دوستاني كه متولد 6ه هستن بفرمايين تو///حتما بياين و يه خاطره اون دوران رو بگيد/

sama jooon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سیلامممم به همگی...
..مخصوصآ اجی خودمم

بنده سما هستم
...متآآ سفانه دههه 60 هستیمم..فسیل شدیمااا
اما مطمئنم خوب موندم

شمال زندگی موکونیم

خداروشکر هنوز مجردیمم

بیکار دیگه چیکار میشه کرد

از بچگی دوسداشتم دکتر بشم یا تو ازمایشگاه کار کنم..اما خب سرنوشت چیز دیگه خواست

خاطره اینکه
انقد از بچگی شیطون بودم و از دیوار راست بالا میرفتم تمامه سرم بخیه اس...اما خب مو خوبیش اینه دیگه نشون نمیده.....
..

..مرسی اجی از تاپیکه قشنگتت
 
آخرین ویرایش:

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختر چشم ابرو سیاه
چادری داشت، حیائی داشت
خواستگاری اون زمونا
خودش برو بیائی داشت
ریش سفیدی، بزرگتری
اصالتی ، صفائی داشت
چه دوره ای ؟...... چه دوره ای ؟
یاد پدر بزرگ بخیر
میگفت واسه مادر بزرگ...... .
با اونهمه حجب حیا ... با چشم ابروی سیا ....
وقتی که حرفا رو زدیم
یه جلد قرآن کریم
قرار شدش مهر بدیم
حالا کجاس تا ببینه ؟
خواستگاری این تو این زمون
تموم میشه چقد گرون .......
سه چار زبون خارجی ...... لباس لباس مد روز
با فامیلای جور وا جور ...... با سفرای دور وا دور
مهمونیهای شب تا صبح ...... خنده و شور و قیل و قال
یه دونه ویلا تو شمال...... برای چن روزی تو سال
چه دوره ای ؟...... چه دوره ای ؟

تابستونا هر سالمون
لحاف تشک رو پشت بوم ....
بابام یه تخت کهنه داشت
مال زمون اجباریش
وقتی که میخواست بخوابه ....
جیر جیر اون بلند میشد
شبا تو آسمون صاف .......
تو هر ستاره رازی بود
قصه ای بود ، خنده ای بود
سفره ای بود ، نمازی بود
آب یخی بود ، کوزه ای بود
ماه رمضون روزه ای بود
 

آنسه

عضو جدید
سلام عزیزم. مرسی از دعوتت! ولی من دهه 60 نیستم.

اما از اون شیشه شیری که گفتی یادمه:smile: بستنی کیم پاک هم خیلی خوش مزه بود:D

دوست داشتم دکتر بشم اما خدا نخواست و منم مهندس شدم از نوع کشاورزی!! فعلا هم بی کارم یعنی دانشجو ام:)
 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون عزیزممم
بابت تاپیک باحالی که زدی.
من متولد 65 ام البته آخرش.
متاهلم

دانشجو


یادمه کوچیک بودم دوست داشتم دکتر بشم ولی تقدیر با ما یاری نکرد و اصلا وارد رشته تجربی نشدیمم.:D
امیدوارم همه سال خوبی داشته باشین.

ولی یه چی یادم رفت بگم منم اون شیرهای شیشه ای رو یادمه.اقلا از این شیرای آبکی که الان میخوریم خیلی بهتر بودن!

لحظه سال تحویل ما رو هم دعا کنین.

 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون عزیزممم
بابت تاپیک باحالی که زدی.
من متولد 65 ام البته آخرش.
متاهلم

دانشجو


یادمه کوچیک بودم دوست داشتم دکتر بشم ولی تقدیر با ما یاری نکرد و اصلا وارد رشته تجربی نشدیمم.:D
امیدوارم همه سال خوبی داشته باشین.

ولی یه چی یادم رفت بگم منم اون شیرهای شیشه ای رو یادمه.اقلا از این شیرای آبکی که الان میخوریم خیلی بهتر بودن!

لحظه سال تحویل ما رو هم دعا کنین.

الهي عزيزم
واقعا درست گفتيد شير الان شده ابكي/
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام عزیزم. مرسی از دعوتت! ولی من دهه 60 نیستم.

اما از اون شیشه شیری که گفتی یادمه:smile: بستنی کیم پاک هم خیلی خوش مزه بود:D

دوست داشتم دکتر بشم اما خدا نخواست و منم مهندس شدم از نوع کشاورزی!! فعلا هم بی کارم یعنی دانشجو ام:)
واي راست ميگي بستني پاك كه به جاي بسته بندي الان كاغذ بود انصافا چه كاكائويي هم روش داشت خوش مزه/دلم ميخواد
 

mandana-n

عضو جدید
ماندانا
متولد 67
مجرد
دانشجو
تهرانیم ولی الان شمالم...
خاطرات که زیادن. من عاشق مداد رنگی بودم و کتاب قصه. کلی کتاب قصه داشتم. و عاشق برنامه ی شب به خیر کوچولوی رادیو بودم:
( گنجشک لالا، سنجاب لالا
آمد دوباره مهتاب بالا
لالالالایی لالالالایی لالالالایی.............................)
راستی مرسی دوست عزیز از تاپیک جالبتون:gol:
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماندانا
متولد 67
مجرد
دانشجو
تهرانیم ولی الان شمالم...
خاطرات که زیادن. من عاشق مداد رنگی بودم و کتاب قصه. کلی کتاب قصه داشتم. و عاشق برنامه ی شب به خیر کوچولوی رادیو بودم:
( گنجشک لالا، سنجاب لالا
آمد دوباره مهتاب بالا
لالالالایی لالالالایی لالالالایی.............................)
راستی مرسی دوست عزیز از تاپیک جالبتون:gol:
خوشبختم
ممنونم عزيزم مايه افتخار منه اشنايي با شما/
يادش بخير
 

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
من که نیاز به معرفی ندارم...اسمم همون اسم کاربریمه
متولد سال 64 دم دم سال تحویل....
بدنیا که امدم مامانم میگه بمباران بوده..بیمارستانم خاموشی..
یادمه زیر زمین میخوابیدیم و من میترسیدم که نکنه موشی سگی چیزی بیاد ما رو بخوره
از اون شیر شیشه ای ها خیلی دوست داشتم همیشه با آبجی هام سر خامه روش دعوا بود...بزن بزنی داشتیم ها
شامپو خمره ای ها رو هم زردش رو دوست نداشتم اما عشقم صورتیش بودم
یادمه مامانم صبح خیلی زود میرفت صف وامیستاد واسه ساعت 9 و 10 که ما از خواب بیدار میشدیم میامد خونه...
یادم دقیقا نمیاد چه سالی اما نزدیک های خونمون توی یه کوچه ای یه هواپیمای جت سقوط کرده بود...میگن توی اون خونه چند نفر کشته شده بودن
یادمه مدرسه که میرفتیم بچه ها میگفتن توی دستشویی ها دست خونی هست
خیلی میترسیدم برم دستشویی...گاهی خواب میدیدم دست خونی امده منو کشته

متاهلم...یک سال که ازدواج کردم
تحصیلاتمم که مدیریت بازرگانی خوندم...
شاغلم
....
از چی بگم؟؟؟؟....
 

* ziba *

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به دوستاي گل باشگاه مهندسان ايران/
به تازه وارد و قديمي و پيشكسوت و غيره سلام عرض ميكنم
دوستاني كه متولد 60 هستن
خودشونو معرفي كنن/
محل زندگيشونو
و اينكه خاطراتتونو حتما برامون بنويسيد
از شامپوي تخم مرغي گرفته تا شير شيشه اي كه تو صف مي ايستاديم و ميخرديم/
راستي متحلي يا مجرد؟
شغلتون چيه
در دوران كودكي دوست داشتيد چيكاره بشيد؟

معصومههههههههههههههههههههههه !!!!!!! اگه من معلم اول ابتداییت بودم به خاطر درس املا تجدید می اوردی !

متحل !!؟؟؟ این اصلا چی هست چه زبونیه ؟! :eek: بچه جان امشب 4000 بار مینویسی متأهل تا آویزه ی گوشت بشه !!!

منو که همتون میشناسید دیگه

زیبا

متولد شهریور 66

بچه ناف قم ! با تعصب و حساسیت فراوان روی ملیت :D

محله ی صفائیه

مجرد

بیکار و علاف

انگل جامعه و سربار ننه و بابا !

تنها هنرم دانشجو بودنه

دارای اعتیاد فراوان به ولگردی تو نت

از 11 سال پیش مبتلا به این اینترنت کوفتی شدم

اون موقعا خیلی اهل چت بودم همزمان سه تا مسنجر فعال داشتم و دو تا ایمیل فعال

الان دیگه حوصله هیچ کدومشو ندارم

همون 11-12 سال پیش طراحی میکردم واسه خودم طراح ماهری بودم ولی حیف ... به قول بچه ها هی روزگار ... استعدادهامون سرکوب شد

قرار بود گرافیست بشم یعنی دبیرستان برم رشته گرافیک ولی نذاشتن

کلا تو سن 15-16 سالگی روحیم از این رو به اون رو شد

یه دختر هنرمند لطیف ناک پروانه ای نبدیل شد به یه زیست شناس بی رحم بی احساس خونسرد و خشن و ....

تو آزمایشگاه تشریح جانور ، بعضی کارها رو فقط و فقط من میتونستم انجام بدم و بقیه 6 متر اونطرف تر وامیستادن جیغ میکشیدن ! ( کارهایی مثل جدا کردن مغز قورباغه به همراه فک بالاییش از فک پایین و بقیه بدن اونم با یه قیچی آهنی کوچیک کند !!! بیشتر توضیح نمیدم که غش نکنید :D و یا نخاعی کردن قورباغه که با فرو کردن و چرخوندن یه سوزن بزرگ بخیه داخل ستون فقراتش انجام میشد ! )

فکرشو بکن من که تا چن سال قبلش خون میدیدم غش میکردم !! :biggrin:


از لوازم تحریرای بچگی اون عکس برگردونای ریز کارتونی رو دوست داشتم که یه برگه ی صد تاییش فک کنم 5 ریال بود

عاشق بستنی توپی زی زی گولو بودم

عاشق کارتون سرندی پی تی و ممل بودم

یاعتراف میکنم که یه بار تو مدرسه به معلمم دروغ گفتم دفترمو خونه جا گذاشتم تا به خاطر مشق ننوشتن دعوام نکنه فکر کنم کلاس دوم ابتدایی بود

برای امتحانای ثلث سوم کلاس چهارم هم تقلب کردم !!!

هنوز که هنوزه عذاب وجدان دارم :cry:

معمولا املامو بیست میشدم

روی تعداد دندونه های سین و شین خیلی دقت میکردم معلممون کیف میکرد :D

از بچگی دوست داشتم دانشمند بشم همیشه دنبال اکتشاف و آزمایش و اختراع و ابتکار بودم

الانم که زیست میخونم آخر و عاقبتش دانشمند شدنه :D
 

aboozar esmaili

عضو جدید
کاربر ممتاز
باسلام به همگی و تشکر از طراح این تاپیک معصومه خانم من هم خودمو معرفی میکنم:
ابوذر اسماعیلی
محل تولد و زندگی: مرودشت فارس
تاریخ تولد: 29 اسفند 1361
تحصیلات: فوق لیسانس مهندسی کشاورزی (علف های هرز)
شغل فعلی: کارشناس فنی کلینیک گیاه پزشکی (البته کارهای خصوصی دیگه ای هم انجام میدم)
علایق: چون شغل پدریم هم کشاورزی است به کشاورزی و دنیای گیاهان علاقه زیادی دارم. ولی عاشق کار کردن توی مرکز تحقیقات کشاورزی هستم که متأسفانه تا الان میسر نشده!
وضعیت تأهل: فعلا مجرد
اگه بخوام از خاطرات دهه 60 بگم راستش از دفترهای آن موقع که پشتش یه آدمک بود و نوشته بود تعلیم و تعلم عبادت است هنوز توی ذهنم مونده و خیلی کارتونهای تلویزیونی اون موقع ها مثل سندباد، چاق و لاغر، چوبین، پسر شجاع، هاکلبریفین، رابین هود، زبل خان، بچه های کوه تاراک، خانواده دکتر ارنست، یوگی و دوستان، میتی کامان و ...، بلیط اتوبوس اون موقع ها، بازیهای جالب دوران بچگی (مثل هفت سنگ و ...)، فیلم های جنگی جمشید هاشم پور که توی سینما میدیدیم، دید و بازدیدهای عید که با الان خیلی فرق داشت و خیلی چیزای دیگه که الان یادم نمیاد...
درست یادم نمیاد اون موقع دوست داشتم چیکاره بشم، اما اون موقع ها هیچوقت فکر نمی کردم مهندس کشاورزی بشم...
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
باسلام به همگی و تشکر از طراح این تاپیک معصومه خانم من هم خودمو معرفی میکنم:
ابوذر اسماعیلی
محل تولد و زندگی: مرودشت فارس
تاریخ تولد: 29 اسفند 1361
تحصیلات: فوق لیسانس مهندسی کشاورزی (علف های هرز)
شغل فعلی: کارشناس فنی کلینیک گیاه پزشکی (البته کارهای خصوصی دیگه ای هم انجام میدم)
علایق: چون شغل پدریم هم کشاورزی است به کشاورزی و دنیای گیاهان علاقه زیادی دارم. ولی عاشق کار کردن توی مرکز تحقیقات کشاورزی هستم که متأسفانه تا الان میسر نشده!
وضعیت تأهل: فعلا مجرد
اگه بخوام از خاطرات دهه 60 بگم راستش از دفترهای آن موقع که پشتش یه آدمک بود و نوشته بود تعلیم و تعلم عبادت است هنوز توی ذهنم مونده و خیلی کارتونهای تلویزیونی اون موقع ها مثل سندباد، چاق و لاغر، چوبین، پسر شجاع، هاکلبریفین، رابین هود، زبل خان، بچه های کوه تاراک، خانواده دکتر ارنست، یوگی و دوستان، میتی کامان و ...، بلیط اتوبوس اون موقع ها، بازیهای جالب دوران بچگی (مثل هفت سنگ و ...)، فیلم های جنگی جمشید هاشم پور که توی سینما میدیدیم، دید و بازدیدهای عید که با الان خیلی فرق داشت و خیلی چیزای دیگه که الان یادم نمیاد...
درست یادم نمیاد اون موقع دوست داشتم چیکاره بشم، اما اون موقع ها هیچوقت فکر نمی کردم مهندس کشاورزی بشم...

متشكرم دوست عزيز/
تولدتونو پيشاپيش بهتون تبريك ميگم/ ايشالله صد سال زنده باشيد/
خاطراتتون واقعا منو به اون دوران برد/ يه سفر مجاني كرديم به اون دوران ممنونم از شما و همه دوستان عزيز/
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
معصومههههههههههههههههههههههه !!!!!!! اگه من معلم اول ابتداییت بودم به خاطر درس املا تجدید می اوردی !

متحل !!؟؟؟ این اصلا چی هست چه زبونیه ؟! :eek: بچه جان امشب 4000 بار مینویسی متأهل تا آویزه ی گوشت بشه !!!

منو که همتون میشناسید دیگه

زیبا

متولد شهریور 66

بچه ناف قم ! با تعصب و حساسیت فراوان روی ملیت :D

محله ی صفائیه

مجرد

بیکار و علاف

انگل جامعه و سربار ننه و بابا !

تنها هنرم دانشجو بودنه

دارای اعتیاد فراوان به ولگردی تو نت

از 11 سال پیش مبتلا به این اینترنت کوفتی شدم

اون موقعا خیلی اهل چت بودم همزمان سه تا مسنجر فعال داشتم و دو تا ایمیل فعال

الان دیگه حوصله هیچ کدومشو ندارم

همون 11-12 سال پیش طراحی میکردم واسه خودم طراح ماهری بودم ولی حیف ... به قول بچه ها هی روزگار ... استعدادهامون سرکوب شد

قرار بود گرافیست بشم یعنی دبیرستان برم رشته گرافیک ولی نذاشتن

کلا تو سن 15-16 سالگی روحیم از این رو به اون رو شد

یه دختر هنرمند لطیف ناک پروانه ای نبدیل شد به یه زیست شناس بی رحم بی احساس خونسرد و خشن و ....

تو آزمایشگاه تشریح جانور ، بعضی کارها رو فقط و فقط من میتونستم انجام بدم و بقیه 6 متر اونطرف تر وامیستادن جیغ میکشیدن ! ( کارهایی مثل جدا کردن مغز قورباغه به همراه فک بالاییش از فک پایین و بقیه بدن اونم با یه قیچی آهنی کوچیک کند !!! بیشتر توضیح نمیدم که غش نکنید :D و یا نخاعی کردن قورباغه که با فرو کردن و چرخوندن یه سوزن بزرگ بخیه داخل ستون فقراتش انجام میشد ! )

فکرشو بکن من که تا چن سال قبلش خون میدیدم غش میکردم !! :biggrin:


از لوازم تحریرای بچگی اون عکس برگردونای ریز کارتونی رو دوست داشتم که یه برگه ی صد تاییش فک کنم 5 ریال بود

عاشق بستنی توپی زی زی گولو بودم

عاشق کارتون سرندی پی تی و ممل بودم

یاعتراف میکنم که یه بار تو مدرسه به معلمم دروغ گفتم دفترمو خونه جا گذاشتم تا به خاطر مشق ننوشتن دعوام نکنه فکر کنم کلاس دوم ابتدایی بود

برای امتحانای ثلث سوم کلاس چهارم هم تقلب کردم !!!

هنوز که هنوزه عذاب وجدان دارم :cry:

معمولا املامو بیست میشدم

روی تعداد دندونه های سین و شین خیلی دقت میکردم معلممون کیف میکرد :D

از بچگی دوست داشتم دانشمند بشم همیشه دنبال اکتشاف و آزمایش و اختراع و ابتکار بودم

الانم که زیست میخونم آخر و عاقبتش دانشمند شدنه :D

پس كلي ابروم رفته/ سر اين كلمه
من يه خاطره از دوران راهنمايي دارم سوم راهنمايي
و شما با اين جريمه منو ياد اون دوران برديد/
يادمه سوم راهنمايي كه قرار بود مشخص بشه من بايد چه رشته هايي رو انتخاب كنم/ امتحان املا داشتم/
خدا اون روز رو نياره/ نمرات همه درسام شده بود 18 يه املا گرفتيم 7
و تجديدمون كردن/
سر اينكه كلمه خويش رو نوشتم خيش/مثل الان نيست كه از يك كلمه 10بار غلط بنويسي اشتباه بگيرن كه/ اون زمون به هر تعداد ميخواد شبيه باشه ميخواد نباشه غلطه/
با التماس و تك ماده قبول شدم/
ولي رشته انساني نياوردم/ البته من خودمم بي زار بودم از انساني/ اين خاطره اي بود كه از اون دوران گفتم/ يادش بخير/
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
يه خاطره هم دارم از دوران اول دبستان
با شور و شوق به مدرسه رفتن و معلم و همه دوستامو دوست داشتم و دوست دارم به دون يه موردي كه برام پيش اومد به اون دوران برگردم
وقتي كلاس رو تعطيل كردن/ همهمه اي شد درون كلاس و مدرسه/ همه با هم صحبت ميكردن /بازي ميكردن/ يكي از دوستام اومد گفت چرا مدرسه رو تعطيل كردن/ گفتم عزيزم كلاسمونو تعطيل كردن گفتن چرا گفتم چون پولاي مارو گرفتن رفتن ناهار بخورن/ خلاصه اين شد دردسر ما/ اون دختر فضوله رفت به ناظممون گفت
و ما رو كشيدن از صف بيرون او نازممون با يك خط كش اومد سمتم گفت اسمت معصومه است ديگه گفتم بله خانم ناظم
چطور
گفت بيا كارت دارم/
يه خانوم گنده اي بود كه وقتي بغلم وايساد سايه شد
بعد منو برد تو زير زمين مدرسه پر از ماكت و اندام مصنوعي انسان بود
يه چراغي هم مثل زندانهاي ساواك هست ميشينن با مجرم حرف ميزنن بالاي سرم بود
اونو كشيد پايين و به طرفم گرفت گفت
خوب حالا ما با پولاي مدرسه ميريم ناهار ميخوريم ديگه
منم كه خيالم نبود
گفتم خوب مگه اين كار رو نكرديد/ اگه نكرده بوديد ناراحت نميشديد
يه دادي زد و گفت حاضر جوابي ميكني
بلند شد و دو دور زد دورمونو يه دفعه دستشو بالا برد و زد تو صورتم/احساس كردم كلم كنده شد/
مگه من چند سال داشتم مزه چك رو از پدرم نچشيده بودم
اولين چك عمرمو از ناظم مدرسه خوردم و چشيدم/
يادمه از دستش خيلي ناراحت بودم و شد معلم كلاس سوم
دوستش نداشتم و هميشه ميگفتم دستت بشكنه
ولي بعد كه گفتم نه مهربونه
سرطان گرفت و فوت كرد و من كلي گريه كردم/ روحشون شاد......
 

b_xxxxxxeman

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معصومههههههههههههههههههههههه !!!!!!! اگه من معلم اول ابتداییت بودم به خاطر درس املا تجدید می اوردی !

متحل !!؟؟؟ این اصلا چی هست چه زبونیه ؟! :eek: بچه جان امشب 4000 بار مینویسی متأهل تا آویزه ی گوشت بشه !!!

منو که همتون میشناسید دیگه

زیبا

متولد شهریور 66

بچه ناف قم ! با تعصب و حساسیت فراوان روی ملیت :D

محله ی صفائیه

مجرد

بیکار و علاف

انگل جامعه و سربار ننه و بابا !

تنها هنرم دانشجو بودنه

دارای اعتیاد فراوان به ولگردی تو نت

از 11 سال پیش مبتلا به این اینترنت کوفتی شدم

اون موقعا خیلی اهل چت بودم همزمان سه تا مسنجر فعال داشتم و دو تا ایمیل فعال

الان دیگه حوصله هیچ کدومشو ندارم

همون 11-12 سال پیش طراحی میکردم واسه خودم طراح ماهری بودم ولی حیف ... به قول بچه ها هی روزگار ... استعدادهامون سرکوب شد

قرار بود گرافیست بشم یعنی دبیرستان برم رشته گرافیک ولی نذاشتن

کلا تو سن 15-16 سالگی روحیم از این رو به اون رو شد

یه دختر هنرمند لطیف ناک پروانه ای نبدیل شد به یه زیست شناس بی رحم بی احساس خونسرد و خشن و ....

تو آزمایشگاه تشریح جانور ، بعضی کارها رو فقط و فقط من میتونستم انجام بدم و بقیه 6 متر اونطرف تر وامیستادن جیغ میکشیدن ! ( کارهایی مثل جدا کردن مغز قورباغه به همراه فک بالاییش از فک پایین و بقیه بدن اونم با یه قیچی آهنی کوچیک کند !!! بیشتر توضیح نمیدم که غش نکنید :D و یا نخاعی کردن قورباغه که با فرو کردن و چرخوندن یه سوزن بزرگ بخیه داخل ستون فقراتش انجام میشد ! )

فکرشو بکن من که تا چن سال قبلش خون میدیدم غش میکردم !! :biggrin:


از لوازم تحریرای بچگی اون عکس برگردونای ریز کارتونی رو دوست داشتم که یه برگه ی صد تاییش فک کنم 5 ریال بود

عاشق بستنی توپی زی زی گولو بودم

عاشق کارتون سرندی پی تی و ممل بودم

یاعتراف میکنم که یه بار تو مدرسه به معلمم دروغ گفتم دفترمو خونه جا گذاشتم تا به خاطر مشق ننوشتن دعوام نکنه فکر کنم کلاس دوم ابتدایی بود

برای امتحانای ثلث سوم کلاس چهارم هم تقلب کردم !!!

هنوز که هنوزه عذاب وجدان دارم :cry:

معمولا املامو بیست میشدم

روی تعداد دندونه های سین و شین خیلی دقت میکردم معلممون کیف میکرد :D

از بچگی دوست داشتم دانشمند بشم همیشه دنبال اکتشاف و آزمایش و اختراع و ابتکار بودم

الانم که زیست میخونم آخر و عاقبتش دانشمند شدنه :D


عجبا...شما بيشتر بنويس ابجي...كلي خندوندي مارا:biggrin:

دمه بچه هاي نافه قم گرم;)
 

Hamid Ghobadi

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
بنده هم متولد 60 به پایین نیستم
اما اون قضیه خرید شیرهای کارتی رو خیلی خوب یادمه ...
واقعا دوران کودکیم زنده شد ... بدجور هم زنده شد ...

اما فعلا بریم به کلاسمون برسیم ... سر فرصت اگر شد حتما میایم و خاطره تعریف میکنیم.
 

* ziba *

عضو جدید
کاربر ممتاز
يه خاطره هم دارم از دوران اول دبستان
با شور و شوق به مدرسه رفتن و معلم و همه دوستامو دوست داشتم و دوست دارم به دون يه موردي كه برام پيش اومد به اون دوران برگردم
وقتي كلاس رو تعطيل كردن/ همهمه اي شد درون كلاس و مدرسه/ همه با هم صحبت ميكردن /بازي ميكردن/ يكي از دوستام اومد گفت چرا مدرسه رو تعطيل كردن/ گفتم عزيزم كلاسمونو تعطيل كردن گفتن چرا گفتم چون پولاي مارو گرفتن رفتن ناهار بخورن/ خلاصه اين شد دردسر ما/ اون دختر فضوله رفت به ناظممون گفت
و ما رو كشيدن از صف بيرون او نازممون با يك خط كش اومد سمتم گفت اسمت معصومه است ديگه گفتم بله خانم ناظم
چطور
گفت بيا كارت دارم/
يه خانوم گنده اي بود كه وقتي بغلم وايساد سايه شد
بعد منو برد تو زير زمين مدرسه پر از ماكت و اندام مصنوعي انسان بود
يه چراغي هم مثل زندانهاي ساواك هست ميشينن با مجرم حرف ميزنن بالاي سرم بود
اونو كشيد پايين و به طرفم گرفت گفت
خوب حالا ما با پولاي مدرسه ميريم ناهار ميخوريم ديگه
منم كه خيالم نبود
گفتم خوب مگه اين كار رو نكرديد/ اگه نكرده بوديد ناراحت نميشديد
يه دادي زد و گفت حاضر جوابي ميكني
بلند شد و دو دور زد دورمونو يه دفعه دستشو بالا برد و زد تو صورتم/احساس كردم كلم كنده شد/
مگه من چند سال داشتم مزه چك رو از پدرم نچشيده بودم
اولين چك عمرمو از ناظم مدرسه خوردم و چشيدم/
يادمه از دستش خيلي ناراحت بودم و شد معلم كلاس سوم
دوستش نداشتم و هميشه ميگفتم دستت بشكنه
ولي بعد كه گفتم نه مهربونه
سرطان گرفت و فوت كرد و من كلي گريه كردم/ روحشون شاد......

:eek::eek: شبیه فیلمای عهد شاهه !!
 

* ziba *

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس كلي ابروم رفته/ سر اين كلمه
من يه خاطره از دوران راهنمايي دارم سوم راهنمايي
و شما با اين جريمه منو ياد اون دوران برديد/
يادمه سوم راهنمايي كه قرار بود مشخص بشه من بايد چه رشته هايي رو انتخاب كنم/ امتحان املا داشتم/
خدا اون روز رو نياره/ نمرات همه درسام شده بود 18 يه املا گرفتيم 7
و تجديدمون كردن/
سر اينكه كلمه خويش رو نوشتم خيش/مثل الان نيست كه از يك كلمه 10بار غلط بنويسي اشتباه بگيرن كه/ اون زمون به هر تعداد ميخواد شبيه باشه ميخواد نباشه غلطه/
با التماس و تك ماده قبول شدم/
ولي رشته انساني نياوردم/ البته من خودمم بي زار بودم از انساني/ اين خاطره اي بود كه از اون دوران گفتم/ يادش بخير/

دست دبیر املاتون درد نکنه :biggrin: همین پارتی بازیا و تک ماده بازیا رو کردن تو درست نشدی دیگه حقت بود دوسال فقط املا میخوندی :biggrin:
 

haniyeh-engineer

عضو جدید
پس كلي ابروم رفته/ سر اين كلمه
من يه خاطره از دوران راهنمايي دارم سوم راهنمايي
و شما با اين جريمه منو ياد اون دوران برديد/
يادمه سوم راهنمايي كه قرار بود مشخص بشه من بايد چه رشته هايي رو انتخاب كنم/ امتحان املا داشتم/
خدا اون روز رو نياره/ نمرات همه درسام شده بود 18 يه املا گرفتيم 7
و تجديدمون كردن/
سر اينكه كلمه خويش رو نوشتم خيش/مثل الان نيست كه از يك كلمه 10بار غلط بنويسي اشتباه بگيرن كه/ اون زمون به هر تعداد ميخواد شبيه باشه ميخواد نباشه غلطه/
با التماس و تك ماده قبول شدم/
ولي رشته انساني نياوردم/ البته من خودمم بي زار بودم از انساني/ اين خاطره اي بود كه از اون دوران گفتم/ يادش بخير/
آخييييييييييييييييييييييي... چه ناجوانمردانه بود..
من شكر خدا هميشه املام خوب بود...
ولي كلا از همون زمان ابتدايي تا الان درست نوشتن كلمه خيلي خيلي برام مهم بوده و هست
 

haniyeh-engineer

عضو جدید
سلام به دوستاي گل باشگاه مهندسان ايران/
به تازه وارد و قديمي و پيشكسوت و غيره سلام عرض ميكنم
دوستاني كه متولد 60 هستن
خودشونو معرفي كنن/
محل زندگيشونو
و اينكه خاطراتتونو حتما برامون بنويسيد
از شامپوي تخم مرغي گرفته تا شير شيشه اي كه تو صف مي ايستاديم و ميخرديم/
راستي متحلي يا مجرد؟
شغلتون چيه
در دوران كودكي دوست داشتيد چيكاره بشيد؟
منم تقريبا واسه همون دورانم.. فقط 11 سال بعدش به دنيا اومدم:redface::D
حانيه هستم... با ح جيمي
ماه ديگه 20ساله ميشم
بين دهه‌ي شصت و هفتاد گير كردم.. بيشتر با بر وبچه‌هاي دهه شصتي‌ام.. يه جور حس خاصي دارم نسبت بهشون...دوس داشتني هستن..
گيلاني ام
شامپو تخم مرغي يادمه..
شيشه هاي شير يادمه... تو دوره‌ي ما هم صف شير بود...شيشه شير كه هيچ يه مدتي خودمون از خونه ظرف ميبرديم و واسه‌مون توش شير ميريختن... بعد اون شيشه‌هاي شير از نظرمون ته كلاس بود:D
مجرد استم!
دوس داشتم دكتر..معلم..مهندس..استاد دانشگاه بشم!!! اما الان نه..
 

نقی1981

عضو جدید
چیزی که خیلی دوست داشتم و الانم دوست دارم بخورم ابنباتهایی بود که وقتی قند کوپنی میدادن معمولا همراه با قند چند تا از اونا هم بود رنگش فکر کنم سبز زیتونی بود خیلی هوس کردم
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
از همه دوستاني كه در اين تاپيك اومدن و برامون از خاطراهاشون گفتن و بازم ادامه ميدن/ و همه كساني كه بهم لطف داشتن كمال تشكر رو دارم/ و از همه شما ممنونم كه دعوت اينجانب رو قبول كرديد/ و منت به دو ديده چشم من نهاديد/ متشكرم/////ايشالله همتون موفق و سر زنده باشيد/
راستي اينو نگفتم يعني اينكه تمومه ها نه/ همچنان ادامه دارد// از خاطراتتون از تنقلات اون زمان/ اون ابنبات خرسي ها/ و شيطنت هاي دوران كودكي تونو براي ما هم به خاطره بزاريد/



اميدوارم تونسته باشم شما رو به يه سفر كودكي برده باشم/ متشكرم:heart:
 

sabahat

عضو جدید
کاربر ممتاز
اووووووووووووووووهههههههههههههههه

سلام به همه.

بابا خوب شد از این تاپیکا زدید، من که داشتم میر فتم، دیگه ما پیر شدیم،

باز یه نور امیدی دیده شد.

من صبا هستم، نیشابوریم...

الانم بیکارم.

خاطره هم یادم اومد در خدمت همه هستم.

راستی متولد 63 هم هستم. و مجرد

معصومه جان مرسی
 

Similar threads

بالا