// ... به نفر بعدیتون یک شعر هدیه بدین ...\\

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را
یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را

اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را

تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را

ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را

در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را

آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبورمیان را

زین دست که دیدار تو دل می‌برد از دست
ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را

یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را

وانگه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را

سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست
کز شادی وصل تو فرامش کند آن را

ور نیز جراحت به دوا باز هم آید
از جای جراحت نتوان برد نشان را
 

چاووش

عضو جدید
خوش می‌روی به تنها تن‌ها فدای جانت

مدهوش می‌گذاری یاران مهربانت


آیینه‌ای طلب کن تا روی خود ببینی

وز حسن خود بماند انگشت در دهانت


قصد شکار داری یا اتفاق بستان

عزمی درست باید تا می‌کشد عنانت


ای گلبن خرامان با دوستان نگه کن

تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت


رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی

ای دزد آشکارا می‌بینم از نهانت


هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد

پیکان غمزه در دل ز ابروی چون کمانت


دانی چرا نخفتم تو پادشاه حسنی

خفتن حرام باشد بر چشم پاسبانت


ما را نمی‌برازد با وصلت آشنایی

مرغی لبقتر از من باید هم آشیانت


من آب زندگانی بعد از تو می‌نخواهم

بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت


من فتنه زمانم وان دوستان که داری

بی شک نگاه دارند از فتنه زمانت


سعدی چو دوست داری آزاد باش و ایمن

ور دشمنی بباشد با هر که در جهانت
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ای کاش بودی

تا می
دیدی که چگونه ثانیه های بی تو بودنم دقیقه می شوند !

ای کاش بودی

و می دیدی که چگونه چشمانم از ته دل فریاد می زنند و ...

ای کاش بودی و می دیدی

که چگونه بیقرار توام

بیقرار تویی که لحظه ای ازعمرت را به سالها خواستنم ندادی

بی قرار توام که واژه ی انتظار را برایم همیشگی کردی !

و خسته ام از همیشه ای که همیشه تو را در آن نخواهم
داشت !
 

Reyhana.A

کاربر بیش فعال
.......


نفست را به باد بسپار
تا عطر خوشه لبانت را
در هوايه ابريه عشقم
به ساحله دلم
برساند
تا باز دوباره مزه ي عشقي سوزان را
در كنار اين ساحله بي پايان
و دريايه خروشان
بر خاطرم داغ زند
آفرودیتشب زيبايي بود
ان شبي را كه در ان حس كردم
دل من پر زد و سويت امد
ان شي كر سر شب تا به سحر
بلبل باغ دلم نغمه برايت ميزد
هيچ يادت هست ؟
ان شبي را كه در ديدگانت چه تب الود چه مست
رفت تا عمق دلم را كاويد
حاليا رفته اي و باز منم
كه به ياد تو و ان عشق عزيز
رفته ام باز به ان نقطه به شب
رفته ام تا كه بجوي دل پر مهرت را
رفته ام تا كه بجويم نور پر مهر سيه چشمت را
ولي افسوس كه ديگر حتا
سايه اي زان رخ پر مهر توام نيست كه من بسپارم به هوايش دل ريك نفر با آن سه تار كهنه اش
روزهايم را دوباره رنگ زد
شعرهاي بي صدايم را كه ديد
پا به پاشان شعر شد ، آهنگ زد


پيچك خشك دلم را آب داد
با نسيم دفترم همراه شد
تا كوير راه من را ديد ، زود
تك درختي در ميان راه شد


ديد تا من خسته و غمديده ام
ياسمنهاي دلم را ناز كرد
شب كه شد آرام توي گوش من
گفت بايد تا سحر پرواز كرد


توي چشمم با سه تار كهنه اش
شعر باران را به آرامي نوشت
ديدم او را روي ديوار دلم
با نگاهش يادگاري مي نوشتتو شبستون چشات و پاي پله هاي پلكت مچ مهتابو ميگيرم.

اون دمي كه گرگ و ميشه با يه گله شقايق پيش پاي تو ميميرم.

من شبو به خاطراتم وصله مي كنم ميدوزم.

من به هر رعد نگاهت گر ميگيرم و مي سوزم.

اگه روزو خواسته باشي شبو تا تهش مي نوشم.

ميزنم به آب و آتيش با خود خورشيد مي جوشم.

زخم خورشيدي تن رو با شب و شبنم مي بندم.

اگه مقتول تو باشم دم جون دادن مي خندم.

تو با اين نگاه ياغي قرق سينه مايي.

فاتح قلعه رويا كي به فتح ما مي آيي؟​
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر بدینسان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست
گر بدینسان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود،چون کوه
یادگاری جاودانه،بر طراز بی بقای خاک

« احمد شاملو »
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن....وین سر شوریده باز اید به سامان غم مخور
گربهارعمر باشد باز بر تخت چمن....چتر گل در سرکشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی برمراد ما نرفت....دایما یکسان نباشدحال دوران غم مخور
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
اری این است اغاز دوست داشت
اگرچه پایانش ناپیداست
من دگربه پایان نمیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟
آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو؟
چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوری‌ات آزمونِ تلخِ زنده‌به‌گوری!
چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم!

 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم كشانده بود
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز

بوی پیرهنت،
این‌جا
و اکنون.

کوه‌ها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را می‌جوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج می‌زند.

بی‌نجوای انگشتانت
فقط.
و جهان از هر سلامی خالی‌ست"
— احمد شاملو
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن
ابتداي يك پريشاني است حرفش را نزن

گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهايم بي تو باراني است حرفش را نزن

آرزو داري كه ديگر برنگردم پيش تو
راهمان با اينكه طولاني است حرفش را نزن

دوست داري بشكني قلب پريشان مرا
دل شكستن كار آسانيست حرفش را نزن

عهد كردي با نگاه خسته‌اي محرم شوي
گر نگاه خستة ما نيست حرفش را نزن

خورده‌اي سوگند روزي عهد ما را بشكني
اين شكستن نامسلمانيست حرفش را نزن

حرف رفتن مي‌زني وقتي كه محتاج توأم
رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشم گشودمت و دیدم
دیدی، من‌را که ایستاده‌ام
و تو که
جایی در جغرافیای آغوشِ من جامانده‌ای
حالا که رفته‌ای

آری که تو را بر رحل می‌گذارم
مگرنه دیدار تو عبادت است؟

هرسپیده خورشید، می‌دانی؟
از نگاه من سر می‌زند
حالا که رفته‌ای، همین‌ام بس
که جای خالی تو
در قلبم تنهاست.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آن سست وفا که یار دل سخت منست

شمع دگران و آتش رخت منست

ای با همه کس به صلح و ما را به خلاف

جرم از تو نباشد، گنه از بخت منست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل من میل تو دارد,چه بجوئی چه نجوئی
دیده ام جای تو باشد , چه بمانی چه نمانی

من که بیمار تو هستم, چه بپرسی ,چه نپرسی
جان به راه تو سپارم , چه ندانی چه بدانی

می توانی به همه عمر دلم را بفریبی ,
ور بکوشی ز دل من بگریزی , نتوانی
دل من سوی تو آید , بزنی یا بپذیری

بوسه ات جان بفزاید , بدهی یا بستانی
جانی از بهر تو دارم , چه بخواهی چه نخواهی
شعرم آهنگ تو دارد چه بخوانی چه نخوانی
 

mahsa jo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صبح تا شب اين شده کارم که واسه چشات بيدارم
تو خداي عاشقايي تو تموم کس و کارم
تو به داد من رسيدي وقتي تنهاييم رو ديدي
تو نذاشتي برم از دست اگه چيزي هم هنوز هست
نازنينم اميد شيرينم من به جز تو کسي نمي بينم
از اون روزي که رفتي يه روز خوش نديدم
به جز دستاي گرمت پناه وخوش نديدم
زندگيم و به پاي تو دادم اون روزا رو نميره از يادم
نازنينم برس به فريادم
صبح تا شب اين شده کارم که واسه چشات بيدارم
تو خداي عاشقايي تو تموم کس و کارم
تو به داد من رسيدي وقتي تنهاييم رو ديدي
تو نذاشتي برم از دست اگه چيزي هم هنوز هست






 
  • Like
واکنش ها: RZGH

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
جز کوی تو جای من آواره ندارم
جولانگه برق است ولی چاره ندارم
یک جلوه کند ماه در آیینه صد موج
جز نقش تو بر سینه صد پاره ندارم
 

coherent

عضو جدید
با من اکنون چه نشستنها خواموشی ها با تو اکنون چه فراموشیهاست

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشویم تنهاییم
تو اگر ما نشوی
خویشتنی
از کجا که من وتو
شور یکپارچگی را در شوق
بر پا نکنیم
از کجا که من وتو
مشت رسوایان را وا نکنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر می خیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟





 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
پر سوخته ی شرار پرهیز توام

دیوانه ی چشم فتنه انگیز توام

گنجایش دیگری ندارد دل من

همچون قدح شراب لبریز توام
 

coherent

عضو جدید
ترا دوست می دارم

اینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده روشنی وشراب را
اسمان بلند و کمان گشاده پل
پرنده ها و قوس و قزح را به من بده
و راه اخرین را
و پرده ای که می زنی مکرر کن.

در فراسوی مرزهای تنم
ترا دوست می دارم.

در ان دوردست بعید
که رسالت اندامها پایان می پزیرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر
تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد...

در فراسوی عشق
ترا دوست می دارم
در فراسوی پرده و رنگ...
در فراسوی پیکرهایمان

با من وعده دیداری بده...
شاملو


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قلب من می گه که هستی ، اما چشمام می گه نیستی
خیلی سخته باورم شه ، که تو پیشم دیگه نیستی


بگو که هنوز چشاتو ، رو به عشق من نبستی
چشم من می گه تو رفتی ، اما قلبم می گه هستی


حالا که همش خیاله ، بذار دستاتو بگیرم
بذار تو فرض محالم ، با تو باشم تا بمیرم

بذار عاشقت بمونم... بذار عاشقت بمونم... بذار عاشقت بمونم....


حالا که همش تو رویاست ، نذار دلتنگت بمونم
مرگ بیداری برا من ، اینو خیلی خوب می دونم
بذار عاشقت بمونم... بذار عاشقت بمونم... بذار عاشقت بمونم....


مگه میشه تو نباشی ، تو مثه نفس می مونی
دستای گرمتو کاشکی ، تو به دستم برسونی
بی تو قلبم بی پناه ِ ، می میرم وقتی که نیستی
مگه میشه باورم شه ، که تو پیشم دیگه نیستی


حالا که همش خیاله ، بذار دستاتو بگیرم
بذار تو فرض محالم ، با تو باشم تا بمیرم
بذار عاشقت بمونم... بذار عاشقت بمونم... بذار عاشقت بمونم....


حالا که همش تو رویاست ، نذار دلتنگت بمونم
مرگ بیداری برا من ، اینو خیلی خوب می دونم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
کتابها دروغ نوشته اندوقتی لب هایت برای یک چکه عشق چاک خورده اندمسیح هم اگرباشیوسوسه عاشق شدن رهایت نخواهدکرد
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما هر دو می دانیم
چشم زبان پنهان و پیدا راز گویانند
و آنها که دل با یکدگر دارند
حرف ضمیر دوست را ناگفته می دانند
ننوشته می خوانند
من دوست دارم را
پیوسته در چشم تو می خوانم
نا گفته می دانم
من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟
قلب من وچشم تو می گوید به من آری….
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن
ابتداي يك پريشاني است حرفش را نزن

گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهايم بي تو باراني است حرفش را نزن

آرزو داري كه ديگر برنگردم پيش تو
راهمان با اينكه طولاني است حرفش را نزن

دوست داري بشكني قلب پريشان مرا
دل شكستن كار آسانيست حرفش را نزن

عهد كردي با نگاه خسته‌اي محرم شوي
گر نگاه خستة ما نيست حرفش را نزن

خورده‌اي سوگند روزي عهد ما را بشكني
اين شكستن نامسلمانيست حرفش را نزن

حرف رفتن مي‌زني وقتي كه محتاج توأم
رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن
 
  • Like
واکنش ها: RZGH

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست داشته باش
به مثابه اميد به باران
به نگاه درختی در پی برگهای خزانی اش
که رفتنش را باور دارد به اميد روز پر شکوه بازگشت
به نيازمندی علفهای جنگلی به شبنم پر مهر بهاری
که از نهانخانه ی افلاک پر رمز و رازش فرو افتد
به ترنم آغاز وسوسه ی لبخند
در اوج دنيای پر تلاطم احساس
که می نشاند دلم را بر سر سفره ی پر عطوفت دنيای بادبادکهای فصل پائيزي...


دوستی داشته باش
به استواری فريادهای شب خيز تندر بر سر عالم خاموش تاريکی
به لطافت شکوفه ی معطر بهاری
که دلش برای آغاز می تپد و فرياد می زند
به ژرفی سکوت پر رمز و راز دريايی در پس تلاطم معنادارش
به عطوفت تبسم پراحساس مادرانه
در شوق تقلای کودکی ام در راه قدم برداشتن
به سرسبزی سرود عاشقانه احساس
بر پيکره ی وجود در اوان تحول آفرينش...


دوستم داشته باش
به پاکی اشک شوق دیدار دوباره
به زلالی احساس با هم بودن
که شادی های رنگ بودنم را با تو قسمت می کند
به سرمستی نوای عاشقی
که حجاب ظلمت درونی را از دیده ی تنهایی ام برمی کشد
به یگانگی وجودی نازنین در فضای پر احساس الوهیت
به صلابت نگاه سبز مترنم از شادی دوباره
که شوق ماندن را در درونم زنده می کند...


دوستت دارم
به فراخهای افقهای پیموده در زیر پاهای آزرده ام
در مسیر گامهای ناپیموده ی وصال
به دل نشینی آوای طنین انداز عشق بر آینه رکودم
به سبک بالی خیالی معطر در آسمان عواطف بی کرانم
به شکوه فرجام شیرین فرزانگی در تضاد خواستهای کودکی
که پاکی اش حسرت توبه را در جانم زنده می کند
به سادگی یک کلام:
دوستت دارم...!
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در جهان غصه كوتاهی دیوار نخور،
حسرت كاخ رفیق و زر بسیار مخور

گردش چرخ نگردد به مراد دل ما،
غم بی مهري این گنبد دوار مخور
....
 

Similar threads

بالا