نا برده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
نا برده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
تا توانی دلی به دست آوردیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیرمنم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
رسید موسم وصل و رسید فصل امیدنصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت، بپذیر
دل رمیده ی مارا که پیش می گیرد؟
خبر دهید به مجنون خجسته از زنجیر
رسید موسم وصل و رسید فصل امید
خبر دهید به عاشق که صبح عشق دمید
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کننددانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم تو پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو بار دیگر تو
دارم امید که با گریه دلت نرم کنمواعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
یک روز دلت به مهر ما نگراید
دیوت همه جز راه بلا ننماید
تا لاجرم اکنون که چنینت باید
میگوید من همی نگویم شاید
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادیما چون دو دریچه روبروی هم
آکاه زهر بگو مگوی هم
هر روز سلام وپرسش و خنده هر روز قرار روز آینده
اکنون یکی از دریچه ها بستست
زیرا دل من شکسته و خستست
نه همر فزون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |