« هرگز نیکی و بدی یکسان نیست؛ بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است! . آیه 34 سوره فصلت »
کنار چای تلخ همیشه یا قند است یا شکر ، به همین خاطر هم هست که گوارا می شود.
یادت باشد بعضی ها مثل چای اند ؛ یعنی تلخ اند. پس با آن ها شکر باش یعنی شیرین حرف بزن ، شیرین رفتار کن؛
زندگی
زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند. زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست،
زندگی چرخش این عقربه هاست،
گنجشک ناز و زیبا
که می پری اون بالا
بال و پرت به رنگ خاک
دلت مهربون و پاک
به من بگو وقتی که پر کشیدی
بابام رو تو ندیدی
- دیدمش از اینجا رفت
اون بالا بالاها رفت
پیش ستاره ها رفت
یواش و بی صدا رفت
- ستاره آی ستاره
پولک ابر پاره
خاموشی یا می تابی؟
بیداری یا که خوابی؟
به من بگو وقتی که خواب نبودی
بابام رو تو ندیدی
- دیدمش از اینجا رفت
اون بالا بالاها رفت
از اون طرف از اون راه
رفته به خونه ماه
- ماه سفید تنها
که هستی پشت ابرا
نقره نشون کهکشون
چراغ سقف آسمون
به من بگو وقتی که نور پاشیدی
بابام رو تو ندیدی
- همین جا پیش من بود
نموند و رفت زود زود
اون بالا بالاها رفت
بابات پیش خدا رفت
- خدا که مهربونه
پیش بابام می مونه
گریه نمی کنم من
که شاد نباشه دشمن
يك كاتوليك، پروتستان، مسلمان و يهودي در حين صرف شام با هم صحبت ميكردند.
كاتوليك : من يك موقعيت عالي دارم .... مي خواهم سيتي بانك را بخرم!
پروتستان : من خيلي ثروتمندم و ميخواهم جنرال موتورز را بخرم!
مسلمان : من يك شاهزاده ثروتمند افسانه ايم.... ميخواهم مايكروسافت را بخرم!
سپس آنها منتظر شدند تا يهودي صحبت كنه....
يهودي قهوه خود را هم زد، خيلي با حوصله قاشق را روي ميز گذاشت، يك جرعه از قهوه اش خورد، يك نگاهي به آنها انداخت و با آرامي گفت:
نمي فروشم!!!...