خودتو با یه شعر وصف کن...!

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]ديــوارهـايــي که ميـســـازي،[/FONT]

[FONT=&quot]هـر روز و هـر روز بيـشتـر ميشـونــد[/FONT]!

[FONT=&quot]مـِـعمـار بــ ـي*احسـاس ِ مــن؛[/FONT]

[FONT=&quot]آخــر از کجـــا بــراي ايـن همــه ديـوار پنجــره پيـدا کنـم؟[/FONT]!!
.
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]چند ساله شده ای؟[/FONT]
[FONT=&quot]در زوال روشنایی[/FONT]
[FONT=&quot]در از دست رفتنِ امید[/FONT]
[FONT=&quot]در اتاقی که[/FONT]
[FONT=&quot]تنها کُمُدش سهم تنهایی هایت بود[/FONT]
[FONT=&quot]وقتی میان لباسها[/FONT]...
[FONT=&quot]لباسهایی که هیچ کس درونشان نبود[/FONT]
[FONT=&quot]آستین های خالی از دست را[/FONT]
[FONT=&quot]بر موهایت میکشیدی[/FONT]
[FONT=&quot]و غصه هایت را[/FONT]
[FONT=&quot]روی شانه های خالی از احساسشان[/FONT]
[FONT=&quot]زار میزدی[/FONT]...
[FONT=&quot]چه کردی؟[/FONT]
[FONT=&quot]در تاریکی[/FONT]
[FONT=&quot]در تنهایی تختی که[/FONT]
[FONT=&quot]گرمای نفس هایی میان موهایت را[/FONT]
[FONT=&quot]کم داشت؟[/FONT]
[FONT=&quot]چقدر از دست رفته ای[/FONT]
[FONT=&quot]در انتظار کوبیده شدن این در[/FONT]...
[FONT=&quot]به امید چشم بر هم گذاشتن[/FONT]
[FONT=&quot]در آغوشی که[/FONT]
[FONT=&quot]شمارش روزهایت را[/FONT]
[FONT=&quot]برای از راه رسیدنش[/FONT]
[FONT=&quot]گیج شده ای[/FONT]...
.
.
.
[FONT=&quot]چند ساله شده ای که اینهمه از دست رفته ای؟[/FONT]
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز

[FONT=&quot]آنقدر کوتاه آمده ام ،[/FONT]

[FONT=&quot]که دیگر هیچ دیواری ، [/FONT]

[FONT=&quot]کوتاه تر از من پیدا نمیشود[/FONT]

[FONT=&quot]کوتاه ترین حصار هستم و تو ،[/FONT]

[FONT=&quot]هنوز هم جرات پریدن نداری[/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كاش آن لحظه كه تقديم تو شد هستي من
مي سپردم كه مواظب باشيد
جنس اين جام بلور است
پر از عشق و غرور
مبادا كه بازيچه شود
ميشكند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من
لحظه های هستی من از تو پر شده ست

آه
در تمام روز
در تمام شب
در تمام هفته
در تمام ماه
در فضای خانه کوچه راه
در هوا زمین درخت سبزه آب
در خطوط درهم کتاب
در دیار نیلگون خواب
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه تاريك و چه دل گيرم در اين شب هاي بعد از تو
به زخمي خو گرفتم،زخم ناپيداي بعد از تو
منم با يك سبد آواز همراهي،تو تنهايي
و من حالا به فكرم،فكر يك تنهاي بعد از تو
و شعرم شاخه تنگ نفس هاي من من شد
غزل،اين يار ديرينه كه شد آواي بعد از تو
و چون رودي كه گم كرده خم دريايي خود را
نمي دانم چه بايد كرد،فرداهاي بعد از تو
تو صبحي در شب يلداي من بودي،ولي اينك
چه تاريك و چه دل گيرم در اين شب هاي بعد از تو
 

901010

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود می نالد.
جغد می خواند.
غم بیامیخته با رنگ غروب.
می تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب.
 

javadazarakhsh

کاربر فعال
آنجا که عشق بود حتا زمان نبود
خورشید بود ماه بود ، آسمان نبود
وقتی من از خودم شنیدم که می رود
رفتم، ببینمش، بگویم بمان،،، نبود
کوهی شکست پشت پایم ، کسی ندید
دردشت پهن شانه ام استخوان نبود
وقتی که رفت ، بغض ها آب می شدن
یادش بخیر، عشق هم مهربان نبود
----

​شعر دیگری از خودمه
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر که دیده ست مرا گفته غمی با من هست
غمی آواره که در هر قدمی با من هست

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاقبت ظلم تو رو یه روز تلافی می کنم
اشکامو پاک می کنم با دل تبانی می کنم
میاد اون روزی که تو قهر دلم رو ببینی
چشماتو باز بکنی حقیقتوخوب ببینی
میاد اون روزی که من نامه هاتو پاره کنم
میاد اون روزی که من غم دلمو چاره کنم
اگه اون روز برسه منم برات ناز می کنم
با غم و غصه ودردم تو رو دمساز می کنم
اگه دل تاب بیاره منم به اون روز می رسم
روی ابرامی شینم به اسمونهامی رسم
تو می خوای تا می تونی دل منوخون بکنی
با رقیبام بشینی منو تو دیوونه کنی
اما هر روز خوشی تنگ غروبی هم داره
شبای سرد و سیاه صبح سپیدی هم داره
میاد اون روزی که من نامه هاتو پاره کنم
میاد اون روزی که من غم دلمو چاره کنم
اگه اون روز برسه منم برات ناز می کنم
با غم و غصه و دردم تو رو دمساز می کنم
اگه دل تاب بیاره منم به اون روز می رسم
روی ابرا می شینم به اسمونها می رسم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دل تنگتم ولی سکوت کردم
چشم به راهم نیستم اخر تو را به خدای خود سپردم و میدانم مراقبت هست
نگران من نباش من یاد گرفتم در سکوت ماتم گرفتن را و ظاهری شاد داشتن
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد[/FONT] …
[FONT=&quot]استوار بودم و تنومند[/FONT]!
[FONT=&quot]من را انتخاب کرد[/FONT]...
[FONT=&quot]دستی به تنه‌ام کشید تبرش را در آورد و زد .. زد[/FONT] ..
[FONT=&quot]محکم و محکم‌تر[/FONT]...

[FONT=&quot]به خود می‌بالیدم، دیگر نمی‌خواستم درخت باشم، آینده‌ی خوبی در انتظارمبود[/FONT]!
[FONT=&quot]سوزش تبرهایش بیشتر می‌شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد،[/FONT]
[FONT=&quot]او تنومندتر بود[/FONT]...
[FONT=&quot]مرا رها کرد با زخم‌هایم، او را برد[/FONT] ...
[FONT=&quot]و من که نه دیگر درخت بودم،[/FONT]
[FONT=&quot]نه تخته‌سیاه مدرسه‌ای،[/FONT]
[FONT=&quot]نه عصای پیرمردی[/FONT]...
[FONT=&quot]خشک شدم[/FONT] ....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چاره هجران خود از که جویم
چاره دل تنگی خود از که بخواهم
چاره ارام گرفتن دل را از که بخواهم
چاره اشکهای بی امانم تنها حضور توست
چاره تمام دردهایم حضور توست
انقدر دوستت دارم که گاهی خود را فراموش میکنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بگذار دستانَ‌م مُشت بماند!
می ترسم
همه بفهمند؛
مُشتَ‌م خالی از تو بوده است.

------
ناصر رعیت نواز
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قصه تلخ وداع
سراپای دلم را لرزاند
ياد او افتادم
که به يک سيب
دلش می خنديد
و به يک آه بلند
نفسش عادت داشت
روبرو تا ته کوچه
زمين برفی بود
خوب در يادم هست
آسمان آبی بود
باد سردی به تماشا می شد
برگ زردی رقصيدن گرفت
او از آن کوچه گذشت
دل من باز گرفت
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم کجایم،کیست!م
همین دانم ه بدون عشق پاکت نیستم!
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بیخبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم

هميشه در گريز و در گذارم
نمی مانم به يکجا بی قرارم

سفر يعنی من و گستاخی من
هميشه رفتن و هرگز نماندن

هزاران ساحل و ناديده ديدن
به پرسش های بی پاسخ رسيدن

من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم

ساحل حصار من نیست
پایان کار من نیست

همدرد و یار من نیست
کسی که یار من نیست در انتظار من نیست

صدای زنده بودن در خروشم
به ساحل چون می یایم خموشم

به هنگامی که دنیا فکر ما نیست
برای مرگ هم در خانه جا نیست

اگر خاموش بشینم روا نیست
دل از دریا بریدن کار ما نیست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از آن دور دست

صدای سقوط دلم را شنيدم

شکست و شکست و شکست

نگاه صبورم

سقوط مرا ديد

ديدم که در خويش لرزيد

دلم گر چه سنگی است درهم شکسته

ولی چشمهايم

پر از حسرت سرخ آن سوی

ناباوريهاست
.....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید

ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود ؟

زنده را تا زنده است قدرش بدان

ورنه بر روی مزارش کوزه گل چیدن چه سود

براي نمايش در سايز اصلي بر روي نوشته كليك كنيد ، مشخصات تصوير هست 600 در401 پيكسل .
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای نسیم با قلم شرم می نویسم
اما بوسه ی اتشین مرا
از لب های ممنوعم
به شاعر لحظه های عاشقی من
به مرد رویاهایم
برسان...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در
کوچه پس کوچه های خیالم


با تو قدم می زنم در کنار تو
شانه به شانه
دست در دست
نگاه در نگاه...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دست از کبوتر عاشق بردار
نگاهش را اینگونه خون نکن
دلش را پر درد نکن
او را از قفس ازاد کن بگذار برود کنار مونس خودش که بالای قفس پرواز میکند و منتظر ملحق شدنش هست
چرا کبوتر را ول نمیکنی
بگذار پرواز کند با ان که دوستش دارد
بگذار از این قفس تنها بیرون را فقط نظاره نکند
نگذار پرواز ارزویش شود
اگر نگذاری برود روزی که حواست نیست و قفس را باز کردی بال گشاید و تو تنها بمانی
از تنهایی نترس انکه او را دوست داری دوباره میاید و کنارت میماند
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته برایم بهار بفرستید ...
ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید ...
دلم گرفته پدر ! روزگار با من نیست،
دعای خیر و صدای دوتار بفرستید ...
اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار،
برای دخترک خود " قرار " بفرستید ...
غم از ستاره تهی کرد آسمانم را،
کمی ستاره ی دنباله دار بفرستید ...
به اعتبار گذشته دو خوشه ی لبخند،
در این زمانه ی بی اعتبار بفرستید ...
تمام روز و شب من پُر از زمستان است ،
دلم گرفته برایم بهار بفرستید ...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل*ام کپک زده آه
که سطری بنويسم از تنگی*یِ دل
هم*چون مهتاب*زده*يی از قبيله*یِ آرش برچکادِ صخره*يی
زهِ جان کشيده تا بُنِ گوش
به رها کردنِ فريادِ آخرين.


کاش دل*تنگی نيز نامِ کوچکی می*داشت
تا به جان*اش می*خواندی:
نامِ کوچکی
تا به مهر آوازش*می*دادی،هم*چون مرگ
که نامِ کوچکِ زندگی*ست
و بر سکّوبِ وداع*اش به*زبان*می*آوری


هنگامی که قطاربان
آخرين سوت*اش را بدمد

و فانوسِ سبز
به تکان درآيد:

نامی به کوتاهی*یِ آهی
که در غوغایِ آهنگينِ غلتيدنِ سنگينِ پولاد بر پولاد
به لب*جُنبه*يی بدل*می*شود:
به کلامی گفته و ناشنيده*انگاشته
يا ناگفته*يی شنيده*پنداشته.


سطری
شطری
شعری
نجوايی يا فريادی گلودر
که به گوشی برسد يا نرسدو مخاطبی بشنود يا نشنود
و کسی دريابد يا نه که «چرا فرياد؟»
يا «با چه مايه از نياز؟»
و کسی دريابد يا نه که «مفهومی بود اين يا مصداقی؟
صوت*واژه*يی بود اين در آستانه*یِ زايشی يا فرسايشی؟
ناله*یِ مرگی بود اين يا ميلادی؟
فرمانِ رحيلِ قبيله*مردی بود اين يا نامردی؟
خانی که به وادی*یِ برکت راه*می*نمايد
يا خائنی که به کج*راهه*یِ نامُرادی می*کشاند؟»
و چه برجای می*ماند آن*گاه


که پيکانِ فرياد
از چِلّه
رها شود؟ــ:


نيازی ارضا شده؟
پرتابه*يی به در ازخويش
يا زخمی ديگر به آماجِ خويشتن؟
و بگو با من بگو با من:
که می*شنود
و تازه
چه تفسيرمی*کند؟


۲
غريوی رعدآسا
از اعماقِ نهان*گاهِ تاقت*زده*گی:
غريوِ شوريده*حال*گونه*يی گريخته از خويش
از بُرج*واره*یِ بامی بی*حفاظ...غريوی
بی*هيچ مفهومِ آشکار در گمان
بی*هيچ معادلی در قاموسی، بی*هيچ اشارتی به مصداقی.
به يکی «نه»
غريوکشِ شوريده*حال را غُربت*گيرتر می*کنی


به يکی «آری» اما
ــچون با غرورِ هم*زبانی در او نظرکنی*ــ

خود به پژواکِ غريوی رهاتر از او بدل*می*شوی:

به شيهه*واره*یِ دردی بی*مرزتر از غريوِ شوريده*سرِ به*بام و باروگريخته*ــ:
و بيگارِ دلتنگی را
به مشغله*یِ جنون*اش
ميخ*کوب می*کنی.
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه فرشته نيستم باور بكن من نيز انسانم
حق بده گاهي تو را اين روزها از خود برنجانم


حق بده گاهي دلت را بشكنم اين روزها حتي
قهر باشم چند روزي چشم هايت را بگريانم


تو بپرسي دوستم داري كمي بانوي شب هايم؟
من بگويم بي خيال اصلا جوابش را نمي دانم


هي بگويم خواب ديدم بايد از من بگذري ديگر
يا كه از اين دوستي اين عشق بدجوري پشيمانم


اتفاق بي نظيرم داغ داغي نه نميفهمي
تو جوان و تازه اي من يك بناي سست و ويرانم

 

Similar threads

بالا