فکر کردم باید خودکشی کنم. وقتی که دانستی به تمامی تباه شده ای وقتی که دانستی انسان ِ بی گذشته و بی آینده یی، وقتی دانستی که از هر حرکتی میترسی و از سکون هم میترسی مرگ نعمتی ست. ... . اما خودم را بکشم که چه؟ این هم شد راه حل؟ اگر من بمیرم چه چیز تغییر میکند؟....
مگر پاک ماندن و گندیدن در تضاد با هم نیستند؟ چطور شد که وجود من جمع اضداد شد؟ مگر سالم ماندن و کپک زدن مانند یک و منهای یک در دو نقطه ی مقابل هم قرار ندارند؟ پس چطور شد که من یک و منهای یک شدم؟ من کپک زده ام.
(تضاد های درونی،از داستان مردی در غربت،نادر ابـــــراهیمی)
مگر پاک ماندن و گندیدن در تضاد با هم نیستند؟ چطور شد که وجود من جمع اضداد شد؟ مگر سالم ماندن و کپک زدن مانند یک و منهای یک در دو نقطه ی مقابل هم قرار ندارند؟ پس چطور شد که من یک و منهای یک شدم؟ من کپک زده ام.
(تضاد های درونی،از داستان مردی در غربت،نادر ابـــــراهیمی)