silenta
پسندها
176

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • در غروبی در پس دریا ها مینشینم که مگر باز ببینم اورا


    خوب یادم هست از بهشت که آمدم

    تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم ...

    اما زمین تیره بود و سخت !

    دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش

    و من هر روز ذره ذره سخت تر شدم ...

    من سنگ شدم !

    دیگر نور از من نمی گذرد ...

    حالا تنها یادگاری ام از بهشت، اشک است ...

    نمی بارم چون می ترسم بعد از آن، سنگ ریزه ببارم !!!


    آرامشی ست

    در قطره قطره ی بارانت

    خدا

    که هیچ جا پیدا نمی شود ...!
    زمانی
    با تکه ای نان سیر می شدم
    و با لبخندی
    به خانه می رفتم
    اتوبوس های انبوه از مسافر را
    دوست داشتم
    انتظار نداشتم
    کسی به من در آفتاب
    صندلی تعارف کند
    در انتظار گل سرخی بودم

    مرسی بابت متنای قشنگت
    با امضای خود در این بخش
    ما رو در جهت بهبود سایت یاری کنید

    ( امضا = پست )

    درخواستی از مسئولین محترم باشگاه مهندسان
    عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
    بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .

    عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
    بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .

    عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
    بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .


    عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
    بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .

    عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
    بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .

    عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
    بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .

    عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
    بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است .

    "مرسي كه يادم بودي"
    سلام از آشنایی لا شما خوشبختم.
    چه متن زیبایی فرستاده بودید .ممنونم
    سلام دوست عزیز
    ازمتن زیباتون بسیار ممنونم
    شاد باشید


    برای نزدیک شدن به تو به کلمه ها احتیاجی ندارم و منت جاده ها را نمی کشم... می دانم اگر دستهایم خالی از دانه های اشک و تسبیح هم باشد به حرف هایم گوش می دهی و مرا از نیایش محروم نمی کنی ...
    آنقدر ابرها را می شمارم تا به مرزهای مقدس گریه برسم ...
    آنقدر تو را صدا می کنم تا دروازه های ملکوت به رویم باز شوند ...
    بی تو قدم زدن در زیر باران زیبا نیست ...
    بی تو آسمان را باید مچاله کرد و دور انداخت !
    بی تو قطار ها در شب گم می شوند و به ایستگاه صبح نمی رسند ...
    .
    .
    .
    بی تو هیچ کسی عاشق نمی شود ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا