسم
    من از مرگی که روحم را کند نابود مینرسم
    من از رنگ سیاه شب نمیترسم
    من از بیگانگی با روشنی با نور میترسم
    من از مستی پروانه که دور شمع می گردد نمیترسم
    من از شمعی که میسوزد به جرم عشق میترسم
    ...
    تو چه میدانی چیست در درون دل من
    آه هایم همه سوزنده تر از غربت مرگ
    دستهایم به موازات دلم میلرزد
    زانوانم سست است
    دل من نیلی از سیلی غم ها شده است
    و صدایم در میان بغض پنهان شده است
    چشمهایم تار است
    بس که مهمان گشته به دل غمزده ام باران را
    ولی ، اما مرگ را میبینم
    چقدر واضح و صاف
    زل زده در چشمم
    ....
    طولانیه خسته کننده میشه تا همینجاش کافیه
    برای تو مینویسم

    برای تویی كه تنهایی هایم پر از یاد توست...

    برای تویی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

    برای تویی كه احسا سم از آن وجود نازنین توست ...

    برای تویی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

    برای تویی كه چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...

    برای تویی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

    برای تویی كه وجودم را محو وجود نازنین خود كردی...

    برای تویی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

    ... تویی كه سـكوتـت سخت ترین شكنجه من است برای

    برای تویی كه قلبت پـا ك است ...

    برای تویی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

    برای تویی كه عـشقت معنای بودنم است...

    برای تویی كه عـشقت معنای بودنم است...

    برای تویی كه غمهایت معنای سوختنم است...

    برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا