sookhte
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شعری از خودم..
    مُرغِ نالان
    در جان من جانا تویی،مَستانه پُر کن جام را
    زین پُختِگان خامَت منم،هَم پخته گردان خام را
    خامَت منم رامَت منم باده بیاور ساقیا
    رنگین تر از خونم بِده غُرِّش بیفزا رام را
    از اَندرون غوغا کنی،بیرون شَوَم فتوا کنی
    دور از دَر و بامت مَکُن ننگم نَیَفزا نام را
    از کاسه چشمم کنون،بیرون بیاید سیلِ خون
    برکنَدی ام از بیخ و بُن ویران چرا این بام را
    هر صبح و شامَم دلبرا،من مُرغِ نالانم تورا
    دامَت بِه از آزادی ام،پَهنَش بگردان دام را
    ماندم در این ویرانه ها باری منو دیوانه ها
    از شام این دل بگذران باری دگر آن بام را (بام=صبح)
    سوزم بِده سازم بِده جانی سَرافرازم بِده
    آتش بزن این نِصفه را باری بِده آن تام را (تام=کامل)
    دل را به عشق آفات شد،تا از بَرَم آزاد شد
    ای عشقِ مهمان بر دلم از من مگیرآرام را
    در کوی تو گَردیده ام،اَندر غمت غَلطیده ام
    باری شدم ثابت قدم دیگر نگردم گام را
    ساعی بگوید شعرِتو مانَد به شعرِمولوی!
    منکه ندیدم در خَزَف لَعلِ چوخون افام را (افام=رنگ)
    خُفته بهاری در بَرَش،گَشته یقین کام از لَبش
    دیگر بپایان آمده عُمرَش به دل اوهام را .
    بهروزبهاری
    26/6/93
    روزگاری به دلم مهر پری رویی بود سالها رفت و غمش در دل و جانست هنوز
    درد عشق و انتظار دارم زان شب یادگار
    در آن شب سرد پاییز آهنگ سفر میکردی
    از رهگذری محنت خیز دیدم که گذر می کردی
    درد عشق و انتظار دارم زان شب یادگار

    تو رفتی و دلم غمین شد قرین آه آتشین شد
    از آن شبی که برنگشتی

    جهان که شادی آفرین بود به چشم من غم آفرین شد
    از آن شبی که بر نگشتی
    در دلم بودکه بی دوست نباشم هرگز/چه توان کرد که سعی منو دل باطل بود...
    در دلم بودکه بی دوست نباشم هرگز چه توان کرد که سعی منودل باطل بود
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا