your wellcome babay
در خاکسترم گلی بکار
روزهای آبان
عصب های نو رسیده ام
شکوفه ها را تغییر می دهند
و موریانه ها را دلتنگ می کنند .
آیا پرنده ای
که آسمان عصر را جدی گرفته بود
پیراهن گلدار تو را بر بند می فهمد ؟
که نفس های بنفشه ات
پوست حریص شب را
تب دار کرده است .