پرسش
ندا امد که این باران که از اسمان بر سر خاک میریزدنشان از کدام نشان دارد؟
در بزم این خاک باران کجا جای دارد؟
داشتن این علم که ابرباران می بارد را که بر خاک
گفت که او چنین سزاوار کرد خویش را به رحمت
باران؟
یا که این خود ابر بود که میدانست ز تن این خاک
گلی خواهد رست که اندر زیبای او زبان ما خواهد
خفت؟
این سخن چمن بر خاک می گفت
خاک بگشود دهن بر سخن که ای سبز جامه ای سبز رنگ
سرت سودای افلاک
تنت بند این دل بند بند
این همه که گفتی همه یکی است
اسمان ز کجا داند که این ابر چیست!
ابر چه داند که خاک کیست!
همه ز لطف و کرم اوست که این چنین بی خبران را
به گرد یک دگر براورد که >>ز این تن گلی رست.........