در آتشم از برق نگاهیی
بنشاندی ننشستی
در خلوت شبهای سیاهی
بنشانندی ننششستی
گشتم چو حبابی که به دامان تو یکدم بنشینم
چون خاک رهت بر سر راهی بنشاندی ننشستی
از عالم به در منم بی خبر منم شب زکوی تو رهگذر منم
بی تو من چه سازم؟
آه بی اثر منم چون شرر منم شام تیره دل بی سحر منم
بی تو من چه سازم؟
در ادامه ترانه شما ناخودآگاه شد....