هر صبح، گنجشکی، لب ایوان خانه
سر میدهد آوازهای شادمانه
جان مایۀ آواز او آزادی اوست
آزادی او چهرهسازِ شادی اوست
پرواز، آواز
آواز، پرواز
بر شاخهها، بر بامها،
تا دور دستِ بیکرانه...
من نیز، هر صبح
اینجا، کنار پنجره، پر بسته، دلتنگ
شعری، سرودی، میسرایم
با حسرتِ پروازِ آن مرغ خوش آهنگ.
او، میسراید تا فضای صبحدم را
هر لحظه رنگینتر کند با هر ترانه
من، میسرایم، تا نمیرم؛ تا بمانم.
بر ما چنین رفتهست فرمان زمانه.