کیا سربازی رفتن یا میخوان برن؟؟؟

nutron

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یقلوی 4

یقلوی 4

و اینک صبحگاه

بعد از ورزش صبحگاهی می رفتیم لباسامونو می پوشیدیم و سلاح سازمانی ژ-3 رو تحویل می گرفتیم . راه می افتادیم سمت صبحگاه و سر جای گروهانی خودمون تو میدون . تو مراسم صبحگاه همه پادگان باید جمع شن تا پرچم رو ببرن بالا .

همه بچه ها وایسادن سر جاهاشونو با هم صحبت میکنن یه عده هم رو جدول های کنار میدون نشستن که از پشت میکروفن میگن ایست میدان ، اینجا دیگه همه باید برن سر جاهاشونو خبر دار وایسن

- میدان از جلوووو نظام ... خبر دار .. از راست نظام .. نیزه فنگ ... و ....

قنداق ژ-3 کنار انگشت کوچیک پای راست ، سر بالا سینه جلود ، پوتین براق آماده برای مراسم

- به احترام پرچم پییییییش فنگ

ژ-3 شش کیلویی رو حدود دو دقیقه با یه دستت بین زمینو هوا نگه میداری تا پرچم بره بالا ، دست چپ که راحته پدر دست راستت در میاد از بس خسته میشه . که البته بعداٌ یاد گرفتیم که اگه طبلک برد ژ-3 رو بزاریم پشت فانسقمون خسته نمیشیم که یه نمونه کوچیک از دودره بازی سربازاست که البته فرمانده اگه ببینه مستقیم بازداشتگاه . بعد از تکبیر پا فنگ میدن که با یه ضربه محکم ژ-3 میاد کنار بدن ، صدای باحالی داره که من ازش خوشم میومد . حالاست که باید تا آخر صبحگاه سیخ عین مجسمه وایسی . مراسم حدود یه ساعت طول میکشه بعد اونم مارش رژه رو میزنن و همه گروهان ها باید از جلو جایگاه رژه برن رژه که تموم شد سلاح و تحویل میدیم و میریم سر کلاس ها .

چه بلاهایی که سر این رژه ها سرمون نیاوردن . بدو بایست ها ، بشین پاشوها ، سینه خیز . کلاق پر و ... بچه های گروهان خیلی سختی کشیدن ولی مردونه رژه میرفتن آخر کارم شدیم بهترین گروهان گردانمون .

یادمه آخرای آموزشی تو صبحگاه یهو یکی با لباس شخصی اومد و دستور داد یه تخت خواب بیارن ، همه به هم نگاه می کردیم از هم می پرسیدیم چه خبر شده موضوع چیه ،هیچ کی خبر نداشت چی شده یکی از بچه ها بشوخی می گفت میخوان آخر آموزشی آنکارد تخت یادمون بدن . لباس شخصیه اومد پشت میکروفون و شروع کرد به خوندن حکم بله اینجا بود که فهمیدیم اوضاع از چه قراره و قضیه چیه ، چشتون روز بد نبینه یکی از سرباز صفرهای چس ماه خدمتو به جرم حمل و استفاده از مواد مخدر آورده بودن شلاق بزنن اون تخت هم واسه همین آورده بودن بیچاره محکوم شده بود به پرداخت 150 هزار تومن جریمه نقدی و 90 ضربه شلاق که شلاقشو تو میدون صبحگاه زدن یکی میزدو یکی میشمرد ... یک .. دو ... سه ..... ؛ خیلی سخته جلوی 2500 آدم یکی شلاق بخوره .

شلاقشو که خورد دستور تکبیر دادن دو سه تا از بچه ها تکبیر فرستاده بودند ولی بقیه سرشونو انداخته بودن پایین و تکبیر ندادن بقیه که دیدن حس و حال مرام و هم دردیه تکبیرشونو قطع کردن گرچه همه میدونستن حقشه ولی می گفتن به اندازه کافی تنبیه شده دیگه لازم نیست ما هم که مثل خودش سربازیم خوردش کنیم .



خدا نگهدار جهاد کربلا :

سه هفته سخت رو تو گروهان بودیم تازه به همه چی و همه جا عادت کرده بودیم که گفتن باید برید گروهان جدید ؛ خیلی ناراحت شده بودیم و از این نگران بودیم که نکنه بچه ها رو از هم جدا کنن ولی خوشبختانه فقط گروهانمو نو عوض کردن چند تا از بچه ها هم بالاجبار تقسیم شدن بین سه تا گروهان دیگه .

اون روز هیچوقت یادم نمیره ، فرمانده گفت برید وسایلتونو جمع کنین ما هم پتو و ملحفه و کوله هامونو جمع کردیمو جلوی اسایشگاه به صف شدیم . فرمانده هممونو جمع کرد و گفت : روزگار بازی های زیادی در میاره و اینم یکی از اوناست ،دلم میخواست ثمره کارمو ببینمو همتونو با درجه استواری و ستوانی بدرقه کنم بعدش گفت من دادو بیداد زیاد میکنم ولی هیچوقت برای سرباز گزارش رد نمیکنم که پروندش خراب شه و اینکه همه فرمانده ها اینطوری نیستنو مواظب خودمون باشیم .

یا یه حالت بغضی که علارغم میلش نمی تونست پنهانش کنه از همه حلالیت خواست و گفت برین ، بچه ها هم با هاش دست دادو ازش خدا حافظی کردن تو راه که با هم می رفتیم یکی هم خدمتی ها ( ترشیزی) داد میزد ماشالله . ماشالله ... بچه ها میگفتن ماشالله .. ماشالله به مردی .. بچه ها هم میگفتن ماشالله . همینو چند قدمی گفتیم تا اینکه از اونجا دور شدیم ، یکی از هم خدمتی ها میگفت آخراش که ما می رفتیم جناب سروان کلاشو آورده بود رو چشاش و کریه می کرد . من که اگه میدیدم بغضم میترکید .

اوقات سختی بود برای همه بچه ؛ عادت کردن به جای جدید وبه یه فرمانده دیگه با قوانین جدیدش . سخته واقعا ولی چاره ای نبود جز حرکت به جلو ، بالاخره پنج هفته باقی مونده رو باید یجوری گذروند .

حالا نکته جالب این نقل و انتقالات میدونی کجاست ؟!! اینجاست که فرمانده جدیدمون همون فرمانده ای که اولین روز ورودمون به پادگان به ما معرفی کرده بودند .

و ما پنج هفته پایانی و هیجان انگیز آموزشی رو تو گروهان جدیدمون یعنی گروهان ایثار از گردان عاشورا گذروندیم .



سلام گروهان جدید :

گروهان جدیدمون یه سیلو بود ، بعد از پل رودخونه آسایشگاه وسطی . تو این گروهانم خیلی زود به همه چی عادت کردیم، به آسایشگاه جدید ، اماکن نگهبانی و .... حتی به فرماندمونم عادت کردیم با اینکه فرمانده بد عنق و خیلی ترسویی بود که حتی نمیتونست حق سربازاشو بگیره . بچه ها اگه میخواستن میتونستن کاری بکنن که اونقدر درجه ای که رو دوشش مونده بود ازش بگیرن ( چون قبلا بچه های گروهانش کاری کردن که خلع درجه شه ) نمیدونم چرا ولی همه فرمانده ها باهاش مخالف بودن اصلا ضدش بودن و میخواستن سر به بدنش نباشه، همچین تهفه ای هم نبود ولی نمیدونم چرا . بخاطر همین مشنگ بازی هاش بچه های گروهان کلی درد سر کشیدن .. بگذریم .



تو این گروهان با بچه ها میدون تیر رفتیم با هم رفیتم اردوگاه تو ساعات خاموشی شلوغ کردیم با هم تنبیه شدیم خیلی کارا کردیم ولی هر کاری میکردیم با هم بودیم و دست همدیگرو داشتیم گر چه گاهگداری چند نفری دعوای مختصری با هم داشتن که اونم بخاطر فشار روحی بود که فرمانده ها و شایعات مختلف بهشون وارد میکردن

. تو آموزشی مخصوصا وقتی خدمت به هفته 5 میرسه شایعست که پشت سر هم میاد و پدر آدمو در میاره یکی میگه فردا میان دوره میدن یکی میگه فرماندهی جلسه گذاشته قرار از پنجشنبه 10 روز میان دوره بدن و این حرفا ولی از من میشنوی تا پاتو از پاگان نذاشتی بیرون و از شعاع 20 کیلو متری اون دور نشدی بی خیال مرخصی اصلا بی خیال شو دادن برو ندادن بمون .

تو مرخصی میان دوره که به ما هم دادن من یکی شانس خوبی نداشتم یعنی اصلا بد شانس یودم چون بومی ها رو نگه داشتن برای نگهبانی فکرشو بکن همه برن خونه شما بمونی نگهبان خب من تنها نبودم 22 نفر از بومی ها و بچه تهرانی ها موندیم نگهبان . هشت روز مرخصیمون بود که چهار روزشو ما نگهبان بودیم چهارر روزشو گروه 22 نفره بعدی البته نگهبانی هم که نبود چون اوقات اداری نبود و خورده بودیم به تعطیلات رحلت امام نگهبانی ها هم جیم بازی بود . گذشت و ما هم رفتیم خونه و چهار روز عین برق گذشت و دوباره برگشتیم پادگان ولی ایندفه چشم انتظار مرخصی پایان دوره بودیم و باز هم شایعه ماهرانه بچه ها که حتی تا فرماندهی کل کشور هم کشیده میشد . الانم که این مثلا خاطرات رو براتون مینوسیم تو مرخصی پایان دوره هستم چند روزش گذشته دو روزش مونده یعنی پس فردا باید برم سر یگان خدمتی .
 

nutron

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یقلوی 5

یقلوی 5

میدون تیر کجاست :
یه جایی که میرن توش تیر در میکنن

دو تا اسایشگاه بعد از اساشگاه گروهانمون یه سر بالایی که میرسه به در میدون تیر از اونجا هم یه جاده خا کیه که بعد از کلی پیاد روی حدودا 5 کیلو متری و لذت بردن از منظرهای طبیعت مرزن اباد میرسید به منظقه نظامی و کمی جلوتر میدون تیره که یه عالمه سیبل جلوتونه.
چیکار میکنن اینجا :

سلاح با گلوگه جنگی میدن بهتون میگن بزنین تو سیبل البته نه به این شلی . هر میدون تیری یه افسر داره که بهش میگن افسر میدون تیر ، باید طبق دستورات اون عمل کنید که اگه نکنی چون میدون تیره و خطرناک پدر آدمو در میارن

وقتی راه می افتید به 25 نفر سلاح جنگی میدن به چند نفر زیلو به چند نفر دیگه هم کلاه آهنی و جعبه فشنگها که من زیلو دار بودم . رسیدین طبق شماره سازمانی گلوله جنگی میدن بهتون آماده میشین برای تیر اندازی .

چون شمارم 11 بود همیشه جز گروه اول بودم که تیر می انداختم . اولین بار که رفتیم یادمه کلاش (Ak 4 ) بهمون دادن .

افسر میگه :

- تیر انداز و کمک جلو بیان

- تیر انداز به وضعیت

که یه الله میگی و دراز کش میشی

- تیر انداز به اسلحه

- خشاب گذارند

کمک تیر انداز از قبل گلوله ها جاگذاری کرده

- مسلح کنن

دستگیره اتش رو می کشی و مسلح میشه

- هدف سبیل مقابل

- با نام و یاد الله به ا ختیار آتش

تق .. توق ... درنگ .. درونگ .. بنگ ..

صداست که از اینور و اونور میاد اونایی که اعصابشون ضعیفه دچار تشنج میشن باید مهارشون کرد که اگه نکرد بقل دستیته که آبکش میشه .

اونی که تیر اندازه صدا زیاد اذیتش نمیکنه بدبخت کمک تیر انداز که با کلاه اهنی پوکه جمع میکنه گوشاش داغون میشه

بعد از تیر اندازی وقتی همه جا ساکت میشه صدا ها تا چند روز یه جور عجیبی شنیده میشن مخصوصا بعد از تیر اندازی با توپ ایرانی (ژ-3 مدل A3 ) که پدر گوشو در میاره وقتی بقل دستیت تیر اندازی میکنه برخورد موج انفجار گلوله به صورتتو کاملا احساس می کنی .

خیلی بهمون سخت میگرفتن که با دقت بزنین و اگه زیر 50 بزنین تجدید دوره میشین و این حرفا . همش کشک بود به شمام اگه گفتن به رو خودتون نیارین همیچکدوم از سلاح هایی که بهتون میدن قلق شده نیست مگه اینکه شانس بیارین یه خوبش گیرت بیاد پس به خودتون فشار نیارین همش کشکه و چرنده خود تیر اندازی هم نه ترس داره نه سلاح لگد داره . کلا اینکه سخت نگیرید ولی تاکید میکنم کاملا احتیاط کنید چون چیزی که میدن دستتون فیلو از پا میندازه کاملا جدی باشین و با سلاح شوخی نکنین که اگه افسر ببینه حتما حالت اساسی گرفتست .
بحث میدون تیرمون خیلی زیاد شد ولی خاطرست .

روزهای پایانی :
یکی از بهترین و پر اظطرب ترین دوره آموزشی 10 روز آخرشه مخصوصا هفته آخر که بچه ها بقول خودمون کلفت می شنو همه نوع دودره بازی میکنن از جیم زدن صبحگاه و شامگاه و نگهبانی گرفته تا نظافت . چند روزه آخر دفتر و سر رسید که بچه ها از این تخت به اون تخت میبرن حدس بزن برا چی نخیر اشتباه حدس زدی !! می برن از همدیگه یادگاری داشته باشن لحظات غریبیه وقتی داری برای یکی یادگاری می نویسی ، منم واسه خیلی ها نوشتم و خیلی ها هم برای من نوشتن ، توصیه میکنم حتما چند بیت شعر خوب یا جمله قشنگ از بر داشته باشین تا موقع یادگاری نوشتن کم نیارین نقاشیتونم اگه خوبه بکشین چون به معنای واقعی یادگارمیمونه .

یادم میاد اخرین روزی که با بچه ها تو ورزش صبحگاهی شرکت کرده بودیم . چند تا از بچه های خوش ذوق گروهان چند بیت شعر آماده کرده بودن تا به مناسبت پایان دوران آموزشی و گرفتن حکم و جدا شدن بچه ها از هم تو میدون صبحگاه برای ورزش بخونن . شعرش این بود :


خدا نگهدار پادگان دارم میرم از این یگان

اینجا کسی منو نخواست حتی فرمانده گروهان

یادم میاد روزایی که با بچه های گروهان نشسته بودیم تو کلاس ،کلاس تیربارو کلاش

اینجا به ما حال ندادن شام و ناهار کم میدادن

نمیشه باورم ولی دستور که باید برم

هر جا میرید ای بچه ها باشید در پناه خدا

یکی اون وسط تک خونی میکرد کل گروهان با هم تکرار میکردن خیلی قشنگ شده بود

روز اخرم حکمامومنو بهمون دادن که معلوم میکرد 18 ماه آینده خدمتتو تو کدوم شهر و کدوم ارگان باید خدمت کنی لحظات پر استرسیه که کجا می افتی چون ماهارو خیلی از شهر های مرزی مخصوصا سیستان می ترسوندن . به محض اینکه حکمتونو گرفتین میتونین از پادگان برین بیرون ، لحظات تلخیه ،لحظات خدا حافظی با بچه های گروهان بچه هایی که 60 روز از سخت ترین لحظات زندگیتونو با اونا گذروندین ، خیلی بچه ها همدیگرو بقل میکردن و از همدیگه حلالیت می خواستن ،خیلی از اونایی که فکر میکردی خیلی پوست کلفتن و هیچ احساسی ندارن گریشون میگرفت و اشک میریختن ، اول اموزشی به ما گفته بودن که وقتی از هم جدا میشین گریتون می گیره ولی ما میگفتیم بزار از اینجا بریم گریمون نمیگیره هیچ شادی هم میکنیم ولی خب همون شد که تعریف کردم .

اونروز اسم یکی یکی ار بچه ها رو خوندنو حکم ها رو بهشون دادن ، لحظات پر استرسیه اسم هر کی رو میخوندن میرفت حکمشو می گرفت نگاه میکرد که کجا افاده خوشبختانه اکثر بچه ها یا افتادن شهر خودشون یا شهر همسایشون .

بعد از دادن حکمها هممون با دوستامون خدا حافظی کردیم و کوله ها و ورداشتیم و رفتیم سمت خونه که بعد از تموم شدن مرخصی شش روزه خودمونو به یگان خدمتی که تو حکممون نوشته بود معرفی کنیم .



اینطوری بود که دوران اموزشی خدمت سربازی تموم شد . چند تا توصیه برادرانه دارم برای اونایی که نرفتن سربازی و به ا مید خدا قرار برن :

- سخت نگیرید چون قرار مرد شید ، مطمئن باشین در طول خدمت و بعد خدمت شما رو بعنوان یه مرد میشناسن ، بچگی شما برای اونا دیگه تموم شده .

- تو اموزشی با هیچ کی دعوا نکنین چون موقع خدا حافظی چشتون اول همه دنبال همون شخصه که بغلش کنی و ازش معذرت بخوای که البته اونم همین حس رو داره .

- بچه مثبت بازی در نیارین چون اونجا کسی نمیگه وای چه پسر مودبی بیا برو دیگه نمیخواد خدمت کنی ، مثبت بازی در بیاری پشیمون میشی .
- با جمع باش مثلا اگه قرار گروهانتون بعد از ساعت خاموشی بازی منچستر با فولهام رو تماشا کنه یا تماشا کن یا بگیر بخواب فقط غر غر نکن .
- لزومی نداره همه حرفای فرماندتون جدی بگیرین . تا میتونید جیم بزنید .
- سر پست نگهبانی خودتو خسته نکن بگیر بشین فوقش میری بازداشتگاه که اونم هیچ چی نیست اونجا راحت تر میخوابی .
- هروقت خیلی بهمون سخت میگذست فرماندمون میگفت :
گر به جمع مردان ادمی مردانه باش ور نه چون زنان در خانه باش
این بیت همیشه یادتون باشه
- تو صف رژه صف اول نباشین چون همیشه تو دید هستین و باید سیخ وایسین .
- تا میتونید از مرخصی ها استفاده کنید حتی ا گه شده نیم ساعت .
- زیراب کسی رو نزنین و خلاف هیچ کی رو هم به گردن نگیرین .
- بدون شک تو گروهانتون چند تا ادم خبر چین یا بقوا ما پسرا "چی چی مال" هست ، از این دست ادما نباشین که اخر اموزشی عین چیز پشیمون میشید .
- تو هر فصلی هستید با خودتون اینایی رو کی میگم ببرین :
-قرص استامینوفن – اموکسی سیلین - خشکبار و اجیل یا خرما – نون شیرین یا هر چیزی که بتونه یکم سیرتون کنه – اگه تو بهار یا پاییزی لباس گرم – لباس شخصی حتما ببرین – ساق بند و پا بند –یه دفتر و قلم واسه یادداشت – پول نقد و یه کارت عابر بانک .

و با همه ا ینها یه عالمه خاطره خوش از گذشته و نقشه خوشکل برای آینده ی بعد خدمت یادتون نره .

الانم که این نوشته رو تموم میکنم دو ماهه بعنوان ا فسر راهنمایی و رانندگی یکی از مناطق پایین تهران مشغول خدمتم ، شاید منو سر یکی از چهار راهها یا میادین دیدی .

خب همین بود تموم شد.

خدا نگهدار



 
آخرین ویرایش:

afn741

عضو جدید
2 سال در یگان پدافند هوایی خدمت کردم . و 6 ماه هم اضافه خدمت تشویقی داشتم . از اونجایی که بچه ساکت و ارامی بودم محل خدمتم هم متغیر بود . تهران -میانه - تبریز - کرمانشاه .
در مورد تجربیات بنده باید بگم اگر نسبت به چند چیز حساس باشی سخت میگذره . اولیش مو دومیش رفیق بازی و سومیش بازداشتگاه و چهارمیش مرخصی و پنجم غذا .
البته خودم چون نسبت به مورد سوم حساسیتی نداشتم کلا" 180 روز بازداشت داشتم و هر 4 یا 5 ماه یک بار مرخصی میرفتم و بعدش هم به خاطر 2 و 3 روز تاخیر در برگشت به محل خدمت چند روزی هم تشویقی میرفت بازداشتگاه تا روحیه ام بهتر بشه . ولی یک اصل وجود داره و اون هم اینه که تا وقتی در لباس نظام هستی اذیت میشی ولی بعد همان روزها بهترین روزهای زندگیت میشن .
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
وای چه حالی میده سربازی ... هم کچل میشی .. هم کچلت میکنن ..

آخر امسال من هم میرم... بعد کنکور ارشد
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
موفق باشی اگر تشویقی رفتی بازداشتکاه زنگ بزن تا راهنمای کنم زیاد اذیت نشی

چشم گلم ..
وای این روزها نمیدونم چرا دلم میخواد زود برم خدمت ..
فکر میکنم تو خدمت آدم میتونه به خیلی چیزها نگاه کنه . چیزهایی از زندگی که وقتی توش هستی دیده نمیشه
 

afn741

عضو جدید
چشم گلم ..
وای این روزها نمیدونم چرا دلم میخواد زود برم خدمت ..
فکر میکنم تو خدمت آدم میتونه به خیلی چیزها نگاه کنه . چیزهایی از زندگی که وقتی توش هستی دیده نمیشه
زیاد هول نشو وقتی رفتی همچین حالتو جا میارن که نگو .
فکر نکن مطمئن باش چیزهای دیدنی زیاده کله های کچل ، قیافه های درهم و ......
دقیقا" خوشی ، تفریح ، ازادی ، موفقیت و ........
بعد از گذروندن شب اول سربازی همه اینها یادت میره .
 

gelayol joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نرفتم ولی داداشم رفته الانم سربازیه خیلی هم دوره جاش
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
من حدود 6 ماهی هست که سربازی هستم.سپاه هستم.نزدیک شهر خود من هست.بیشتر روز ها میام خونه.البته تا 5 روز دیگه داره کارم درست میشه و بزودی تو شهر خودم خدمت میکنم.ولی اگر کسی تو اتاقشم خدمت کنه سخت هست
 

hiva13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من یه هفته رفتم
عجب پدری از آدم در میارن خدا به داد آقایون برسه:cry:
از همه سخت تر اون نخوابیدن بعد نماز صبح بود:confused:
 

"Dezire"

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه كه بودم فكر ميكردم سربازي هم دخترانه پسرانه هست
روزا پسرا شبا دختراااا !!!!
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
با اجازتون ما که خدمت رفتیم .

گاهی فکر میکنم دوران خوبی بود . گاهی فکر میکنم دوران بد و بیخودی بود !

هر چی بود گذشت و جزو تاریخ شد !
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
زیاد هول نشو وقتی رفتی همچین حالتو جا میارن که نگو .
فکر نکن مطمئن باش چیزهای دیدنی زیاده کله های کچل ، قیافه های درهم و ......
دقیقا" خوشی ، تفریح ، ازادی ، موفقیت و ........
بعد از گذروندن شب اول سربازی همه اینها یادت میره .

میدونم .. ولی چکنیم که باید بریم .
 

shahruzs

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما هم که به این سن رسیدیم هنوز نرفتیم ایشالا بعد اینم دیگه از ریش سفیدمون خجالت بکشن معافمون بکنن نکردنم میریم بینیم چی میشه
 

آشیانه ما

عضو جدید
بدترین جا واسه خدمت یک تحصیلکرده نیروی انتظامیه
چون اولا زیاد به درجه اهمیت نمیدن
دوما چون اکثر کاراشون با مردم هستش (مثل راهور) و رشوه گرفتن از مردم اونهم توسط نیروهای نظامی وجه خوبی نداره سعی میکنن افراد تحصیلکرده رو در اینجور جاها به کار بگیرن که انصافا خیلی سخته فکر کن ۱۱ ساعت در روز باید سر پا باشی!
 

alborz_3000

اخراجی موقت
کلا خدمت باری اقایون لازمه، اما نه این خدمت، باید کل دوره در شرایط اموزشس بگذره، شاید اخرش 2تا سرباز بدرد بخور از توش در اومد.
 

nutron

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مصبیت نامه !!

مصبیت نامه !!

بدترین جا واسه خدمت یک تحصیلکرده نیروی انتظامیه
چون اولا زیاد به درجه اهمیت نمیدن
دوما چون اکثر کاراشون با مردم هستش (مثل راهور) و رشوه گرفتن از مردم اونهم توسط نیروهای نظامی وجه خوبی نداره سعی میکنن افراد تحصیلکرده رو در اینجور جاها به کار بگیرن که انصافا خیلی سخته فکر کن ۱۱ ساعت در روز باید سر پا باشی!

بدترین جا واسه خدمت یک تحصیلکرده نیروی انتظامیه
چون اولا زیاد به درجه اهمیت نمیدن
دوما چون اکثر کاراشون با مردم هستش (مثل راهور) و رشوه گرفتن از مردم اونهم توسط نیروهای نظامی وجه خوبی نداره سعی میکنن افراد تحصیلکرده رو در اینجور جاها به کار بگیرن که انصافا خیلی سخته فکر کن ۱۱ ساعت در روز باید سر پا باشی!

سلام مهندس
ظاهرا شما هم مثل من راهور لعنتی خدمت کردی .

جایی که هیچ ارزشی برای درجه قائل نیستند .

اگه افسر وظیفه ها نباشند بدون هیچ اقراقی راهور فلج میشه .
خیلی از کادری هاش به نحوی پرونده حفاظتی و بازرسی به خاطر رشوه و اتباطات ناجور و امثالهم دارند. جالبش اینجاست که فشارش برای سربازاست.
اکثر گروهبان ها و تقریبا همه استواراش یجور عقده ی درجه دارند . وقتی میبینند سرباز میاد دو تا ستاره رو شونه هاشه میخوان بترکن .

اما از سختی هاش دیگه نگو . از صبح ساعت 6 سر پایی تا ساعت 2 تا برسی منطقه که البته خودت باید ماشین بگیری و بری میشه سه . اگه بهت ناهار برسه میخوری و استراحت میکنی بعدش ساعت 1+ تا 2030 دوباره باید فوق العاده وایسی .

مجبورت میکنن قبظ بنویسی که اگه ننویسی تنبیه میشی . اونم نه هرچیزی که دلت بخواد. باید کدی رو بنویسی که اونا میگن .
البته باید گفت که قیظ نویسی با توجه به تعدد بی شمار خلاف ها خیلی سخت نیست .

تو بدترین جاهات سربازا رو میکارن و میزارن میرن . تنها تنها .

چه جاهایی که دوستامونو میزدن و هیچ کی نمیومد کاری کنه .

ایندفه که پشت چراغ قرمز وایسادین به پاهای اون افسر وظیفه نگاه کنید ببینید چجوری این پا اونپا میکنه . بخدا گناه دارند . خیلی فشار عصبی و جسمی روشون هست . تورو خدا بهشون فحشی چیزی ندین . مرخصی که نمیدن ، فکرشو بکن سه ماه نرفته باشی مرخصی انوقت یه موتوری از کنارت رد بشه بهت فحش ناموس بده . خیلی درد داره .

اگه در این دلم باز شه خیلی چیزا واسه گفتن دارم ..
سخت بود ولی گذشت ... :(
 

nutron

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من حدود 6 ماهی هست که سربازی هستم.سپاه هستم.نزدیک شهر خود من هست.بیشتر روز ها میام خونه.البته تا 5 روز دیگه داره کارم درست میشه و بزودی تو شهر خودم خدمت میکنم.ولی اگر کسی تو اتاقشم خدمت کنه سخت هست
سلام رفیق.
سپاه خدمت می کنی که کپکت خروس میخونه.
واقعا خدمت میکنی .. اما ما رو خدمت .. !

خوش به حالت .
 

Similar threads

بالا