عادت شده ازساعت شش به بعد خوابم نمیبره هی بیدارمیشم
امروزم بیدارشدم تا هشت خواب وبیدار ،ساعت دوازده دوباره خوابیدم.محبوب یه خوا ب مزخرف دیدم که تاکل روز حس بدش همراهمه.
خیلی حس بدی داشت
تو چ خبر؟
کسی که از دور شبیه نقطهایست
خواب ایستگاههای متروک را برمیآشوبد
چشمانات را میبندی و خیره میشوی
به وسعتی سیاه
که در چمدان کوچک مردی جا شده است
هیس!
صدایی که نمیشنوید
صدای پای کسیست
که روزی تمام ایستگاههای جهان را
کنار همین شعر جاگذاشت
کنار زنی که هنوز کشیدهی انگشتاناش را
به دوردستها نشان میدهد
به نقطهای که گاهی از دور
شبیه کسیست
لیلاکردبچه
دلتنگی
دلتنگی
دلتنگی
این بی قراری مزمن دامن گیر
این مرگنمای بی پایان نفس گیر
دایه ی مهربان تر از مادر شده
آغوش گشوده بلعیده مرا
درست از ساعتی که رفتی
نخواهمش کی را باید ببینم؟!
مهدیه لطیفی