بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بوگو نگار خو قصه ت از دهن افتاد !


ممری این همش خود احمد ِ ؟!

هوم ؟ نه ديه اسماشونو نوشته كي به كيه
راوي داستان فقط احمد شاملوئه :دي
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینم یه داستان دیگه

مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد. هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود. در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی. آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی. پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟ دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزی شیوانا متوجه شد که باغبان مدرسه خیلی غمگین و ناراحت است. نزد او رفت و علت ناراحتی اش را جویا شد.
باغبان که مردی جاافتاده بود گفت: راستش بعدازظهرها که کارم اینجا تمام می شود ساعتی نیز در آهنگری پای کوه کار می کنم.
وقتی هنگام غروب می خواهم به منزل برگردم هنگام عبور از باریکه ای مشرف به دره جوانی قلدر سرراهم سبز می شود و مرا تهدید می کند که یا پولم را به او بدهم و یا اینکه مرا از دره به پائین پرتاب می کند.
من هم که از بلندی می ترسم بلافاصله دسترنجم را به او می دهم و دست خالی به منزل می روم. امروز هم می ترسم باز او سرراهم سبز شود و باز تهدیدم کند که مرا به پائین دره هل دهد!
شیوانا با تعجب گفت: اما تو هم که هیکل و اندامت بد نیست و به اندازه کافی زور بازو برای دفاع از خودت داری!
پس تنها امتیاز آن جوان قلدر تهدید تو به هل دادن ته دره است. امروز اگر سراغ ات آمد به او بچسب ورهایش نکن. به او بگو که حاضری ته دره بروی به شرطی که او را هم همراه خودت به ته دره ببری! مطمئن باش همه چیز حل می شود.
روز بعد شیوانا باغبان را دید که خوشحال و شاد مشغول کار است.
شیوانا نتیجه را پرسید.
مرد باغبان با خنده گفت: آنچه گفتید را انجام دادم. به محض اینکه به جوان قلدر چسبیدم و به او گفتم که می خواهم او را همراه خودم به ته دره ببرم ، آنچنان به گریه و زاری افتاد که اصلا باورم نمی شد. آ
ن لحظه بود که فهمیدم او خودش از دره افتادن بیشتر از من می ترسد. به محض اینکه رهایش کردم مثل باد از من دور شد و حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد…
شیوانا با لبخند گفت: همه آنهایی که انسان ها را تهدید می کنند از ابزارهای تهدیدی استفاده می کنند که خودشان بیشتر از آن ابزارها وحشت دارند.
هرکس تو را به چیزی تهدید می کند به زبان بی زبانی می گوید که نقطه ضعف خودش همان است.
پس از این به بعد هر گاه در معرض تهدیدی قرار گرفتی عین همان تهدید را علیه مهاجم به کار بگیر. می بینی همه چیز خود به خود حل می شود…
سخن روز : شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار . . .
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خب ما امدیم نیز...
خوش آمدیم...
تحویل نگیرین میرماااا...
قراره قصه بگین دیگه...؟
مگه نه...؟
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عجب روزگاری شده!
روزگاریست همه عرضه بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری میپوشند
گرگهایی که لباس پدری میپوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند
عشقها را همه با دور کمر می سنجند
خوب،طبیعیست که یک روزه به پایان برسد
عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد‬


اینم یه قصه ی قشنگ واسه دخترای گلم که چه بخور بخوری راه انداختن تهنا تهنااا...
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


چه قدر اینجا گرمه...
خوشم میاد تا من میام همه میرن...!!!
یعنی ما بریم بخسبیم دیه؟
 

Maenad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اصرار نوکون...
رام دوره...
موخام برم...
حالا آش شی هس؟
آش رشته؟
وای نه خواهشا... عکسشو بزاری من میمیرما....

ببین... شهر غریب ننه آقام بالا سرم نیستن...
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بــــــــــــــــــه ! همکاریمان
هی خوتو این ور اونوری کن جاتو واکن این میون :دی
ممری موخا واسمون آش بیاره


نگاری کوشش ؟!
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خب ما امدیم نیز...
خوش آمدیم...
تحویل نگیرین میرماااا...
قراره قصه بگین دیگه...؟
مگه نه...؟
به به خوش امدین
قصه چندتایی گفتیم بازم می گوییم


نگار ؟

كي اون همه بلال اورد برات اون شبي
هاا؟!


نگار باقالي دوز داري ؟


بلی ما همه نوع خوراکی دوس میداریم

بیفرما :



اینی که زیرشه ، رو کرسی ای مونه !
اون پشت هم پوستره !
فک نکنی لیوانه اینجا نیستا !
یعنییییی نمیشد یه ابمیوه ای چیزیییییی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اصرار نوکون...
رام دوره...
موخام برم...
حالا آش شی هس؟
آش رشته؟
وای نه خواهشا... عکسشو بزاری من میمیرما....

ببین... شهر غریب ننه آقام بالا سرم نیستن...

كوجا موخواي بري ؟ همينجا بمون فردا صبحونه هم ميديم:دي
اره اش رشته اس ، كشيدم اماده اس ها ، نيارم يعني ؟
 

Similar threads

بالا