مشاعره با شعر سعدی

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:redface:...

تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من
هیچ کس می‌نپسندم که به جای تو بود

دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت

نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت

به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن

که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار

ترک رضای خویش کند در رضای یار
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن

مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند
شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
یار آن حریف نیست که از در درآیدم
عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت
چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت

پروانه‌ی مستمند را شمع نسوخت
آن سوخت که شمع را چنین می‌افروخت
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
مرا که گفت دل از یار مهربان بردار

به اعتماد صبوری که شوق نگذارد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در همه عمرم شبی بی‌خبر از در درآی

تا شب درویش را صبح برآید به شام
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
من همان روز دل و صبر به یغما دادم

که مقید شدم آن دلبر یغمایی را
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر خلاف تو بودست در دلم همه عمر

نه نیک رفت خطا کردم و ندانستم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی

تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مکن ملامتم ای دوست زینهار

کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دهد نطفه را صورتی چون پری

که کرده‌ست بر آب صورتگری؟

نهد لعل و فیروزه در صلب سنگ

گل لعل در شاخ پیروزه رنگ
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را

ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت

یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست
 

Similar threads

بالا