مشاعرۀ سنّتی

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نا بستن از آن به که ببندی و نپایی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی طپش در سراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
روی دلم که پا بِگُذاری شکسته ام
این شد جواب عشق من آیا ؟ چه فایده!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
همچنان امید می‌دارم که بعد از داغ هجر

مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای پادشه ی خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد و قتست که با آیی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد

ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را
 

banoo12

عضو جدید
کاربر ممتاز
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای کاش ای عشق ای عشق، ما را زما می رهاندی
وز خاک ما زآتش و خون، فواره ای می جهاندی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یک بار دیگر می نویسم تا بخوانی

از شعرهایم سوز عشقم را بدانی
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک سر دارم هزار سودا دارد
یک دل دارم یکی در آن جا دارد
گفتم که بیا بگیر این سر این دل
اما او ازین بیش تمنا دارد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق ای خورشید یخ بسته

سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام از عشق هم خسته
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
:cry:
تو نیستی و این در و دیوار هیچ‌وقت...
غیر از تو من به هیچ‌کس انگار هیچ‌وقت...
این‌جا دلم برای تو هِی شور می‌زند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچ‌وقت...
اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باورم نمی‌شود، اخبار هیچ‌وقت...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تویی بهانه ي این شعرِ خوب باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
من بی تو مگر خدا مرا جان بخشد
بی تو مگرم به زور ایمان بخشد
خشکیده زمین های بی روح دلم
ابر نگهت کجاست باران بخشد؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را به سر برد
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست طمع که پیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند

در میان پاکبازان من نه تنها سوختم
 

Motahare89

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم که بوم گرفتم به دست و در دل صحرا
کشیده ام به سمت خودم رد پای کسی را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو

دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
 

setayesh87

عضو جدید
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
 
  • Like
واکنش ها: mut

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو بودي آن دم صبح اميد کز سر مهر
برآمدي و سر آمد شبان ظلماني
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ساقي بيا که يار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتيان باز درگرفت
 

banoo12

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو که کیمیا فروشی نظر به حال ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادگار از تو همین سوخته جانی ست مرا
شعله از توست اگر گرم زبانی ست مرا
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا