دل در اين پيرزن عشوه گر دهر نبند
كاين عروسي است كه در عقد بسي داماد است
تاب بنفشه می دهد طره ی مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده ی دل گشای تو
شب خوش! منم بای
دل در اين پيرزن عشوه گر دهر نبند
كاين عروسي است كه در عقد بسي داماد است
و خدا در اين نزديكي است لاي ان شب بوها پاي ان كاج بلندتاب بنفشه می دهد طره ی مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده ی دل گشای تو
شب خوش! منم بای
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری
بر حذر باش که سر می شکند دیوارش
شاهد ان نيست كه مويي و مياني دارد
بنده طلعت ان باش كه اني دارد
درباغ چوشدبادصبادایه گل*بربست مشاطه وارپیرایه گل
ازسایه بخورشیداگرت هست امان*خورشید رخی طلب کن وسایه گل
لب و دندان سنايي همه توحيد تو گويد
مگر از اتش دوزخ بودش روي رهايي
یارب این نوگل خندان که سپردی بمنش*میسپارم به توازچشم حسودچمنش
گرچه ازکوی وفاگشت بصدمرحله دور*دوربادآفت دورفلک ازجان وتنش
شب قراریست که ستاره ها برای بوسیدن ماه می گذارند
و چه زیباست شرم زمین که خودش را به خواب می زند . . .
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
یارب چوبرآرنده حاجات توئی*هم قاضی وهم کافی مهمات توئی
من سردل خویش بتوکی گویم*چون عالم اسرار خفیات توئی
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
توبدری وخورشیدتورابنده شدست*تابنده توشدست تابنده شدست
زان روی که ازشعاع نوررخ تو*خورشیدمنیروماه تابنده شدست
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی و کن جان بین که همی سپرم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دمتو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی و کن جان بین که همی سپرم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
ای همه شکل مطبوع وهمه جای توخوش
دلم ازعشوه شیرین شکرخامی توخوش
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
کجادانند حال ما سبکباران ساحل ها
دور از اين هياهوانان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشه چشمي نظر به ما كنند
دور از اين هياهو
دلم کوير مي خواهد و
تنهايي و
سکوت و آغوش ِ سرد ِ شبي که آتشم را فرو نشاند.
نه ديوار،
نه در،
نه دستي که بيرونم کشد از دنيايم،
نه پايي که در نوردد مرزهايم،
نه قلبي که بشکند سکوتم،
نه ذهني که سنگينم کند از حرف،
نه روحي که آويزانم شود.
من باشم و
تنهايي ِ ژرفي که نور ستارگان روشنش مي کند
و آرامشي که قبل از هيچ طوفاني نيست
تا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو؟
وعده وصل اگر دهد طاقت انتظار کو؟!
و خدا در اين نزديكي است لاي اين شب بوها پاي ان كاج بلند
درکالبدجهان تراجان دانند
باتونه چنان زیم که آنان دانند
سلام
داني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
سلام
یاری وشرابی طلب وپای گلی
دردست کنون که جرعه می داری
ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد
دوستي كي اخر امد دوستداران را چه شد
درآب رخش ستارگان پیدایند
بی آب وی آبم همه گل میگردد
در آغاز محبت گر پشیمانی بگو با من
که دل ز مهرت بر کنم تا فرصتی دارم..
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |