ديشب در ميان اين آدم هاي گم شده،
آنقدر دنبالت گشتم که تازه فهميدم تو را گم کرده ام !
نمي دانم تو را در کدامين خاطره ام جا گذاشته ام
که هر چه بيشتر به جستجويت مي گردم
بيشتر تو را گم مي کنم .....
تو نیز ای آفتاب زبیایی ،چهره آتشین خود را از من مپوشان
باحرارت جوانی با من حرف بزن باگرمی به من نگاه کن
قلب فرسوده من امروز بیشتر از پیش بتو نیازمند است
گاهگاهي دل من ميگيرد
بيشتر وقت غروب
آن زمانيكه خدانيز پر از تنهاييست
واذان در پيش است
من وضو خواهم ساخت
از خدا خواهم خواست
كه تنها نشوي
ودلت پر زخوشيهاي دمادم باشد....